اشاره: نوشته زیر٬ ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» که در تاریخ سهشنبه ۴ آذر ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» بهچاپ رسید.
در دنیای پر اضطراب فیلمسازی، آهنگسازان مقام و منزلت نازلی یافتهاند. حتی فیلیپ گلس، که در سن ۶۵ سالگی شاید موفقترین آهنگساز آمریکایی باشد، حس میکند با ورود به عرصه فیلمسازی، تبدیل به یک آدم درجه دو شدهاست. «بله» او با لبخندی حزن انگیز این نظر را تأیید میکند «راستش را بخواهید ما واقعا بردههای کارگردانها و تهیه کنندهها نیستیم، اما در نظر بقیه ما چیزی در حد خدمتکاران آنهاییم. آنها تمایل دارند موسیقی چیزی باشد که آخر سر به فیلم اضافه شود.»
گلس بیش از هر چیزی به خاطر اپراهای مینی مالیستی مثل اینشتین در ساحل (۱۹۷۶) و آخناتن (۱۹۸۴) شناخته شده است. با این وجود قطعات تحسین برانگیز او برای فیلم هایی مثل «کوندون» اسکورسیزی، کاندیدای اسکار، «نمایش ترومن» ویر، و «ساعتها» هیچگاه از خاطر سینمادوستان فراموش نمیشود. «اسکورسیزی و پیتر ویر میدانستند موسیقی بر کیفیت کل فیلم اثر انکارناپذیری دارد، اما در استودیوها شما به ندرت شاهد چنین تفکری هستید. در حال حاضر، موسیقی در کنار وجوه تصویری مثل فیلمبرداری و رنگ، جزو مهمترین ارکان یک فیلم به شمار میآید. به نظرم تصاویر در برانگیختن احساسات نقش به شدت مبهم و گنگی را ایفا می کنند، اما موسیقی نقشی مشخص و کاملا اختصاصی را داراست. حتی می تواند درک جدیدی از شخصیت قصه به شما بدهد. مثلا اگر مارتی [اسکورسیزی] حس میکرد، صحنه مورد نظرش توقعاتش را برنیاورده، من می توانستم با موسیقیام او را به خواستهاش برسانم. کسانی که با موسیقی همچون مقوله ای درجه دو و پیش پا افتاده برخورد میکنند، به راحتی فیلمشان را از یک قدرت وانرژی مضاعف محروم کردهاند.»
گلس در زمستان گذشته و برای ساخت موسیقی فیلمهای چهار کارگردان – آتوم آگویان، شیرین نشاط ، مایکل راونر و پیتر گرین اوی – در هنگام فیلمبرداری همراه شده است. «می خواستم، رابطه بین کارگردان و آهنگساز را به شیوه دیگری برقرار کنم و تغییراتی در هرم قدرت به وجود آورم.» (فیلمها به صورت صامت ساخته شدند و از ۷ تا ۱۱ ژانویه در برنامه ای با عنوان «فیلیپ از فیلم می گوید» به نمایش درآمدند.این آثار به مانند فیلم های دوران صامت به نمایش درآمدند و فیلیپ گلس و اعضای گروه موسیقی اش همزمان در کنار پرده به اجرای موسیقی پرداختند.) حال عجیب است که آدم سودآوری مثل او به هیچ وجه جزو طرفداران پر و پا قرص سینما نیست. «بگذارید این طور به شما بگویم، اگر من و همسرم، اوقات فراغتی پیدا کنیم. قطعا به سینما نمیرویم، بلکه رفتن به تئاتر، رستوران و خوردن غذای خوب انتخاب اصلی ماست. من تا قبل از سال ۱۹۷۸ و ملاقات با گادفری رجیو هیچ علاقه ای به سینما نداشتم. اصلا فکرش را هم نمی کردم که روزی برای فیلم ها موسیقی بسازم. وقتی که گادفری گفت دوست دارد من برای فیلمش [Koyaanisqutsi] موسیقی بسازم، هیچ تمایلی به این کار نداشتم. گادفری برای تهیه سرمایه به مشکل برخورد و ما تنها شدیم، حالا فقط ما دوتا میبایست این فیلم پرهزینه را به انتها میرساندیم. فکر کردم زمان آن رسیده که تلفیق موسیقی و تصویر کار خودش را بکند.»
