اشاره: اگر درست خاطرم باشد ستون «ابدیت و یک روز» باید در میانههای سال ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» متولد شدهباشد. روزگاری که بعنوان خبرنگار حقالتحریر بیشتر عصرها را در سرویس ادب و هنر روزنامه میگذراندم و همنجا بود که در گذشت و گذارهای اینترنتی به مجموعه گفتگوهایی برخوردم که در روزنامه «دیلی تلگراف» چاپ شده بود. در آن گفتگوها فیلمسازان مشهور درباره فیلمی که برایشان مهم و ماندگار شدهبود حرف میزدند. خواندن آن گفتگوهای کوتاه همان و پیشنهاد ستونی با نام «ابدیت و یک روز» به «محسن آزرم» همان. ستونی که به تدریج بخشی از هویت من شد و با من به روزنامه «اعتماد» هم آمد و بعد از آن تبدیل به پادکست و دست آخر عنوان این وبلاگ شد. متاسفانه جستجو در آرشیو موجود روزنامه شرق به من برای یافتن نخستین نوشته چاپ شده در این ستون کمکی نکرد و باید بعدا با مراجعه به آرشیو کاعذی روزنامه این نکته که برایم خودم مهم است را پیدا کنم. مجموعه این گفتگوها در این وبلاگ برای تداخل نکردن با عنوان وبلاگ، تحت مجموعهای با عنوان «محبوب ابدی» به تدریج در دسترس مخاطبان قرار خواهد گرفت.
نوشته زیر٬ ترجمهایاست از گفتگوی روزنامه دیلیتلگراف که در تاریخ سهشنبه ۴ آذر سال ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» بهچاپ رسید.
آکی کوریسماکی، این کارگردان فنلاندی، اعتقاد دارد «فیلمسازی امر بسیار سادهای است؛ شما فقط به چند بازیگر و یک دوربین نیاز دارید. بازیگران را به حرف زدن و راه رفتن وادار و بعد با دوربین از آنها فیلمبرداری میکنید. فیلمسازی یعنی همین. در فیلمسازی بیش از هر چیز تدوین را دوست دارم. برای همین، همیشه آن را به تنهایی انجام میدهم راستش را بخواهید، در زمان تدوین هیچکس پهلویم نیست.من خودم را برای چندین روز در اتاق حبس میکنم و تدوین فیلمهایم را انجام میدهم. چیزی که واقعا از آن لذت میبرم، تدوین صدا و موسیقی با تصاویر است. همیشه یک سری ترانه و آهنگ در ذهن دارم و به علاوه یک عالمه نوار وCD با خودم به اتاق تدوین میبرم. هیچوقت از این نرم افزارهای دیجیتالی برای تدوین فیلم هایم استفاده نمیکنم. کارکردن با همان وسایل قدیمی برایم آسانتر است.حداقل میتوانم از تمامی اجزایش سردربیاورم و کارکردن با آنها را خوب بلدم.امروزه همه فکر میکنند که تکنولوژی میتواند مشکلات فکری و ذهنیت غلط آدمی را هم درست کند _ که به نظرم از عهده چنین کاری بر نمی آید. همه چیز به ذات خود بشر بر میگردد و از تکنولوژی هم کاری ساخته نیست.»
کوریسماکی شناخته شده ترین فیلمساز فنلاندی است و شاید همین شیوه فیلمسازی تأثیر دوچندانی در این معروفیتها داشته باشد. او در سال گذشته جایزه بزرگ هیأت داوران جشنواره کن را به خاطر فیلم «مرد بدون گذشته» از آن خود کرد. این جایزه برای کوریسماکی یک غافلگیری تمام عیار بود.«مرد بدون گذشته» مثل تمام ۱۶ فیلم قبلی کوریسماکی کم هزینه بود و به موضوعی نه چندان امیدبخش ـزندگی گنگ، پیچیده و بیهیجان آدمی شکست خورده در شرایط اقتصادی نامناسب و فقر زدهـ میپرداخت. پایان هرکدام از سکانسهای فیلم به طوری مشخص دو چیز را در خود داشتند. ایستایی دوربین و یک دیزالو ساده. زیبایی و وقار تمامی فیلمهای کوریسماکی ناشی از بازیهای درخشان، تدوین فوق العاده و طنز خشک و بیروح آنهاست. در فیلم های او، بازیگران هیچ گاه لبخند نمیزنند و موقعیتی که در آن گرفتار شدهاند معمولا ناخوشایند و حتی گاهی ترسناک است. اما شیوه هدایت و کارگردانی کوریسماکی آنها را به موجودات شدیدا مضحکی تبدیل کردهاست.
