اشاره: آنچه در زیر میخوانید ترجمه گفتگویی با چند سینماگر مشهور است که در تاریخهای ۶ و ۱۱ خرداد سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «هشهری جهان» در روزنامه «همشهری» با عناوین «حالا این یکی را ببین» و «اینجا واقعا چه خبر است» به چاپ رسید.
سینماگران چه جور آدمهایی هستند؟ چه جور موسیقیای گوش میدهند؟ اهل خواندن کدام کتابها هستند و کدام فیلمها را حسابی دوست دارند؟ سوالهایی از این دست لابد در نگاه اول به شدت عامهپسند است و سطحی. در نگاهی عمیقتر (و شاید با لغتی مناسب تر: دقیقتر) به شدت راه گشا باشد. مسئله اساسی در تامل بر این گونه جوابها این است که دریابیم سینماگران از کجا به طرح هایشان میرسند. حالا فرقی نمیکند فیلمنامه نویس باشند یا کارگردان یا بازیگر. آن چه در ادامه میآید، بخشی است از یک نظرخواهی جالب و خواندنی که تکلیف خیلی چیزها را روشن میکند و نشان میدهد سلیقههای گوناگون چه نتیجهای میدهند. آدمهای این نظرخواهی «جوئل کوئن» (کارگردان فارگو و ای برادر کجایی)، «میرا نایر» (کارگردان سلام بمبئی و عروسی باران)، «دیوید کوئپ» (فیلمنامه نویس اتاق وحشت و مرد عنکبوتی)، «کارولین تامپسون» (فیلمنامه نویس ادوارد دست قیچی و خانواده آدامز)، «سِر مایکل کین» (بازیگر آمریکایی آرام، بازرس، هانا و خواهران اش)، «مایکل مدسن» (بازیگر سگدانی، دنی براسکو)، «مایکل کیمن» (آهنگساز اسلحه مرگبار و جان سخت)، «دن مورفی» (تهیه کننده قاتلین بالفطره، شاگرد زرنگ و از دل جهنم)، «لورا زیسکین» (تهیه کننده اسپایدرمن/ مرد عنکبوتی، باشگاه مشتزنی) و «استن لی» (خالق کمیکهای مارول: اسپایدرمن، مردان ایکس/آدمهای ایکس، دیردویل) بوده اند که هر کدام به تنهایی آدمهای مهمی هستند و حالا در کنار هم قرارگرفته اند. خواندن حرفهای آنها واقعاً لذتبخش است!
قطعه موسیقی مورد علاقه تان چیست؟
جوئل کوئن: چیز خاصی مدنظرم نیست. به نظرم خیلی خسته کننده است که. . . خب من «آوای میگو» کار Townes Van Zandt را دوست دارم.
میرا نایر: هر اثری از کشاوری آمونکار
دیوید کوئپ: این سوال سختی است. من هر روز به یک عالم موسیقی مزخرف گوش میدهم. آثار فوق العادهای هم وجود دارند که هر چند وقت یک بار تغییر میکنند. اگر بخواهیم یک هنرمند واقعی را انتخاب کنم قطعاً اسپرینگزتین خواهد بود. او کسی است که به مدت سی سال در موسیقی پاپ آثاری کاملاً شخصی را روانه بازار کردهاست. فکر می کنم «طلوع» (The Rising) اثری باورنکردنی بود، اصلاً هر اثری که سی سال دوام بیاورد، قطعاً چیز درخشانی است. او دقیقاً کاری با ذائقه عمومی کرده که من تلاش دارم در فیلمنامههایی که مینویسم به آن برسم. فقط من از هر ده بار نه بار اشتباه کردهام و او نه بار را با موفقیت پشت سر گذاشتهاست. او نابغه است.
کارولین تامپسون: اسم بردن از علائق شخصی کار خیلی سختی است. چون این علائق با حال و روز آدم تغییر میکنند. موقعی که شاد و شنگولم به چی گوش میدهم؟ یا موقعی که ناامید و اندوهگین هستم؟ در هنگام رانندگی به چی گوش میدهم؟ به اپرا علاقه دارم چون که در درامهای فوقالعاده، اوقات مرا خوش میکنند. از سال ۱۹۶۵ عاشق الویس هستم. بیتلز، (چه کسی آنها را دوست ندارد؟) از موسیقیهایی که در دیسکو نواخته میشد متنفر بودم اما در حال حاضر حماقت موجود در آنها برایم جذاب است. اگر موسیقی متن فیلمها مورد نظرتان است، خب آثار برنارد هرمن همیشه و در همه حال عالی است و از امروزیها دنی الفمن کارهای فوقالعادهای دارد. در هنگام رانندگی هم به Eels گوش می دهم چون داستانهایشان را دوست دارم.
