اشاره: نزدیک به چهادرده سال قبل روزنامه «ایندیپندنت» ستونی هفتگی را منتشر می‌کرد به‌نام «شیرین و پست» (Sweet And Low) که در آن فیلم‌سازان جوان و بعضا معروف٬ به توصیف سکانس‌هایی سینمایی می‌پرداختند که دوستشان داشتند یا  از آنها متنفر بودند. من در گشت و گذاری اینترنتی به آن نوشته‌ها برخوردم و با هماهنگی «محسن آزرم» بصورت هفتگی در ضمیمه روزانه «همشهری جهان» ترجمه‌شان کردم. با جابه‌جایی اعضای گروه ادب و هنر همشهری جهان به روزنامه «شرق»  چاپ این ستون بصورت هفتگی در روزنامه شرق از سر‌گرفته شد و تا مدت‌ها به ستون ثابت نشریه تبدیل شده بود. یادم می‌آید که یک‌بار آقای «محمد‌ رحمانیان» به کسی گفته بود که آن ستون را دوست دارد و شنیدن این جمله از زبان او در آن سال‌ها که اصلا نمی‌دانستم ترجمه‌های مرا که می‌خواند واقعا مرا اساسی به‌وجد آورد. بعد‌ها تلاش کردم تا این ستون را با سینماگران ایرانی و فیلم‌های ایرانی هم ادامه بدهم که متاسفانه امکانش میسر نشد. متن زیر در تاریخ سه‌شنبه ۱۸ اسفند سال ۱۳۸۱ در ضمیمه «همشهری جهان» با عنوان «فاصله بیش از اینها بود» به چاپ رسید.‏

روزنامه «ایندیپندنت» از حدود یکسال گذشته بخشی به نام «شیرین و پست» را در صفحه سینمایی خود گشوده است. این عنوان که برگرفته از یکی از آخرین فیلم های وودی آلن است به بهترین و بدترین سکانس های تاریخ سینما اختصاص دارد. در حقیقت در این بخش کارگردان ها و دیگر عوامل سینما بهترین و بدترین سکانسی را که تا به حال دیده اند، شرح می دهند و دلایل علاقه و تنفر خویش را نیز بازگو می کنند. این بخش جدا از میزان شهرت انتخاب کنندگان یا فیلم های انتخاب شده، بیشتر بر این تاکید دارد که چه دلایل ساده یا بعضا پیچیده ای می تواند موجب خوش آمدن یا بدآمدن ما از یک فیلم بشود.

انتخاب‌های کن لوچ منتشر شده در روزنامه «ایندیپندنت»:
بهترین سکانس 
موطلایی عاشق (میلوش فورمن ۱۹۶۵): داستان فیلم در شهری کوچک واقع در چک واسلواکی (سابق) اتفاق می افتد. در این شهر دختران زیادی در یک کارخانه محلی مشغول به کار هستند. روزی از روزها آنها خبردار می‌شوند که قرار است جوخه ای از سربازان وارد شهرشان شوند. این خبر موجب هیجان، خوشحالی و نوعی اضطراب و ولوله در میان آنها می‌شود. اما سربازان چندان نظر دختران را جلب نمی‌کنند و مورد توجه آنها قرار نمی‌گیرند. در حقیقت آنها از آن چیزی که دختران در ذهن خود فکر کرده‌اند فرسنگ‌ها فاصله دارند. آن ها به جای این که جوان، خوش تیپ، مبادی آداب و خیلی جذاب و شجاع باشند، آدمهایی میانسال و در عین حال خسته و بسیار کسل کننده هستند. سربازان مدام سعی می‌کنند و تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند، دخترانی که حال دیگر کاملا از این سربازان ناامید شده‌اند و نظرشان به طور کلی از آن ها برگشته‌است. در یکی از سکانس‌های عالی، یکی از سربازان تلاش می‌کند تا خودش را به «آندولا»، همان موطلایی که عنوان فیلم به او مربوط می شود، نزدیک کرده و سر صحبت را با او باز کند. اما قبل از این که بتواند این کار را انجام دهد، می‌بایست حلقه ازدواجش را از انگشت بیرون بیاورد و آن را در جایی پنهان کند. از شانس بد این سرباز، حلقه زودتر از انتظارش، شل شده و از انگشتش بیرون می‌آید. حلقه از دست سرباز به روی زمین می افتد و آرام آرام چرخیده و به پاهای جمعی از دخترها می‌رسد. نمای چرخش این حلقه حرکتی بسیار زیبا و در عین حال به طرزی فوق‌العاده و بی اندازه خنده‌دار و بامزه است. این سکانس به شیوه‌ای قابل باور فیلمبرداری شده‌است و با حالتی آرام کاملا ملموس (برای همه ما) ملایم و موقر به پایان می‌رسد. میلوش فورمن در همه فیلم‌هایش برای موشکافی، ظرافت، ریزه کاری و همچنین دقت در جزئیات همیشه چشم های تیزبینی داشته‌است. این سکانس یکی از انسانی ترین سکانس هایی بوده که من تا به حال دیده‌ام.


بدترین سکانس
سقوط بلک هاوک (ریدلی اسکات ۲۰۰۲): به نظر من تمامی صحنه‌های نبرد این فیلم جزو بدترین سکانس‌هایی است که تا به حال آن را بر پرده سینما دیده‌ام. به این دلیل که مثل همیشه ما باز شاهد همان نبردهای جذاب، هیجان‌انگیز و مسخ‌کننده آمریکایی‌ها هستیم. سقوط بلک هاوک در حقیقت قرار است تصویر اتفاقی باشد که در سال ۱۹۹۳ در موگادیشو روی داد. در آن جا سربازان آمریکایی به صورتی مستاصل، درمانده و سرگردان در پشت خطوط دشمن گیر افتاده‌بودند. این فیلم پر است از آمریکایی هایی که برای خودشان نام و هویتی دارند و شخصیت پردازی کاملی در موردشان صورت گرفته‌است. حال جالب است که این شخصیت ها را در سومالی بی نام و نشان (بدون هیچ اطلاعات اضافی در مورد این کشور) مشغول جنگ و تیراندازی می بینیم. از طرف دیگر با سربازان سومالیایی مواجهیم. اما فیلم در توصیف این افراد شیوه‌ای دیگر را در پیش می گیرد و به نظر می‌رسد به نشان دادن هویت و حتی شخصیت این سربازان علاقه چندانی نشان نمی‌دهد. آن ها عملا افرادی بی نام و نشان و بدون هویت هستند و هیچ شخصیت پردازی خاصی در موردشان صورت نگرفته‌است. حال که کمی دقت می کنم، در سینمای روز دنیا، هر روز شاهد هزاران سکانس مثل سکانس‌های مورد نظر هستم. ما در این جا نیز مثل تمامی این آثار باز با همان تصاویر مشمئزکننده‌ای که آمریکایی‌ها از خودشان به نمایش گذاشته‌اند روبه رو می‌شویم و از دوباره دیدن تصویر آمریکایی‌هایی که پلیس جهان هستند، احساس خوشایندی به ما دست نمی‌دهد. در حالی که حقیقت ماجرا چیز دیگری است. آن ها تروریست‌های جهانی هستند و وحشی‌گری آنها به همان اندازه واقعی و قابل لمس است که چهره بشردوستانه‌شان. فیلم «سقوط بلک هاوک» نشانه یا نمادی از همه آن چیزهایی است که در آمریکای معاصر و در دنیا مورد نفرت واقع شده است. این تصاویر واقعا مشمئزکننده و مهوع هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

دوازده + 14 =