اشاره : نوشته زیر٬ تر‌جمه‌ای است از گفتگوی اریکا آبیل  با جیم‌ جارموش که در تاریخ‌ ۱۱ آبان سال ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» با عناوین «وقتی زندگی سرگرم نمی‌کند» به چاپ رسید.‏

شب روی زمین

پس از نمایش عمومی «عجیب‌تر از بهشت» در سال ۱۹۸۳، جیم جارموش ناگهان به مرد شماره یک وب‌سایت «ایندی وایر» تبدیل شد. از آن پس، نمایش هر یک از فیلم‌های او رخدادی بزرگ محسوب می‌شود و فیلم اخیر او «قهوه و سیگار» هم از این قاعده مستثنی نیست. (به هنگام نمایش فیلم در جشنواره تورنتو، یونایتد آرتیستس به شدت از آن حمایت کرد) «عجیب‌تر از بهشت» که سه گانه‌ای سرگرم‌کننده و مضحک درباره سفری به کلیولند و فلوریدا است ویژگی‌های حرفه ای فیلمساز را نشان می‌دهد. پوچی، شوخ طبعی، مینی‌مالیسم، فرم اپیزودیک و موسیقی انتخابی همگی از نقاط قوت این فیلم و سایر آثار او هستند. ویژگی متمایز خود او این است که اول بازیگرانش را انتخاب و بعد داستان را تکمیل می‌کند. «اول یک ایده کلی از داستان و ذهنم شکل می‌گیرد و بعد با تخیلم آن را بسط می‌دهم و برای این کار سعی می‌کنم به بازیگر خاصی فکر کنم.» او مخارجش را خارج از آمریکا تأمین می‌کند. یعنی به ناشرین بزرگ سر می‌زند و به آنها پیشنهاد می‌کند که امتیاز پخش فیلم را پیش خرید کنند. او در فیلم‌هایش احاطه کامل را تمرین می‌کند و به قطع نهایی می‌رسد. برخلاف فیلمسازانی که سالی یک یا دوفیلم می‌سازند (مثل مایکل وینتر‌باتم که در جشنواره تورنتو با دو فیلم حاضر شد)،  ساختن هر فیلم برای جارموش یک تا دو سال طول می‌کشد. بنابراین در دوره‌ای که از او خبری نیست، مطمئن باشید که مشغول ساختن فیلم است. نتیجه یکی از این دوره‌های چند ساله، ساخت فیلم «قهوه و سیگار» بود. برای ساخت هر یک از صحنه های این فیلم تنها یک روز وقت صرف شده‌است. اولین بخش فیلم در سال ۱۹۸۶ با شرکت  روبرتو بنینی و استفان رایت ساخته‌شد. در این قسمت، دو مردهمراه با مصرف قهوه و سیگار، پراکنده‌گویی و پر‌حرفی را به اوج می‌رسانند. هرچه داستان جلوتر می‌رود، پیچیدگی آن هم افزایش می‌یابد. آن چه در همه قسمت‌ها ثابت است، حضور دو یا سه مرد است که دیوانه‌وار سرگرم اعتیاد دوگانه‌شان به کافئین و نیکوتین هستند. جارموش خود این فیلم را «فیلمی بلند با بخش هایی کوتاه» می‌نامد. حالت اپیزودی فیلم مشخصا آن را به اپیزود تاکسی فیلم «شب روی زمین» شبیه کرده‌است. تأکید فیلم بر اشکال مختلف ناتوانی در ایجاد رابطه مرا به یاد «گوست داگ» انداخت و به خصوص، تقابل فراکلامی بستنی فروش فرانسوی (با بازی ایساک دوباندو دوست داشتنی) و سامورایی کم حرف (فارست ویتاکر) این شباهت را برایم تداعی کرد. بهترین قسمت فیلم همان است که بازی‌های فوق‌العاده «آلفرد مولینا» و «استیو کوگان» را به تصویر می کشد.

