اشاره: متن زیر٬ ترجمهای است از ستونی در روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت در سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «همشهری جهان» روزنامه همشهری با عنوان «اپرا به سبک راک اندرول» به چاپ رسید.
انتخابهای «دیوید اتکینز» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
بهترین سکانس
مخمل آبی این حسن را دارد که تماشاگرانش را به طور صددرصد با فضای فیلم درگیر میکند چرا که ما همزمان با قهرمان داستان از ته و توی قصه سر در میآوریم و در کلیه تجربیات او شریک میشویم. برای مثال این قضیه در سکانس ورود جفری (کایل مک لاکلان) به خانه دورتی (ایزابل روسلینی) به راحتی قابل مشاهده است. جفری در خانه دورتی به دنبال سرنخی میگردد در حالی که دقیقاً نمیداند به دنبال چیست. دورتی وارد میشود و او مجبور میشود در کمد لباس ها پنهان شود. ما دو نما از جفری داریم ـ یکی نگاه خیره چشم چران او و نمای دیگر از چهرهاش. زمانی که اتفاقات و موقعیت درون سکانس جدی تر میشود باز این نماها را میبینیم: وقتی که جفری، فرانک (دنیس هاپر) را میبینید که در حال آزار و اذیت دورتی است و زمانی که متوجه میشود دورتی از فرانک تقاضا میکند تا او را مورد ضرب و شتم قرار دهد. جفری در این سکانس متحول میشود و حال تماشاگران نیز نشانههای زیادی از داستان را درمییابند. ما نیز همچون جفری چنان متعجب و حیران شدهایم که دیگر نمیتوانیم نسبت به ماجراهای اتفاق افتاده بیتفاوت بمانیم. ما گیر افتادهایم و وضعیت تماشاگران در قبال این سکانس مثل رابطه جفری و دورتی است. راه گریزی نیست و همه اینها به مدد زوایای ساده دوربین، بازیهای نرم و ملایم و قرار گرفتن یک اتفاق در میان زمینه میسر شدهاست.
بدترین سکانس
خب برعکس مخمل آبی در مولن روژ این فرم و شیوه بیان است که بر موضوع و محتوا سایه انداخته و مدام خودنمایی میکند و در حقیقت این فرم است که همه چیز را به نفع خود مصادره میکند. اولین سکانس محوری و مهمی که در آن عشاق قصه، ساتین (نیکول کیدمن) و کریستین (ایوان مک گرگور)، روبه رو میشوند، میبایست تماشاگر را به شدت با خودش درگیر میکرد و به واقع یقه او را سفت و سخت میچسبید. اما متأسفانه این امر صورت نمیگیرد. هنگام معرفی ساتین خیلی جا خوردم و راستش را بخواهید نتوانستم، آن سکانس را هضم کنم. تصاویر آن سکانس حالتی تدافعی را در من برانگیخت. در هنگام دیدن آن سکانس احساس خوبی نداشتم میتوانم آن را به نوعی بیزاری تشبیه کنم. ساتین با حالت رقص و خواندن «الماس ها بهترین دوستان دخترانند» وارد صحنه میشود. از طرف دیگر ما شاهد رقصنده های کوتوله، زنان چاق و. . . هستیم. لباس های عجیب و غریب و نامعقولی را میبینیم و دوربینی که یکریز و بدون هیچ وقفه ای در حال حرکت است. تصاویر این نماها فکر مخاطب را به خودش مشغول میکنند و مانع این میشوند که تماشاگر قصه را در ذهنش گسترش و بسط بدهد. این فرم اپرایی راک اند رولی بسیار خسته کننده و خیلی سخت است که بتوان با آن همراه شد. این موضوع واقعاً تأسف برانگیز است چرا که با قصه ای زیبا و دلنشین روبه رو هستیم.