مایکل کین: سرزمین امید و افتخار
مایکل مدسن: ترانه ای از فرانک سیناترا با نام «رولر» (Roller)
مایکل کیمن: در حال حاضر ذهنام شدیداً درگیر سوئیت شماره ۴ باخ در دی ماژور، است. دارم تلاش می کنم تا نواختن آن را یاد بگیرم، اما هر قطعه موسیقی دیگری از باخ نیز مرا به اوج میبرد. طرفدار آثار برامس، استراوینسکی و بیتلز هستم. «میشل» بهترین آهنگ گروه بیتلز است – یا حداقل اولین چیزی است که به ذهنام میآید – اما من از دوستداران پروپاقرص جورج هریسون هستم، برای همین نمیتوانم بدون «خورشید اینجا در بیا» به بیتلز فکر کنم.
استن لی: هر کدام از موسیقی های نمایش های برادوی که توسط لرنر ولو ساخته شده باشند. دن مورفی: کی؟ همین الان؟ خب «طبل زن کوچک» ساخته اسپرینگزتین چون کریسمس است اما یک عالم قطعه موسیقی جذاب و شنیدنی وجود دارد که دوستشان دارم.
لورا زیسکین: این سوال سختی است. شاید آهنگ «زندگی مجلل»
فیلم مورد علاقه تان کدام است؟
جوئل کوئن: «توپهای ناواران»(جی لی تامپسون)
میرا نایر: «نبرد الجزیره»(جیلو پونته کوروو).
دیوید کوئپ: خب این سوال آسانتر است. «بچه رزماری»(رومن پولانسکی). فکر میکنم در تمامی فیلمنامههایم تحت تاثیر آن فیلم هستم. در آن فیلم ایدههای فوق العاده پارانوئیدی عمیقی وجود دارد که چیز بسیار ژرفی را در وجودم تحریک میکند و در عین حال شما رگههایی از مفاهیم بسیار شخصی و منحصر به فرد در عین اینکه رو به مخاطبین عام دارد را میبینید.
کارولین تامپسون: فیلمهای زیادی را دوست دارم، اما هر وقتی که حالم خیلی خراب است، دوست دارم سه یا چهار فیلم را ببینم، چرا که آنها مرا دلداری میدهند و مایه تسلی خاطرم هستند. «کری»(برایان دی پالما) بهترین فیلمی است که درباره دوران نوجوانی ساخته شدهاست. «اسب سیاه» چون که اسبها را خیلی دوست دارم. «مرا در سنت لوئیس ملاقات کن» (وینسنت مینه لی) چرا که هیچ فیلمی به این زیبایی دنیای کودکی را به تصویر نکشیدهاست. «مرد کله پاک کنی» (دیوید لینچ) چرا که کودکی به این بدی و تلخی وجود نداشته است.
مایکل کین: «مرد سوم» (کارول رید)
مایکل مدسن: فکر می کنم «سربازان یک چشم» (مارلون براندو)
مایکل کیمن: اولین فیلمی که دیدم «بر باد رفته» بود. و دقیقاً در همان هفته فیلم «جادوگر شهر زمرد» را در سن ۶ سالگی دیدم و واقعاً هیچ کدام از آنها را هیچ وقت فراموش نمیکنم و همیشه دوست دارم «جادوگر شهر زمرد» را در هر شرایطی ببینم. به نظرم این فیلم، اثری جادویی و واقعی است که توانست مرا از همان دوران کودکی تحت تاثیر قرار دهد.
استن لی: هر کدام از فیلمهای قدیمی که ارول فلین در آن بازی کردهاست.
دن مورفی: فیلمهایی که بارها و بارها بدون خستگی تماشایشان کردهام از قدیمیها؛ «و دیگر هیچ کس نبود» (رنه کلر) و از جدیدیها؛ «کابوس قبل از کریسمس» (تیم برتون)
لورا زیسکین: «دکتر استرنج لاو» (استنلی کوبریک) و «بهترین سال های زندگی ما» (ویلیام وایلر)
فکر می کنید مهم ترین موفقیت کاری تان چه بوده است؟
جوئل کوئن: بزرگترین موفقیت من؟ فکر میکنم در گفت وگوها آدمی بامزه، بشاش، بانشاط، بذلهگو و دوست داشتنی هستم.
