اشاره: متن زیر٬ ترجمهای است از ستونی در روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۱۸ خرداد سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «همشهری جهان» روزنامه همشهری با عنوان «گزارش اقلیت» به چاپ رسید.
انتخابهای «شاون لوی» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
گالیپولی (پیتر ویر ۱۹۸۱)
به نظر من سه دقیقه پایانی فیلم نزدیکترین چیز به یک فیلمسازی حرفهای و بیعیب و نقص است. من تا به حال چیزی شبیه به آن ندیدهام. سکانس با دویدن فرانک (مل گیبسون) شروع میشود. او میخواهد به سربازانی که در سنگر هستند بگوید که نباید پیشروی کنند و بعد این صحنه کات میشود به آرچی (مارک لی) که در حال دویدن به طرف نیروهای دشمن است آخرین نمای فیلم فریم ثابتی از آرچی است که مورد اصابت گلولههای دشمن قرار میگیرد. من این فیلم را بیست بار تماشا کردهام و همواره این سکانس مرا مبهوت کردهاست. روابط دوستانه آرچی و فرانک در ارتش و در جریان یک مسابقه دوی سرعت شکل میگیرد و حال ما شاهد اوج یک دوی سرعت هستیم: فرانک آنقدر دونده سریعی نیست که بتواند جان دوستش را نجات دهد. دوستی که سمت مرگ خودش میدود.اینترکاتهای بین فعالیت و مرگ درون این سکانس کشمکشی باورنکردنی را پدید آوردهاست. موسیقی تند ژان-میشل ژار را به هنگام دویدن فرانک به سوی آرچی میشنویم و این موسیقی قطع میشود به آداجیو آلبینونی در جی مینور، با نوایی آرام و تم ارکسترال و در انتها قطع شدن همه صداها، و ما دیگر چیزی به جز صدای نفسهای آرچی نمیشنویم. طراحی صدا به طور همزمان در عین اینکه عمیق و درونی است به شدت غیرواقعی جلوه میکند. این سکانس ترکیب فوق العاده ای از تدوین، حرکت دوربین و طراحی صدا است و باعث شد من به کارگردانی فیلم مشتاق شوم، اگرچه این انتخاب برای کارگردان فیلم های کمدی خانوادگی انتخابی دور از ذهن به نظر میرسد. این سکانس سرشار از غنای تصویری فوقالعاده و احساسات بیپرده است. بگذارید با این واژه از این سکانس تمجید کنم: این سکانس به معنی واقعی کلمه انسان گرا است.
سکانس بد
پرتقال کوکی (استنلی کوبریک ۱۹۷۱)
همیشه با این سکانس مشکل داشتهام، چون به شدت آزارم میدهد. با این وجود خیلی از مواقع آن را ستایش هم کردهام. الکس (مالکوم مک داول) در حال آزار و اذیت و شکنجه زنی در جلوی چشم همسرش است و در عین حال ترانه «آواز در باران» را نیز میخواند. در این سکانس تماشاگران موسیقی را میشنوند که در آنها احساس خوشایندی ایجاد میکند. اما این موسیقی را روی تصاویری میبینید که احساس چندان خوبی در آدم ایجاد نمیکند و حال اینجا نیز ما دوباره با تقابل موسیقی و تصویر و البته به طرز کاملاً تأثیرگذار و جذابی روبهروییم. ده سال از آخرین باری که «پرتقال کوکی» را دیدم میگذرد و هنوز احساس بیزاری و تنفرم از دیدن این سکانس، با تمام وجود حس میکنم. اما چیزی که کوبریک میخواست به آن دست پیدا کند، امتناع او از باج دادن به تماشاگر و اینکه او به تماشاگر اجازه نمیداد که احساس راحتی کند، کاملاً نشان از نبوغ و خلاقیت او دارد. این شیوه فیلمسازی نه با ذائقه من جور درمیآید و از طرف دیگر روش کارگردانی من نیز هیچ شباهتی با او ندارد. کوبریک با این سکانس میخواسته در همه تنفر، ترس، انزجار و هراس ایجاد کند که البته موفق هم شدهاست. ترس و تنفر دقیقاً همان چیزهایی هستند که جانمایه تصاویر این سکانس را تشکیل میدهند.