نکته جالب دیگر اینکه، گلس جوان هم جزو همان کسانی بوده که شدیدا به دنیای استیلیزه سینمای فرانسه علاقه داشته «در سال ۱۹۵۰، زمانی که در دانشگاه شیکاگو بودم تمامی فیلم های ژان کوکتو را دیدم. فیلم هایی مثل اورفه، دیو و دلبر و کودکان وحشتناک.» تأثیر این فیلم ها به قدری بوده که او را واداشت تا بر اساس فیلمنامههای کوکتو، برای اجراهای صحنه ای آن، یک موسیقی کامل تصنیف کند. «برای من کودکان وحشتناک فیلم بسیار مهمی بود. یک فیلم درجه یک هنری که ابتدا از نمایشنامه و بعد از یک رمان بسط داده شدهبود. این مسئله نشان میداد که حقیقتا چیز جذاب و فوقالعادهای درون آنها وجود داشت. بالاخره توانستم حقوق فیلمنامه را بخرم. و هر چه که بیشتر روی آنها کار میکردم، ارادتم نسبت به تواناییها و شعور کوکتو بیشتر میشد و بیش از پیش او را میستودم.»
فیلم در سال ۱۹۴۹ توسط ژان پیر ملویل کارگردانی شد، اما اقتباس و گفت وگوها نوشته کوکتو بود و در هنگام فیلمبرداری به اندازه کارگردان، در ساخت فیلم دخالت کرد. سرانجام هنگامی که احساس کرد نتیجه کار چندان رضایت بخش نیست، تمامی کارگردانی و مسئولیت نهایی فیلم را به عهده گرفت. حتی امروزه نیز حس ترس از مکان های بسته به طرز جذابی در فیلم موج میزند. قصه فیلم درباره عشقی وسوسه برانگیز بین یک خواهر و برادر (ادوارد دری و نیکول استفان) است. زوج قصه میکوشند تا با آئینهای رویایی و شوری ناب دنیا را نادیده بگیرند و پیامد این عشق نابودی هر دو سوی ماجراست. «بله واقعا تراژدی بزرگیه. و خب این تلخ ترین بخش اپرایی است که من بر اساس کارهای کوکتو ساختهام. آنها در دنیای رویاهایشان زندگی میکنند و سرانجام این رویاها خودکشی هر دوی آنهاست. اما جان مایه اثر را اندیشه کوکتو شکل داده، کسی که رویاهایش معنی زندگی را تغییر داد. در نظر کوکتو، هنرمند کسی بود که با خیالاتش میتوانست دنیا را عوض کند. من فکر می کنم «کودکان وحشتناک» درباره دنیایی خلاق است. این خواهر و برادر در این دنیا روزگار می گذرانند و تماشاگران را نیز با خود همراه می کنند.»
کوکتو همچنین در زمینه تئاتر نیز آدم خوش فکری بود. گلس هنگامی که روی اقتباس از آثار کوکتو کار میکرد از چگونه ساخته شدن آن آثار و هزینههای بسیار پایین آنها کاملا شگفت زده شدهبود. «با خواندن آن آثار متوجه می شوید که کوکتو چگونه با سرمایهای کم میتوانست تصاویر فوقالعاده شگفتانگیزی را خلق کند.»
یکی از سکانسهای به یادماندنی فیلم (که در آن زمستان ناگهان شهری آفتابی کنار دریا را فرا می گیرد) حتما توسط خود کوکتو فیلمبرداری شده است. «او به ما نشان داد که هنرمند چگونه میتواند یک دنیای معمولی را به دنیای خیال و آرزوها تبدیل کند. اما در هنگام اجرای صحنه ای آن میبایست از این نما صرف نظر میکردیم، بازسازی آن روی صحنه بسیار دشوار بود.»
آیا تجربه همراهی با کارگردانها او را متقاعد کرده تا فیلمی را کارگردانی کند؟ «نه، نه، نه» او دستهایش را با ترس تکان میدهد. «همکاری با کارگردانها، ارادت و تحسین مرا نسبت به آنها بیشتر کرد، اما کارگردانی یک فیلم آخرین آرزوی زندگیام است. هنوز هم دوست دارم، اگر فیلم خوبی ساخته شد، سازنده موسیقیاش من باشم. اگر موتسارت زنده بود و در این دوران زندگی میکرد، یکی از بهترین آهنگسازان سینما میشد. چرا تماشاگران را دست کم بگیریم؟»