اشاره: متن زیر٬ ترجمهای است از ستونی در روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۱۱ خرداد سال ۱۳۸۲ در ضمیمه «همشهری جهان» روزنامه همشهری با عنوان «زندگی این قدرها هم بد نیست» به چاپ رسید.
انتخابهای «لویی پپه» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
میتونی روی من حساب کنی (کنت لونرگان ۲۰۰۰)
سکانسی را انتخاب کردم که خیلی به زندگی شبیه است. در قسمتهای پایانی فیلم سامی (با بازی لارالینی) در ایستگاه اتوبوس ایستاده و با برادر سرگردان و آشفته حالش، تری، خداحافظی میکند. آنها در دوران کودکیشان، یتیم شده و در همان زمان وابستگی و تعلق خاطر شدیدی نسبت به یکدیگر پیدا کردهاند. اما حالا که سنشان بالا رفته و بزرگ تر شدهاند با یکدیگر سر ناسازگاری پیدا کردهاند با این وجود هنوز که هنوز است همدیگر را از ته قلب دوست دارند و خب این صحنه یک لحظه احساسی تمام عیار است. سامی گریه می کند و میپرسد چگونه میتوانند از جا و اوضاع و احوال همدیگر مطلع بشوند. تری پاسخ می دهد: «نگران نباش، یادته موقعی که بچه بودیم، به هم چی میگفتیم؟» و این همه آن چیزی است که او به زبان می آورد. آنها به یکدیگر نگاه میکنند، همدیگر را در آغوش میگیرند، تری سوار اتوبوس میشود و آنجا را ترک میکند. سکوت و خاموشی این دو در هنگام وداعشان کاملاً شبیه زندگی معمولی ماست. بعضی وقت ها در هنگام بزرگسالی درک و فهم احساسات عریان و واقعی ما به شدت دشوار و سخت به نظر میرسد. آن دو برای درک یکدیگر اصلاً نیاز ندارند که احساسات شدید قلبی شان را با کلمات و اصوات بروز دهند و خب این کاملاً مثل زندگی روزمره همگی ماست و همین ناتوانی این دو شخصیت در بیان احساساتشان باعث شده، آن دو به شدت زنده و پویا جلوه کنند.
سکانس بد
پولاک (اد هریس ۲۰۰۰)
من از سکانسی که لی کراسنر (مارسیاگی هاردن) برای دیدن یکی از آثار جکسن پولاک پیش او میآید، متنفرم. او در این سکانس چیزی شبیه این را به زبان می آورد: پولاک، تو واقعاً به اوج شکوفایی رسیدهای. لی می گوید: پولاک در حال تغییر تاریخ موسیقی است. اما جملات او از فرط تصنعی و رسمی بودن خندهدار جلوه میکنند. از همه مضحک تر چگونگی برخورد او با پولاک است. حالتی که او پولاک را با اسم فامیلش صدا میزند واقعاً مسخره است و همین باعث شده یک سکانس فوقالعاده، کاملاً سطحی و پیش پاافتاده به نظر برسد. راستش را بخواهید، در واقعیت، آدمها هنگام صحبت کردن یا گفت وگو با یکدیگر چندان جملاتی خوش آب و رنگ، ماندگار و شنیدنی را به زبان نمیآورند. از طرف دیگر گفتههای او جعلی است و به دروغگویی پهلو میزند به این دلیل که سعی می کند با آن جملات به جریان یا خلاقیت هنرمندانه جنبه اسطورهای ببخشد: در حقیقت واقعیت یک اثر هنری و بدیع در این لحظه کوچک ـ کشف نبوغ ـ از اصالتش کاسته میشود. من فیلم «گمشده در لامنچا» را ساختهام که درباره فرایند خلاقیت است و از نگاه اسطورهای به نبوغ و کشف شهود شدیداً انتقاد میکنم.