اشاره: آنچه در زیر میخوانید یادداشتی است که به مناسب نمایش «دشمن مردم» از تلویزیون، که در تاریخ ۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «هشهری جهان» در روزنامه «همشهری» با عنوان «رازها و دروغها» به چاپ رسید.
یکی از ویژگیهای مهم و مکرر سینمای هالیوود نوعی عرض اندام و قدرتنمایی دولتی است. سینمای هالیوود این قدرت را دارد که با تنها گذاشتن قهرمان منفرد و مقام خود در دل یک سیستم عظیم و پیچیده دو موضوع را پیگیری کند. یکی رویهای سطحی و آشکار و دیگر مایهای که تا حدودی عمیقتر و پوشیدهتر است. از یک طرف ما قهرمانی را داریم که اغلب به طور ناخواسته و در شرایطی که مدتی طولانی را با سلامت و آسایش کامل زندگی میکرده، در اثر شرایطی تصادفی و یا به خاطر کنجکاوی ساده، در دل دستگاههای عظیم سیاسی ـ دولتی گرفتار میشود و به وسیله او، ما با اسرار پیچیده و پوشیده این دستگاه ها آشنایی مییابیم. قهرمان ما موقعیت خودش را درک میکند و با ذکاوت و شجاعت ذاتی خودش به مقابله با آن برمیآید، راه های مختلف را آزمایش و یک تنه (و یا به همراهی دوستی فداکار)، به مقابله برمیخیزد، شهامت خود را اثبات میکند، از تمام سدهای محکم و تله های هولناکی که در برابرش قرار میدهند عبور میکند و ستاره بودن خود را مورد تأیید قرار میدهد. اما رویه دیگر این گونه از فیلم ها آن بخشی است که به عظمت دستگاه حاکم برمیگردد. شما سیستمی را میبینید که حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید. این مجموعه میتواند با به کارگیری عجیب ترین و جدیدترین دستاوردهای فناوری، هر موجودی را که در سر راهش قرار میگیرد نابود کند. او را حتی در خصوصیترین لحظات زندگیاش در کنترل بگیرد و در تمام شرایط حتی از لباسش نیز به او نزدیکتر باشد، او را در میان امواج رادیویی و دوربین های ویدئویی اسیر کند و تمام راههای فرار را بر او ببندد. این قضیه به راستی فارغ از به نمایش گذاشتن ضعف قهرمان فیلم در مقابل این همه پیچیدگی هدف دیگری هم در برنامه خود دارد و آن نیز نمایش دستگاهی نیرومند و مقاوم و سلطه جو است که تمام دنیا را زیر نظر خود داشته و میتواند هر موجود طغیانگری را به سادگی در دست های خود گرفتار کند. اما قضیه نمیتواند به این شکل و تا این اندازه سطحی اتفاق بیفتد، به همین دلیل فیلم باجهایی نیز برای همراه کردن مخاطب خود پرداخت میکند که همان پرورش قهرمانی ضدسیستم و بها دادن به او در حد نجات یافتنش است، به این طریق به شکلی ناخودآگاه گونه ای ابهام و ترس به بیننده فیلم القا میشود و تسلط چنین دستگاهی به ناخودآگاهش سپرده میشود.
شما در طول فیلم دشمن حکومت می توانید صحنه هایی را به یاد بیاورید که مدام بر این شکل از چیرگی اشاره میکند: جایی که از محدوده آزادی آدمها فقط به اندازه حجم مغزشان یاد میشود، جایی که برای فرار از دست ردیابها قهرمان فیلم مجبور به درآوردن همه لباسهایش میشود، جایی که او و همراهش در تله میافتند و میفهمند فقط خودشان برای هم باقی ماندهاند و یا جایی که در کمال ناباوری ردیاب را در کفش او میبینیم و. . . و اصلاً یکی از عوامل جذابیت فیلم نیز از همین راه و به وسیله خلق ابهامها و غافلگیر شدنها تأمین میشود. اکثراً ما قهرمان فیلم را در تارهای به هم تنیده و پیچیدهای درگیر میبینیم تا جایی که به فکر او و ما هم نمیرسد که دوره اش کردهاند. در هر سکانس دست کم یک موقعیت خطرناک و پیچیده برای قهرمان ما طرح ریزی شده است. به موازات همین بدبیاری ها دقیقاً شانسهایی غیرمحتمل هم برای او ایجاد میشوند تا از یک سو بر بعد فرازمینی قهرمان تأکید شود و از سوی دیگر راههایی برای ادامه فیلم باز شود اما این پیشکش به شکل همه جانبه و کامل هم به تماشاگر اهدا نمیشود.