میرا نایر: «سلام بمبئی»
دیوید کوئپ: فکر میکنم تهیه دومین فیلمام: «بر هم خوردن پژواکها». البته من کاملاً به تمامی محدودیتها و اشتباهات موجود در این فیلم واقفم! اما آنها اشتباهات من هستند. برای همین فکر میکنم آدمی اگر با اشتباهات خودش زندگی کند به مراتب راحتتر با آنها کنار میآید تا اینکه دیگران اشتباهاتشان را به فیلم شما تحمیل کنند. البته میدانم که در فیلمهایی که با کارگردانهای دیگر کار کردهام – «اتاق وحشت»، «راه کارلیتو»، «پارک ژوراسیک» و بیشتر بخشهای «مرد عنکبوتی» – موفقتر بوده ام. بهنظرم آنها موفقیتهای بزرگتری بودهاند، اما آنها مثل «برهم خوردن پژواک» کاملا به من تعلق ندارند. فکر می کنم در آن فیلم بازیها همه خوب بودند و بعضی فوقالعادهاند، موضوع ترسناک آن واقعاً ترسناک بود، ازدواج و روابط درون آنها همگی کاملاً منطقی و قابل باور بودند. برای همین نسبت به آن احساس خوبی دارم.
کارولین تامپسون: خیلی برایم دشوار است که از مهم ترین موفقیت زندگیام صحبت کنم. این به تلقی شما از واژه «موفقیت» برمیگردد. فکر میکنم همیشه از نوشتن «ادوارد دست قیچی» به خودم میبالم چون از آن با عنوان تجربهای ناب یاد میکنم. ترکیب من و برتون محشر بوده، فیلم همانی شد که در ذهنمان تصور کرده بودیم. ما با آزادی کامل آن را نوشتیم. همه چیز عالی بود و هیچ جایی برای شکایت وجود ندارد.
مایکل کین: فیلم «بازمانده».
مایکل مدسن: تولد چهار پسرم!
مایکل کیمن: هوشیار ماندن. به نظرم این مسئله در لس آنجلس فعلی بسیار غرورانگیز است. همین اواخر ملاقاتی با اعضای موسسه خودم – موسسه Mr-Hollands opus- داشتم. یکی از اهداف تاسیس این مجموعه کسب درآمد برای خرید آلات موسیقی و اعطای آن به مدارسی است که نتوانستهاند از طریق سیستم آموزشی این آلات را در اختیار دانش آموزانشان بگذارند. در این ملاقات متوجه شدم که در طول پنج سالی که از شروع به کار موسسه میگذرد، توانستهایم در حدود ۶ میلیون دلار سرمایه به دست آوریم و در ۵۰ ایالت به بیش از ۳۰۰ مدرسه کمک کنیم. واقعاً از این مسئله خوشحال شدم به طوری که داشت گریهام میگرفت و همین قضیه باعث شد با توانایی دو چندانی به کارم ادامه بدهم. اما نکته مهم تر این است که این کار انجام شده و کودکانی که در حال نواختن سازها هستند، نمیدانند این مسئله با کمک و تلاش این موسسه شکل گرفته است.
استن لی: پاسخ دادن به سوالات این مجموعه! اما اگر جدیاش را بخواهید داشتن نقش بسیار موثری در کمیکهای مارول.
دن مورفی: مهم برای چه کسی؟ برای مردم دنیا؟ هیچی. برای خودم؟ «قاتلین بالفطره» چون که این فیلم امتحانی واقعاً سخت و جهشی فوقالعاده در دوران جوانیام بود.
لورا زیسکین: تهیه فیلم «اسپایدرمن» و هفتاد و چهارمین مراسم اسکار.
فکر می کنید در کدام فیلم به تمام فکر می کنید در کدام فیلم به تمام آن چیزی که می خواستید یا در نظر داشتید نرسیدید؟ کدام فیلم تان انتظارتان را برآورده نکرده؟
جوئل کوئن: «به طرف دریای سفید»
میرا نایر: «کاماسوترا»
دیوید کوئپ: بیشتر فیلمها و هیچ کس غیر خودم را سرزنش نمیکنم (البته بقیه را هم سرزنش میکنم!)
