اشاره: متن زیر ترجمه‌ای بود از یک گفتگو که در تاریخ سه‌شنبه ۲۷ اسفند سال ۱۳۸۱ در ضمیمه «همشهری‌ جهان» روزنامه «همشهری» چاپ شد.

 

ساخته شدن این فیلم دلایل متعددی داشت. خب پیش از هر چیزی فیلمنامه فیلم را خیلی دوست داشتم. فیلمنامه «با او حرف بزن» به شدت پیچیده و از طرفی دیگر دارای عناصر و ویژگی هایی بود که فقط محدود به یک موضوع یا یک ایده خاص نمی‌شد بلکه موضوعات متعددی را در بر می‌گرفت. می‌خواستم درباره موضوعی تلخ و دردآور صحبت کنم. آنقدر دردناک که گریه یک مرد را درآورد. «با او حرف بزن» فیلمی درباره مردهاست. این قضیه در نگاه اول خیلی نو و تازه به نظر می‌رسد چرا که بیشتر فیلم‌های من درباره زن ها بوده‌است ولی اگر کمی به فیلم های من دقت کنید متوجه می‌شوید در فیلم‌هایی مثل، «گوشت زنده» و «قانون هوس»، داستان فیلم کاملا درباره مردان است. دلم می‌خواست «با او حرف بزن» برخلاف «گوشت زنده» تصویرگر مردانی سانتی مانتال، تنها، مالیخولیایی، عاری از خشونت، آرام، آسیب‌پذیر و شکننده باشد.


از چند وقت پیش شروع کرده‌بودم به خواندن چیزهایی درباره زن‌هایی که در بیمارستان بستری هستند و در کما به سر می‌برند. به این موضوع علاقه خاصی پیدا کرده‌بودم و مدام از مقالات، خبرها و گزارشاتی که در مطبوعات نوشته می‌شد یادداشت برمی‌داشتم. اتفاقاتی بود که مرا شگفت زده کرده‌بود: مثلا در بیمارستانی زنی مورد آزار قرار گرفته‌ و در بیمارستانی دیگر زنی پس از ۱۶ سال از کما بیرون آمده‌بود. تصمیم گرفتم زنان بستری و این قضیه کما را در «با او حرف بزن» به تصویر بکشم. مصمم بودم تا در این فیلم نه تنها کاری متفاوت با فیلم های قبلی‌ام بکنم بلکه داستان فیلم نیز متفاوت از واقعیتی که فیلم ملهم از آن بود، باشد. ببینید اگر کمی به قصه فیلم فکر کنید به راحتی متوجه می شوید که قصه مربوط به بیمارستان و زنانی در حال کماست، شما با موضوعی عذاب آور و باورنکردنی و شاید هم تا اندازه ای ناخوشایند روبه رو هستید، اما من می‌خواستم قصه‌ای عاشقانه بسازم که با آن چیزی که تماشاگر از موضوع انتظار دارد فرسنگ ها فاصله داشته‌باشد. اصلا نمی‌خواستم درد و رنج را نمایش بدهم یا اینکه نشان دهم بیمارستان جایی است که فقط درد حکمفرمایی می‌کند.


بیشترین چیزی که مرا به این مسئله (بیمارستان و زنان در حال کما) مشتاق کرد قابلیت و ظرفیت آنها برای شنیدن بود. عامل جذابی که روی دیگر شخصیت‌های داستان نیز تاثیر فراوانی داشت، به طوری که این عامل موجب می‌شد شخصیت های مرد بیش از پیش در مورد خودشان صحبت کنند و وجوه شخصیتی‌شان را کاملا آشکار کنند. این موضوع برایم شانس فوق العاده‌ای را پدید آورد و به من اجازه داد تا در مورد کسی بنویسم که مدام در حال حرف زدن است. ببینید من مجذوب و شیفته روابط بین زوج‌ها هستم، چیزی که درباره زنی به کما رفته برایم جذاب است این است که او در داستان من زنده است و حضور دارد اگر چه که دکترها، بگویند جسم اوست که می‌خواهد زنده باشد. به نظرم کما این خاصیت را دارد که شما نمی دانید یک فرد کی دوباره زنده می‌شود و این مسئله به لحاظ دراماتیک برایم ارزش فراوانی داشت. اگر راستش را بخواهید ایده اصلی را نه از زنان در حال کما، که از پرستارانی که مراقب این آدم‌ها هستند گرفتم.