با همه این حرفها، کوریسماکی نگاه ژرف و فهم دقیقی از همه تکنیکها و سبکهای مختلف سینمایی دارد. کارگردانها، بازیگران و آثار مورد علاقهاش طیف وسیعی را دربر میگیرند. در لیست قهرمانهای محبوب او هم، مایکل پاول حضور دارد، هم ژان لوک گدار «او یکی از خدایان من است. او در همه زمینههای سینما یک انقلاب اساسی ایجاد کرد. در هنگام جوانی، هر فیلمی که از او میدیدم مرا بیشتر از هر چیزی درباره سینما به فکر وا میداشت و باعث میشد مدام ایدههای نو و بکری به ذهنم خطور کند.»
کوریسماکی در آن دوران به طور مشخص شیفته رئالیسم شاعرانه سینماگران و سینمای قدیمی تر فرانسه ـمارسل کارنه، ژان رنوار و ژان ویگو – بودهاست و به همین جهت اعتقاد دارد آخرین فیلم ویگو، آتالانت، یکی از مهمترین فیلمهایی است که در تاریخ سینما ساخته شدهاست.«من «آتالانت» را برای اولین بار در اواخر دهه ۷۰ در یک کلوب فیلم در فنلاند دیدم. سازنده فیلم کسی بود که میدانست در حال مرگ است و به همین دلیل میکوشید زیباییهایی را که زندگی از او دریغ کردهبود ، به دیگران نشان دهد.» در حقیقت کوریسماکی فیلمسازی را با فیلم دیدن و مطالعه آثار سینمایی یاد گرفت «من فیلمساز شدم چون میخواستم این کار را بکنم. مدرسه فیلمسازی به من اجازه نداد تا برای تحصیل به آنجا بروم، ولی من آدم یکدنده و لجبازی بودم. برای همین فیلمسازی را با فیلم دیدن در کلوبهای فیلم و خواندن آموختم. من اعتقاد دارم شما هرچقدر بیشتر بخوانید، بیشتر درباره فیلمسازی و سینما یاد میگیرید. قبل از اینکه اولین نمای فیلمم را فیلمبرداری کنم، به همراه یکی از دوستانم که دوربین داشت به درون یک کشتارگاه رفتیم.در آنجا لاشه گاوها در همه جا به چشم میخورد. در سرتاسر کشتارگاه سکوت عجیبی حاکم شدهبود. دوستم در آن زمان شروع کرد به تشریح انواع و اقسام لنزهایی که در فیلمبرداری به کار میروند، بعد از اینکه همه چیز را متوجه شدم، به او گفتم، خب دیگر یک کلمه از این گفت وگوی ما را به هیچ کس نگو. از آنجا بیرون رفتم و سر صحنه فیلمبرداری حاضر شدیم. حال می خواستم دیگر فیلم بسازم!»
کوریسماکی اشاره میکند که ویگو هم تقریبا با همین شیوه و به صورت تصادفی فیلمسازی را شروع کرد و زمانی که در سال ۱۹۳۴ یک ماه بعد از نمایش «آتالانت» از دنیا رفت فقط ۲۹ سال داشت. اما با وجود این، قصه این ماهعسل دریایی کرجی بان و عروس بی تجربهاش همچنان در بین شاهکارهای سینمایی جایگاه ویژهاش را حفظ کردهاست.رابطه نه چندان راحت و توام با درگیری این زوج و خدمهشان، با بازی میشل سیمون شرور و بد هیبت، در حین اینکه، این عشاق درگیر با هم به آرامی به سوی پاریس در حال پاروزدن هستند، کیفیت رویاگونهای به سفر آنها بخشیدهاست. کوریسماکی بیش از هرچیزی، سکانسهایی را میستاید که در آن شوهر جوان از ترک همسرش پریشان شده، به درون رودخانه میپرد و در زیر آب به دنبال او میگردد.« این همان سینمایی است که بیش از اندازه به نقاشی شبیه است. واقعا نمیدانم آنها با چه توان و ابزاری توانستند این تصاویر را در اواخر دهه ۲۰ بسازند. این سکانسها بیشتر از هرچیزی به شعر نزدیکند. من حاضرم ۳۰۰ کارگردان هالیوودی را قربانی کنم تا شاید ویگو دوباره به این جهان برگردد و فیلمهایی شبیه به این بسازد. خب، این جوری بهتر هم میشود، چون دیگر کارگردانی برای هالیوود باقی نمیماند. من حتی بعد از بردن جایزه جشنواره کن هم، هیچ علاقهای به ساختن فیلمهای پرسروصدا و عظیم ندارم.هالیوود هیچ جذابیتی برایم ندارد. آنجا مثل مار زنگی است. مار خوش خط و خالی که مرده و از مرگش خبر ندارد.»