کارولین تامپسون: هیچ جوابی به این سوال نمیدهم.
مایکل کین: فیلمی بود با نام «آخرین دره» که انتظارم را برآورده نکرده آن فیلم را سالها قبل ساختم، زمان ساخت آن فیلم را چندان دوست ندارم.
مایکل مدسن: «وایت ارپ»
مایکل کیمن: برای فیلمهای زیادی موسیقی ساختهام و همیشه در آخر کار فکر کردهام که به چیز ایده آلی نرسیدهام و اثر کم و کسریهایی دارد. اما از کار کردن با آدمهایی مثل تری گلیام، نیل جوردن، دیک دونر و جوئل سیلور بسیار خوشحالم و فکر میکنم منصفانه باشد اگر بگویم که از تمامی آثاری که ساختهام به صورت تمام و کمال رضایت ندارم.
استن لی: شرکت اینترنتی قبلی من: رسانه استنلی.
دن مورفی: «شاگرد زرنگ» فیلم خوبی بود، کارگردانی و اجرای خوبی داشت اما فکر میکنم استودیو از روبهرو شدن با این پرهیز داشت و مدام از آن فرار میکرد.
لورا زیسکین: تمام فیلمهایی که تهیهشان کردهام و به خصوص «قهرمان». البته من آن را دوست دارم اما اثر خیلی موفقی نشد. به خصوص در کشور خودمان و اگر چه که اروپاییها عاشقش هستند. ببینید این فیلم درباره این است که مردم عادی چگونه میتوانند زیر ضربههایی که به آنها وارد میشود دوام بیاورند. تیتر و مقالات روزنامهها، چگونگی درماندن در برابر پیچیدگی اشخاص و اتفاقات، چگونه تضادها و رکود اقتصادی به زندگی همه معنی و جهت میدهد و چون آن فیلم خودش نیز چنین منش و خصوصیاتی را در پیش گرفته بود به نظرم یک شکست محسوب می شود.
کتاب مورد علاقهتان چیست؟
جوئل کوئن: نمی دانم اسمش را درست میگویم یا نه اسمش این بود «شلوار سبز رنگپریده که هیچکس آن را نپوشیده بود» نوشته دکتر سیوس.
میرا نایر: «بازگشت به سرزمین مادری»
دیوید کوئپ: مثل موسیقی، علائق من در این زمینه نیز متغیر بودهاست. اما کتابی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت «ناتور دشت» بود و نویسندهای که تا آخرین کتابش مرا با خودش همراه کردهاست و همواره شگفت زدهام می کند، کورت ونه گات است.
کارولین تامپسون: کتاب مورد علاقه ام؟ فقط یکی باید بگم؟ من عاشق کتاب هستم. من همیشه در حال مطالعه هستم، شاید فرهنگ لغات. عاشق واژهها و کلمات هستم.
مایکل کین: «سرچشمه» نوشته این رند.
مایکل مدسن: کتابی از استفان بوگارت، پسر همفری بوگارت با نام «در جست وجوی پدرم».
مایکل کیمن: کتابخوانی را در جوانی با خواندن اثری از نویسندهای با نام هوارد فاوست آغاز کردم. او کتاب های تاریخی و چپ گرایانه فوقالعاده ای مینوشت. من عاشق آنها بودم. این داستانها شدیداً مرا تحت تاثیر قرار دادند. آخرین کتابی که اخیراً خیلی رویم تاثیر گذاشته، «اخبار کشتیرانی» است. کتابها منابع دائمی الهام و مایه نشاط من هستند.
استن لی: رباعیات خیام.
دن مورفی: کتابی که بارها و بارها خوانده ام: کتاب شیر، ساحره و کمد لباس نوشته «سی. اس لوئیس». و البته دو کتاب دیگر را نیز خیلی دوست دارم: قاراش میش و نارنینا. فانتزی و خلوص موجود در این دو کتاب فوقالعاده است.
لورا زیسکین: کتابی ناشناس و گمنام به نام «زمانی که هبوط کرده ها به سمت نور می روند: اسطوره شناسی، جنسیت و ریشه های فرهنگ» نوشته ویلیام اروین تامپسون.