نکته جالب دیگر دیالوگی است که میان «بیل رایس» و «تیلور مید» رد‌و‌بدل می‌شود. این گفت وگو در عین جذابیت، تکان‌دهنده و ناراحت‌کننده نیز هست. آهنگ‌های مالر که در این قسمت مورد استفاده قرار گرفته‌اند، گویی به دنیای دیگری تعلق دارند (وقتی به او گفتم که از این آهنگ ها در فیلم بلژیکی                     «Le Maitre de Musique» استفاده شده‌است، با علاقه و به سرعت اسم آن را یادداشت کرد) جارموش جدای از توانایی‌های حرفه ای‌اش، جذابیتی نامتعارف، نگاهی رویایی و در عین حال هشیار و دهانی شبیه به شخصیت کارتونی توئیتی دارد! او به خاطر موهای حجیم کم رنگ و قد بلندش «زئوس اسیدی» نام گرفته‌است. البته خیلی زود فهمیدم که او علاقه دارد جملاتی تکراری و از پیش تعیین شده تحویل خبرنگاران بدهد. او مهربان و شوخ طبع است. البته مهارت او در روابط اجتماعی خیلی کمتر از فیلمسازی است.

***

چرا فیلمی با موضوع سیگار و قهوه؟

«قهوه و سیگار» موضوع فیلم نیست. بیشتر بهانه‌هایی برای نشان دادن لحظات غیر دراماتیک زندگی‌اند. زمانی که می‌خواهید استراحت کنید و از این چیزها برای گذراندن اوقاتتان استفاده می‌کنید. دستاویزی برای گپ زدن و کنار هم نشستن شخصیت‌ها.

و چرا این مسئله باید برای تماشاگر جذاب باشد؟

زندگی ما پر است از لحظه‌های کوچکی که چندان هم دراماتیک نیست. به دلایلی هم من عاشق چنین لحظاتی هستم، من «شب روی زمین» را ساخته بودم که قصه‌هایش فقط در داخل یک تاکسی اتفاق می‌افتاد. چون در بیشتر فیلم‌ها فقط سوار و یا پیاده‌شدن شخصیت‌ها را دیده‌بودم و با خودم فکر کردم در بین زمان سوار و پیاده‌شدن با چه لحظات جالبی رو‌به‌روئیم، همان زمان‌هایی که در فیلم‌ها اهمیت چندانی ندارد و من فیلمی ساختم درباره لحظاتی که از فیلم کنار گذاشته می‌شدند. یکی از کارگردان‌های مورد علاقه من، «یاسوجیرو ازو» است. هنگامی که از آرامگاه او در ژاپن دیدن کردم، روی سنگ قبرش یک حرف چینی بود که به نظر می‌رسید معنایی شبیه به این را داشت «فضایی بین همه چیزها» این همان چیزی است که به شدت دوستش دارم.

آیا فیلمبرداری تصاویر فیلم در زمان‌های مختلفی صورت گرفت؟

ما بخش اول را به همراه بنینی دقیقا بعد از فیلم «مقهور قانون» فیلمبرداری کردیم. در نتیجه سه تا بخش اول ترتیب زمانی خاصی دارند و بعد به دلایلی تفاوت‌ها را می‌بینیم. وقتی که آنها را در کنار هم گذاشتم خیلی سعی کردم آنها را پس و پیش کنم تا ببینم با وجود تعدد شخصیت‌ها نتیجه کار چه از آب درمی‌آید. بیشتر شبیه پازلی بود که دوست داشتم آن را به شیوه‌های مختلف درست‌کنم.

مضمون مشترکی هم وجود داشت؟

فقط لحظه‌های غیر دراماتیک روزانه، واکنش به موضوعات مختلف. مضمون همیشگی فیلم‌هایم درباره ارتباطات غلط آدم‌ها و کمی خشم و عصبانیت و این که آدم‌ها چگونه به یکدیگر واکنش نشان می‌دهند.

آره من دقیقا مضمون فیلم را فهمیدم. چیزهایی نیز به تناوب در تصاویر فیلم تکرار می شوند.

