اشاره: متن زیر٬ ترجمهای است از ستونی در روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۲۸ اردیبهشت در سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «همشهری جهان» روزنامه همشهری با عنوان «خودنمایی فایده ای ندارد» به چاپ رسید.
انتخابهای «نیک برومفیلد» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
بهترین سکانس
Titicut Follies (فردریک وایزمن ۱۹۶۷)
نمایی در این فیلم مستند وجود دارد که به معنی واقعی درک درستی از «دیوانگی» را به خوبی نشانمان میدهد. این فیلم چند سال قبل از فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» [دیوانه از قفس پرید] میلوش فورمن ساخته شده است. مکان فیلمبرداری نیز بیمارستانی در ماساچوست است که در آن محکومین و مجرمینی که از نظر عقلی در وضعیت متعادلی به سر نمیبرند و دچار انواع و اقسام مشکلات و بیماری های روانی هستند، نگهداری میشوند. ما در سکانسی از فیلم میشنویم که مردی در حال تحلیل و بررسی جنگ ویتنام است. او درباره درستی و یکپارچگی ویتنامی ها صحبت میکند. ویتنامی هایی که فرهنگ و آداب و رسومی به مراتب غنی تر و پیچیده تر از آمریکایی ها دارند. ما همچنین میشنویم که آن مرد تحلیل اقتصادی از جنگ ویتنام ارائه میدهد. شاید بتوان گفت آن تحلیل یکی از منطقیترین و درخشانترین اظهارنظرهایی است که درباره جنگ ویتنام صورت گرفتهاست.اما بعد از این حرفها او شروع میکند به حرف زدن درباره شیطان. این که شیطان اداره کلیه امور سیاسی آمریکا را به عهده گرفتهاست (گفتهای که به نظر من در این روزگار و در این دوره زمانه به شدت درست و منطبق با واقعیت است) و ما احساس میکنیم که دیگر خبری از آن گفتههای درخشان و آن تحلیلهای فوقالعاده نیست. انگار که در یک چشم به هم زدن همه چیز ناپدید میشود. دوربین از جای خودش به حرکت درمیآید و ما کلوزآپ مردی را میبینیم و متوجه میشویم که مرد به صورت کله پا در حیاط بیمارستان ایستادهاست. شاید حالا پس از دیدن این تصاویر ما پیش خودمان فرض کنیم که تمام این گفتهها و صحبتهای دکتر این مجموعه بودهاست. به نظر من این سکانس به خوبی مرز باریک بین شعور و دیوانگی و هوشمندی و جنون را نشان میدهد. این مرد بی هیچ تردیدی شخصی با تحصیلات عالیه است، حتی میتواند یک پروفسور علوم سیاسی باشد که عقلش را از دست دادهاست. در این فیلم وایزمن بدون هیچ فخرفروشی با بیماران روانی روبه رو شده و شما به هیچ وجه احساس نمیکنید که او از موضعی بالا به آنها نگریستهاست. این دقیقاً همان شیوهای است که من هم در برخورد با سوژههای مختلف به کار میگیرم (مغرور نبودن در برخورد با موضوعی که قرار است به فیلم تبدیل شود) همیشه سعی میکنم به واقعیت درون موضوعات برسم تا این که بیشتر خودنمایی کنم.
بدترین سکانس
سقوط بلک هاوک (ریدلی اسکات ۲۰۰۱)
بدترین سکانسی که دیده ام، سکانس مرگ خلبان در این فیلم است. او در تکه پارههای یک هواپیمای سوخته افتادهاست و افراد زیادی از سومالیها در اطراف او در حال حرکت و دویدن هستند. چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری در این فیلم برایم تنفر برانگیزاست، نگاه غیرقابل باور و سانتی مانتالی است که نسبت به خلبان اعمال شده. قبل از مرگ خلبان ما نمایی طولانی و بدون قطعی از خلبان را می بینیم که به عکس خانوادهاش نگاه می کند و جالب این است که یادمان میرود صدها سومالیایی توسط همین آدم کشته شدهاند. این سکانس بیش از هر چیزی نشانگر موضع زشت و در عین حال هولناک آمریکاییها در آن جنگ و مهم تر از آن تعصب نژادی و نژادپرستی ذاتی و دائمی آنها نسبت به فرهنگها و انسانهای دیگر است. من واقعاً از ریدلی اسکات تعجب کردم. او تا به حال فیلم های فوق العاده ارزشمندی ساخته و خب در عین حال، کارگردان آثار احمقانه ای همچون «سقوط بلک هاوک» هم بوده است.