درست در جایی که آب ها از آسیاب افتاده و حس میکنیم که دیگر خطری قهرمان را تهدید نمیکند و او از دست سیستم های جاسوسی رها شدهاست، تصویر او در تلویزیون خانهاش نقش میبندد، درست مثل بارها پیش موقعیت جدید او (البته به وسیله یک شوخی) بار دیگر در معرض تهدید قرار میگیرد و باز نشان داده میشود که امنیت دائمی نیست و به آسانی در معرض لرزش و فروریزی است. اما این نمایش قدرت خود تناقضهای دیگری را نیز در تضاد با آن چه در فیلم دیدیم در دنیای واقعی دامن میزند. این دستگاه امنیتی آمریکاست و این همه قدرت لیاقت آن است. وقایعی هم نظیر انفجار اوکلاهما یا حادثه یازده سپتامبر روی میدهد، حالا این سوال پیش می آید که این همه عظمت کجاست؟ و چه کار می کند که جلوی این حوادث را نمی تواند بگیرد یا چرا بن لادن و صدام هنوز زنده هستند؟ جنبه دیگر هم مطرح می شود شاید تمام این حوادث به وسیله خود همین دستگاه سازماندهی شده باشند. نمایشی دیگر که از یک سو به دنبال مظلوم نمایی و قهرمان پروری آمریکایی است و از سوی دیگر رو به بت سازی و قدرت نمایی دارد.
اما ساختار فیلم آن چنان که از یک فیلم هالیوودی انتظار میرود بدون کم و کاست بی هیچ نقصی پیش میرود. یک داستان گیرا، فیلمنامه قوی، تدوینی موفق و فیلمبرداری ماهرانه دست به دست هم در به وجود آوردن یک فضای جذاب و سرگرم کننده موفق عمل میکند اما در کنار همین طرح کلاسیک و تجربه پس داده و حرفه ای سکانسهایی نیز به تبعیت از سینمای معاصر اضافه شدهاند. سکانسی که طی آن مأموران کنترل از پشت دستگاههای خود به زندگی خصوصی مردم مثل یک فیلم سرگرم کننده نگاه میکنند و در کمال خونسردی آب میوه میخورند و سکانس کشتار پایانی فیلم که در آن اتفاقاتی احمقانه باعث یک درگیری غیرمنتظره و کشتاری دسته جمعی میشود، این سکانس ها موقعیتی هجو شده و به بازی گرفته شده برای آدم های فیلم به وجود می آورند که شاید بیش از هر چیز وام دار یکی از تجربه های قبلی فیلمساز ،«یک عاشقانه واقعی»، و همکاری او با تارانتینو باشد. به هر حال فیلم در کنار لحظات جذاب و پرتعلیق خود با به کارگیری از این موقعیتهای کمیک به شکلی از تعادل دست مییابد. اما عنوان بندی اولیه فیلم، با ساختار تکه تکه، پرتنش و ضرباهنگ سریعش با وجود رمزآلودی و فناورانه بودن فضای فیلم به نوعی خلاصه ای از فیلم را نیز برایمان به تصویر میکشد به شکلی که ترتیب نماها درست به گونهای است که فنیترین و در عین حال مهمترین تصویر از هر سکانس انتخاب شده و در کنار هم ردیف شدهاند، این نماها به علاوه موسیقی که آنها را همراهی میکند نوید شروعی جذاب را به مخاطب اثر میدهد. حالا فیلم در تلویزیون ایران به نمایش درآمده است. بحث اولیه شاید بیشتر مناسب نمایش آن برای مردم آمریکا باشد. اما نمایش تلویزیونی آن هم ابعاد جدیدتری مییابد. آن قضیه، برملا کردن روابط پنهانی در سطوح بالای سیاسی است یا نمایش ضعف یک شهروند آمریکایی در رویارویی با این مشکل که آیا قرار است گفته شود آن طرف همه چیز بد است؟ فکر می کنید پیام دهی ای که بلافاصله پس از پایان فیلم صورت می گیرد چه هدفی را دنبال می کند؟