واقعیتش را بخواهید برای افتتاح این وبلاگ که پس از عمری به نتیجه رسید، میبایست مینشستم و درست حسابی مینوشتم. اما این روزها همراه و همزمان شد با دوران نقاهت پس از جراحی که یک هفته پیش به آن دچار شدم. از همین رو فرصت و تمرکز چندانی ندارم برای تامل درباره این اولین نوشته و دلم میخواهد زودتر سایر نوشتههای آرشیوی را بارگذاری کنم و وبلاگ هرچه سریعتر متولد شود و چرخش راه بیفتد و امورات بهروزش را از سر بگیرد. اینجا در شهر «کرویدون» در خانه نشستهام با زخمی بر اندام و منتظرم سال ۱۳۹۶ فرا برسد دو روز دیگر. سالی مثل همه سالهای عمر که با سینما و سیاست و دغدغههای فرهنگی و اجتماعی و غمها و شادیهای شخصی گره خواهد خورد و امیدوارم بتوانم درباره آنها در اینجا بنویسم اگر وقت و حوصله و انرژی و حال جواب دهد. این وبلاگ باید افتتاح میشد و از همین خرسندم و بیاندازه ممنونم از دوست عزیزم آقای «فرهاد فروغی» که بدون کمک و راهنماییها و تلاشهای ایشان وبلاگ «ابدیت و یک روز» بعید بود اصلا رنگ زندگی به خود بگیرد.