اگر شما میتوانستید یک چیز را در هالیوود تغییر دهید، آن چه بود؟
جوئل کوئن: من هالیوود را همین جوری که هست دوستش دارم. راستش را بخواهید، فکر نمیکنم چیزی را عوض کنم. آنجا ۳ هزار مایل دورتر از جایی است که در آن زندگی میکنم، شاید به همین دلیل آن را دوست دارم.
میرا نایر: موسیقی عوام فریب را از بین می بردم.
دیوید کوئپ: خیلی جذاب بود اگر آدمهای این سیستم متقاعد میشدند که تعویض و تاخت زدن بیاختیار نویسندهها با همدیگر موجب موفقیت و پیشرفت یک فیلم نمیشود، البته نمیخواهم بگویم که همکاری دائمی با یک نویسنده موفقیت یک فیلم را تضمین میکند، اما این کار حداقل باعث میشود اشتباهات و کمبودها حداقل به یک مقدار معقول و منطقی برسند به جای این که یک دو جین نویسنده به یک فیلم گند بزنند.
کارولین تامپسون: از همه مدیران اجرایی، تهیهکننده ها و سرمایهگذارها میخواستم که خودشان فیلمنامه بنویسند و آن را کارگردانی کنند. این کار باعث میشد حداقل برای یک بار که شده خفه بشوند، من تضمین میکنم.
مایکل کین: این قضیه پول آن هم خیلی خیلی زیاد!
مایکل مدسن: ناهمدلی، ریاکاری، دورویی و عدم وجود صمیمیت.
مایکل کیمن: فقط یک چیز پولساز کردن و تجاری کردن رسانه، تلویزیون و آدمها. من مطمئنم که در این دنیا اشخاص بزرگی وجود دارند که همگی خیرخواه، با حسن نیت، با استعداد و فوقالعاده خوش قریحه هستند اما جنبهها و دیدگاههای تجاری هالیوود همیشه و در حال خوار و خفیف کردن استعدادهایی است که میتوانستند به آسانی جهانی را از خود بهرهمند سازند.
استن لی: اصرار بر این که سرمایه گذارها، تهیه کنندهها و مسئولین مالی این سیستم به همراه اشخاص خلاق و باشعور در مجموعهای واحد بر راس این سیستم قرار گیرند.
دن مورفی: خودم را به عنوان امپراتور برمیگزیدم و فقط فیلمهایی که دلم میخواست و خودم دوست داشتم را میساختم. دیگر از آشغال های ساندرا بولاک و مزخرفات راب اشنایدر خبری نبود. (دایمنشن و آرتیشن را تعطیل می کردم تا جا برای همه باز شود)
لورا زیسکین: اعلام نکردن درآمد و عایدی فیلمها تا هنگامی که آنها از اکران برداشته شوند. همه کسانی که در روزنامهها و رسانههای دیگر مشغول کارند انگار در هنگام تنظیم خبرها در آخر هر هفته با یکدیگر مسابقه میدهند. به این معنی که اگر بخواهی فیلم اول هفته باشی باید قبل از نمایش عمومی آن قدر سر و صدا به راه بیندازی و آن قدر غرق تبلیغات بشوی تا این که در تعطیلات آخر هفته از نظر فروش جنجال برانگیز باشی و غوغا کنی. آن وقت است که بعد از شنیدن این خبرها این طور در ذهن تماشاگران جا میافتد که تنها یک یا دو فیلم ارزش دیدن دارند. چون که آنها عادت کردهاند فیلمهایی که خوب میفروشند فیلمهای خیلی خوبی هستند در صورتی که همه ما می دانیم اصلاً این طور نیست. این اعلام فروش های هفتگی ـ این مسابقه هفتگی معنیاش این است که تنها یک یا دو فیلم این شانس را پیدا میکنند که بر سر زبانها بیفتند (آن هم به ندرت). به نظرم این قضیه بیشتر از هر مسئله دیگری باعث شده دنیای فیلمسازی و کیفیت تهیه کنندگی فیلمها تغییر کند.
اگر میتوانستید یکی از تصورات مردم را نسبت به خودتان تغییر دهید آن چه بود؟
جوئل کوئن: آهان این سوال خوبی است. فکر میکنم همین حرفی که همه میگویند من و اتان با فیلمهایمان در هر حال دست انداختن و مسخرهکردن دیگران هستیم.
میرا نایر: اصلاً برایم مهم نیست که جامعه درباره من چه فکر میکند، تا به حال بهش فکر نکردهام.
مایکل کیمن: این که دارم روز به روز پیرتر میشوم.