بعد از این بود که موضوعات دیگر پیش آمد، چیزهایی مثل رقص، فیلم صامت، گاوبازی. عناصری که حس می‌کنم داستان را بیش از پیش پربار و غنی می‌کردند به طوری که حتی خط اصلی ماجرا را نیز از آن خود کردند.
اما با وجود این من فکر می‌کنم این عناصر و اتفاقات اضافی موجب انسجام و وحدت کل داستان فیلم می‌شدند. این عناصر برگرفته از چیزهایی بودند که عاشقشان هستم. مثلا فیلم‌هایی که دیده بودم رقص‌ها یا صحنه‌هایی تماشایی که از دیدنشان لذت می‌بردم. اما اگر راستش را بخواهید، صحبت از عامل اصلی که موجب ساخته شدن «با او حرف بزن» شده خیلی دشوار است، چرا که این فیلم از عناصر لایه لایه‌ای تشکیل شده که به هیچ وجه در یک موضوع یا یک جزء خلاصه نمی‌شود. فیلمنامه در طول زمان کامل شد و من مدام از چیزهای مختلفی یادداشت برمی‌داشتم و آن را به فیلمنامه اضافه می‌کردم. بالاخره روزی رسید که با خودم گفتم: «خب حالا می تونم همه اینهارو پهلوی هم و توی یک فیلم بیارم.»
«با او حرف بزن» درباره این حقیقت است که اگر می خواهید چیزی را به دست آورید می‌باید برای به دست آوردنش بی وقفه جست وجو کنید و اصلا به فکر حرف مردم و اظهار نظر آنها نباشید. اگر بر خواسته‌هایتان اصرار کنید، قطعا آن را به دست می‌آورید. اصلا دلم نمی خواست فیلم سمت و سویی روشنفکرانه به خود بگیرد. «با او حرف بزن» درباره مفاهیم بنیادی و ضروری آدمی است: تنهایی و ارتباط داشتن با دیگری. گاو بازی که از زندگی خصوصی و در تنهایی اش می‌ترسد و با اضطراب دست و پنجه نرم می کند، اما در میدان مبارزه از گاو نمی‌ترسد. زندگی مثل این است یا حداقل این جملات شاید راهی برای بیان آن باشد.


«با او حرف بزن» تا اندازه‌ای شبیه نوعی اعتراف یا مجموعه‌ای از علایق شخصی من است. اعتراف به اینکه یک مرد وقتی می‌گرید که با یک زیبایی غیرمنتظره و فوق العاده روبه رو شود و طبیعتا این برخورد با عشق گره بخورد. سعی کردم در لحظاتی که شخصیت های فیلم متاثر می‌شوند یا احساساتشان برانگیخته می‌شود، تا اندازه ای از علایق و تجربه های شخصی خودم استفاده کنم. چیزهایی که مرا در گذشته از این رو به آن رو کرده بود. به عنوان مثال سکانس رقص یا دیدن فیلم صامت.(قصه این فیلم را سال ها قبل نوشته بودم و می خواستم حتما آن را بسازم، تا اینکه تشخیص دادم ایده‌آل‌ترین جای ممکن برای آن در این فیلم است)
این فیلم اگرچه یک رابطه یک طرفه بین دو مرد با دو زن را نشان می دهد ولی رابطه این دو مرد نیز وجوهی پیچیده به خود می‌گیرد. این دو آدم‌هایی هستند که کاملا با یکدیگر در تضادند، واقعا به نظر نمی‌رسد که بتوانند با یکدیگر دوست بشوند. اما به تدریج و به صورت خیلی طبیعی رابطه ای بین آن دو شکل می‌گیرد. بخشی از داستان نیز به دوستی این دو اختصاص دارد. من همیشه اعتقاد داشته‌ام دوستی و رفاقت یکی از آن چیزهایی است که در سینما جایگاه فوق‌العاده ارزشمندی دارد چیزی در حد و اندازه های عشق. من واقعا از دیدن اینکه «جان وین» در فیلم «الدورادو» (هوارد هاکس) «رابرت میچم» الکلی را کمک می کند، همیشه تحت تاثیر قرار می‌گیرم.
چرا به کارگردانی فیلم ادامه می‌دهم؟ نمی دانم شاید به خاطر دلمشغولی‌ام باشد، شاید نوعی وسواس فکری باشد، شاید، به خاطر دیوانگی، احساس انجام وظیفه، بلندپروازی و جاه طلبی های هنری بی‌حد و اندازه باشد شاید هم به خاطر جسارت، گستاخی، ترس از تنها شدن یا ناتوانی‌ام از مواجه شدن با مشکلات شخصی‌ام و فرار کردن از آنها. شاید اگر دست به کار دیگری بزنم در آن شکست بخورم. شاید هم دچار نوعی اعتیاد شده‌ام. اعتیاد به اینکه وقتی بازیگری از عهده فیلمنامه‌ای که نوشته‌ام برمی‌آید به نوعی احساس وصف ناشدنی دچار می‌شوم. شاید هم تنها چیزی که باعث شده به زندگی ام ادامه دهم، همین کارگردانی و نویسندگی باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

8 − 4 =