بله، همیشه نمای بالایی از میزی با سیگار، قهوه و زیرسیگاری داشتیم. دستم برای ساخت این بخش‌های کوتاه خیلی باز بود. چون هر زمان که می‌خواهم فیلم بلند بسازم، نسبت به ساختار هر سکانس وسواس زیادی به خرج می‌دهم، با دقت فراوانی همه جوانب آن را در نظر می‌گیرم و جایگاه دوربین شدیدا برایم اهمیت دارد. اما در این فیلم بخش‌هایی وجود دارد که دقیقا شبیه به هم هستند و از یک زاویه فیلمبرداری شده بودند. یک نمای واید، نمایی دونفره، نمایی یک نفره و نمایی از بالای میز. موقع ساخت فیلم اصلا به این موضوع فکر نمی‌کردم و همه چیز همین طوری شکل گرفت. همین آزادی عمل ما را در برخورد با گفت وگوها، جزئیات، ریزه کاری‌ها و کنش‌ها و واکنش‌ها کمک کرد، حال با بازیگر‌های بیشتر همراه می‌شدم و بسته به تمایلشان به آنها اجازه بداهه پردازی می‌دادم.

به‌نظر می‌رسد تمام فیلم حالت بداهه‌پردازی داشته باشد، اصلا فیلمنامه‌ای در کار بود؟

تمام بخش‌ها، فیلمنامه مشخصی داشتند. اما بعضی از آنها تفاوت‌های زیادی با فیلمنامه اصلی پیدا کردند. برای سکانس اول که در آن روبرتو و استیو بازی می‌کردند؛ فیلمنامه کوتاهی نوشته شده‌بود. ما شب قبلش با هم تمرین کردیم و آن دو با یک داده‌های کلی سرصحنه حاضر شدند. این تنها بخشی بود که کاملا براساس بداهه‌سازی شکل گرفت. قسمت های دیگر تا حدود زیادی عینا از روی فیلمنامه اجرا شدند. مثل قسمتی که «کیت بلانشت» در آن حضور دارد. کاملا واضح است که اصلا جایی برای بداهه پردازی نبود. چون او می‌بایست در دو نقش بازی می‌کرد: خود و دختر عمویش. من دست بازیگرم را باز می‌گذارم و بازی هر کسی، به شرایط او، نقشش و راحتی هنگام اجرا بر می‌گردد. خودم خیلی دوست دارم که آنها در بازی‌هایشان بیش از هر چیزی به بداهه‌پردازی رو بیاورند.

انگار می خواستید در «قهوه و سیگار» تماشاگران را در جایگاه نظر بازی قرار دهید؟

در زمان ساخت فیلم کاملا  به ساختاری نظر‌بازانه فکر می‌کردم. من واقعا این احساسی که شما شاهد چیزی کاملا واقعی هستید را دوست دارم. مثلا در این فیلم بازیگرها بعضی وقت‌ها با بازی در نقش خودشان، خودشان را دست می‌اندازند.

منظورتان چیست؟

ببینید، «کیت بلانشت» در این فیلم، نقش یک ستاره سینما را بازی می‌کند اما نه آن طور که در واقعیت می‌بینید. در حقیقت او ترکیبی از تمام شخصیت‌هایی است که نقششان را بازی کرده یا مثلا «ایگی پاپ» و «تام ویتس» نقش خودشان را بازی می‌کنند، اما تام در واقعیت به این اندازه تدافعی و بدعنق نیست. ما بخشی از شخصیت او را گرفتیم و با اغراق به تصویر کشیدیم یا مثلا در دست و دلبازی و ارتباطات راحت ایگی هم اغراق کردیم. در این فیلم سعی کردم تا بیشتر از هرچیزی، واکنش‌های تدافعی آدم‌ها را نشان بدهم.

حس کردم نمایش قدرت بین شخصیت‌ها یکی از مضامین مشترک بین بخش‌های مختلف فیلم است.

این گفته شما دقیقا درباره بخش های «استیو کوگان» و «آلفرد مولینا» و «کیت بلانشت» درست است. این دو بخش مجزا تا اندازه زیادی به این موضوع می‌پردازند. علتش هم این است که همگی آنها بازیگرند.

من این مسئله را در میان خبرنگاران هم می‌بینم، یک جور میل پیش گزینی، رقابت یا چشم هم چشمی، همان کسانی که به تورنتو دعوت شده‌بودند تا …

این رفتاری کاملا غریزی و طبیعی است. شما این مضمون را در موتیف میزهایی با طرح شطرنجی که مدام در فیلم تکرار می‌شوند نیز می‌بینید. ساختار بازی همین است: «تو این حرکت رو می کنی، من اون حرکت رو» شما حتی این مسئله را در گفت وگوها هم می‌بینید.