از چه کسی بیشترین تاثیر را گرفتهاید؟
دیوید کوئپ: برایان دیپالما. این مرد میداند که چگونه یک مربی و معلم تمام عیار باشد. او به طور متضادی همزمان مهربان، دلسوز، بیرحم، سختگیر، دوست و معلم، قلدر و زورگو و در عین حال یک آقای تمامعیار است. همچنین او به شدت به نسل جوان و آینده سینما علاقه دارد. عاشق این است که بداند هر روز چه اتفاق جدیدی در حال روی دادن است و تنها عاشق واقعی و سینهچاک سینما است که دیدهام. او گوش می دهد.
کارولین تامپسون: معلم لاتین من بزرگ ترین تاثیر را روی من گذاشته، چه به لحاظ راهی که بعداً در پیش گرفتم و چه در جنبههای دیگر. او آدمی باهوش، پررو، گستاخ، بدخلق، بدعنق، شرور، پلید، بیرحم و شاد بود و همین باعث شد که من درباره این مقولات بیاندازه فکر کنم. او به من یاد داد که چگونه کلهام را به کار بیاندازم و روی پای خودم بایستم. او عاشق خندیدن بود.
مایکل کین: همفری بوگارت.
مایکل مدسن: میتوانم بگویم بازیگران قدیمی بیشترین تاثیر را بر من داشتهاند. آدم هایی مثل همفری بوگارت، کرک داگلاس، برت لنکستر، رابرت میچم و. . .
استن لی: همسرم «جون»!
دن مورفی: الیور استون، بدون او شاید من الان در نیویورک وکیلی مزخرف و حال بههمزن بودم.
لورا زیسکین: تمام کارگردانیهایی که با آنها کار کردهام و بیشتر از همه سام ریمی و استیون فریز، دخترم که ۱۹ سال اش است، باربارا استراینسر کسی که در فیلمهای اولیهام با او همکاری کردم و او یک کمالگرای واقعی است و تاثیر عمقی بررویم گذاشت، پدرم و در نهایت همسرم آلوین سرجنت.
کار بعدیتان چیست؟
جوئل کوئن: یک کمدی با شرکت جورج کلونی به نام «بی رحمی تحمل ناپذیر» البته زیاد مطمئن نیستم.
میرا نایر: آخرین فیلمی که ساختهام فیلمی کوتاه درباره یازده سپتامبر است.
دیوید کوئپ: می خواهم اقتباسی از یک رمان استیون کینگ را با نام «پنجره مخفی» کارگردانی کنم. داستان فیلم درباره یک نویسنده است که مجبور میشود به طلاقی کثیف تن در دهد. هنگامی که در کلبه ای متروک در جنگلی مخفی شدهاست و تلاش دارد سروته آن مسئله را هم بیاورد تحت تعقیب یک جاعل بیپول آمریکایی قرار می گیرد که ادعا دارد نویسنده تاریخ زندگی او را دزدیده است. جانی دپ نقش نویسنده و جان تورتورو بازیگر شخصیت جاعل است. ما از ۱۵ جولای فیلمبرداری را آغاز می کنیم.
کارولین تامپسون: کارهای بعدی من بیشتر در زمینه نویسندگی است تا کارگردانی. یکی از آنها اقتباسی است از رمان عطر نوشته ساسکایند. پروژه دیگر براساس زندگی جانی اک و برادر دوقلویش است. جانی در فیلم ناقص الخلقهها حضور داشت. جان ناقص الخلقه بود و برادرش در سلامت کامل به سر می برد. قضیه طنزآمیز اینجا است که جانی آدم مثبت و فوق العاده بشاش و رابرت آدم عبوس و ناامیدی است و در آخر دارم فیلمنامه یک فیلم انیمیشن را برای تیم برتون با نام «عروس مرده» می نویسم.
مایکل کین: «ادعا» فیلمی با همکاری نورمن جیسون.
مایکل مدسن: بیل را بکش (کوئنتین تارانتینو).
مایکل کیمن: دارم آلبومی را در لندن و بعد سرتاسر دنیا منتشر میکنم با نام «وقتی عشق سخن می گوید. » این آلبوم حاوی اشعار شکسپیر است که توسط بازیگران بزرگ انگلیسی (کسانی مثل جان هارت، آلن ریکمن، رالف فاینس و جو فاینس) خوانده شده و موسیقیاش را من و چند نفر دیگر براساس همین اشعار ساخته ایم. از طرف دیگر قرار است خودم را برای ساخت فیلم «اسکندر کبیر» آماده کنم.
