اشاره: متن زیر٬ ترجمهای است از ستونی در روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۱۷ خرداد سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «روزی که قهرمان زندگیام مرد» به چاپ رسید.
انتخابهای «تیم مککالینز» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
کشتن مرغ مقلد (رابرت مالیگان ۱۹۶۲)
آتیکوس فینچ (گرگورى پک) دفاع مرد سیاه پوستى را که متهم به هتک حرمت دخترى سفید است به عهده مى گیرد.با وجود اعتقاد کامل آتیکوس به بىگناهى مرد، او گناهکار شناخته مىشود. آتیکوس مىخواهد دادگاه را ترک کند. همه سیاه پوستان که از سفید پوستان جدا شدهاند، از جایشان برمىخیزند. فرزندان آتیکوس هم در دادگاه حضور دارند و به آنها گفته مىشود «بلند شین، پدرتون به این طرف مىآد.» این یکى از همان سکانس هاى آرام و موقرى است که هیچ دیالوگ مبهوتکننده یا بازى خاص یا صحنه شگفتآورى در آن دیده نمىشود. همه چیز کاملاً تصویرى است. تا اینجا همه ماجراها را از زاویه دید کودکان آتیکوس دیده بودیم و در اینجا براى اولین بار آتیکوس را از منظر آدمهاى دیگر مىبینیم.
سکانس بد
لورنس عربستان (دیوید لین ۱۹۶۲)
سکانسى در این فیلم هست که باعث آشفتگى و افت همه فیلم شدهاست. یک ترک، لورنس (پیتر اوتول) را اسیر کرده و ما فکر مىکنیم در حال آزار جنسى او است. شاید به خاطر آن دوران، چندان معلوم نبود که قضیه از چه قرار است: آیا لورنس نقش قربانى را بازى مىکند یا در حال اثبات هویت جنسىاش است. بقیه فیلم به ماجراجویىهاى لورنس مىپردازد و به نظرم تغییر نگاه فیلم در بخشهاى پایانى به آن ضربه زده. من متوجه نمىشوم چرا این مسئله در نظر کارگردان آنقدر اهمیت پیدا مىکند در حالى که موضوعات مهم تر دیگرى هم بود که مىشد به آنها پرداخت. مثلاً چه شد که بعد از پایان جنگ، اعراب دیگر در هیچ زمینهاى موفق نشدهاند؟