استن لی: کار در سه فیلم و سه مجموعه تلویزیونی.
دن مورفی: اقتباسی از کتاب «نسیمی خنک در زیرزمین» برای دریم ورکز.
لورا زیسکین: مرد عنکبوتی/ اسپایدرمن قسمت دوم
یکی از پروژه هایی که می خواستید آن را انجام دهید اما هنوز، نتوانسته اید آن را بسازید.
جوئل کوئن: میخواستیم فیلمی کمدی درباره جنگ سرد با نام «برو ۶۲» بسازیم. دوست دارم روزی حتماً ساخته شود.
میرا نایر: من همیشه برای ساخت تمامی فیلمهایم برنامه ریزی کردهام، اگر طرحی به ذهنم، خطور کرده باشد، حتماً آن را ساختهام.
دیوید کوئپ: فیلمنامهای که با دوستم جان کمپس نوشتیم با نام «غول آسا». قرار بود آن را در تابستان کارگردانی کنم. اما نمی دانم چه شد که دیزنی اعصابش به هم ریخت و ساخت فیلم را ۸ هفته قبل از شروع فیلمبرداری متوقف کرد. اما ما بر میگردیم.
کارولین تامپسون: پروژهای با نام «جوان لق لقو» داشتم که اگر ساخته می شد فیلم فوق العاده ای از آب در می آمد.
مایکل کین: فکر می کنم شاه لیر باشد، آن هم به خاطر تجربه و سنم. من با او بزرگ شدم، اما تلاش کردم آرامتر از او عمل کنم، دختران من بهتر از دختران او هستند، اگر چه. . .
مایکل مدسن: تلاش کردم تا فیلمی درباره چارلی فلوید، یک سارق بانک در دهه ،۱۹۳۰ بسازم. . . اگر ساخته می شد فیلم محشری از آب در میآمد.
مایکل کیمن: دوست دارم که با گروه های راک اندررول و یک ارکستر کامل کار کنم. چند وقتی است که با یک گروه جاز و راک هستم. از من خواسته شده که چند وقتی به عنوان رهبر و آهنگساز مهمان با ارکستر جوانان لس آنجلس ـ موسسه آهنگساز جوان ـ همکاری کنم. قرار است به مدت چند سال با آنها به اجرای موسیقی بپردازم. من واقعاً همکاری با یک ارکستر را دوست دارم و اصلاً به خاطر عدم توانایی خودم در بعضی از زمینهها ـ ترکیب سمفونیها با موسیقی متالیکا یا کارکردن با باب دیلن و. . . – متاسف نیستم. دنیا جای جذابی است و دنیای موسیقی به همان اندازه برایم جذاب است و هیچ گاه از پیشنهاداتی که به من می شود خسته نمیشوم. امیدوارم این پیشنهادات تازه همچنان ادامه داشتهباشد.
استن لی: «زندگی هری استون هیل» (همین که شما نمی دانید او چه کسی است، نشان می دهد که من چقدر باید برایتان از او بگویم).
دن مورفی: لی تاماهوری، نابغه ای که پشت ساخت فیلم «زمانی ما جنگجو بودیم» بود،پروژه ای را به نام «من نخواهم مرد» از سال ۱۹۹۴ با من شروع کرد. داستان این فیلم در نیوزلند اتفاق می افتاد و درباره جنگاوران زلاندنویی است که در سال ۱۸۰۰ در برابر حکومت انگلیسی ها به مقابله برخاستند. این دلاوران سینههایشان را با خنجر شکافتند و قلب هایشان را به آنها نشان دادند. این کله خری آنها واقعاً اتفاق افتاده، لی درگیر ساخت فیلم های عظیم استودیویی شد اما تمام فکر و ذکرش پیش این پروژه است. یک روز این فیلم حتماً ساخته میشود و کلی هم سر و صدا می کند.
لورا زیسکین: دوباره سازی یکی از فیلم های ارنست لوبیچ به اسم «دردسر در بهشت». ۱۲ سال است که میخواهم آن را بسازم. در حال حاضر مشغول کارهای مقدماتی آن در استودیو یونیورسال هستم و کارگردان و بازیگران بزرگی را هم برای کار دعوت کردهایم. تنها چیزی که میخواهیم فیلمنامه است!