در بخش فوق العاده کوگان و مولینا، چراکوگان آنقدر به مولینا فخرفروشی می کند؟

می‌خواستم با این شیوه، مردی را به تصویر بکشم که فکر می‌کند وضع مالی‌اش بهتر از بقیه است. البته استیو واقعا آدم سخاوتمندی است و در زندگی واقعی‌اش از او ذره‌ای خودخواهی و خودپسندی نمی‌بینید. اگر چه این بازیگر‌ها دوست داشتند شخصیت واقعی‌شان را بازی کنند. از طرف دیگردوست داشتم آلفردو مولینا را شکنجه بدهم. دیدن حالت هیجان‌زدگی و بلافاصله نا امیدی او را همواره عذاب می‌دهد. وقتی که استیو می‌گوید: «من همه این ملاقات‌ها رو پشت سر گذاشتم» و آلفردو پاسخ می‌دهد «چیز جذابی هم درش بود؟» و بعد استیو می گوید «آره» و آلفردو منتظر شنیدن حرف‌های او می‌شود و بعد از چند لحظه چهره‌اش به طرز غریبی در هم می‌رود. من از عذاب دادن آلفردوی بیچاره لذت می‌برم چون عاشقشم.

ارتباط عجیب و غریب پزشکی و موسیقی از کجا آمد؟

«تام ویتس» آن کلمه را به صورت بداهه گفت: «جراحی کنار جاده» من باور نکردم. «ببخشید دیر کردم [جارموش حالت چهره ویتس را به خود می‌گیرد و صدای او را تقلید می‌کند]، امروز صبح جون یه بچه رو نجات دادم، تا حالا بایه لوله خودکار تراکئوتومی [یک عمل پزشکی جهت باز کردن راه‌های هوایی مسدود شده] کرده اید …» من خیلی خوشم آمد. از طرفی این مسئله به زندگی خودم هم بر می‌گردد. یک شب من و دوستم RZA [آهنگساز گوست داگ] در استودیو بودیم و تا اواخر شب داشتیم با همدیگر سر مسئله جر‌و‌بحث می‌‌کردیم، ناگهان از طرف همسر استاد کونگ فو فیلم ما با او تماس گرفتند، RZA به من گفت: «جیم باید تمومش کنیم، بچه‌ها مریض شدن» ما به خانه آنها رفتیم و RZA گفت «اونا ویروسی شدن و این کار هم که تو باید بکنی، تو باید این گیاه‌های دارویی رو هر روز به اونا بدی، مرکبات رو فراموش نکن،  اونا رو گرم نگه دار و فردا با من تماس بگیر.» ما از آنجا بیرون آمدیم من به RZA گفتم «چی شد؟ تو دکتری؟» بهم جواب داد: «آره یه چیزای جورواجوری خودم تو دوسال گذشته خوندم، یه چیز‌هایی هم درباره گیاه‌های دارویی آفریقایی می‌دونم» حالا متوجه شدید که آن قسمت فیلم واقعی بود و هنگام نوشتن فیلمنامه ازش الهام گرفتم. به نظرم خیلی عجیب بود که یک آهنگساز فکر دکتری به سرش بزند. امروزه او واقعا فکر می کند که دکتر است.

جدی می‌گم، خودم هم یکبار بهش زنگ زدم و گفتم: «ببین من حالم خوب نیست چی بخورم؟». یکبار هم که با «بیل موری» بودم،  شدیدا دچار گلودرد شدم بیل به من گفت: «ببین جیم،  برو بالا و یه مقدار هیدروژن پراکساید قرقره کن» من این کار را انجام دادم و حالم خوب شد. فیلمنامه من از همین چیزهای عجیب و غریب کوچک شکل گرفته است.

موسیقی تا چه اندازه روی فیلم شما اثر می گذارد؟

موسیقی از بزرگترین منابع الهام من است. من عاشق ادبیات، سینما، نقاشی و طراحی هستم. اما با همه این حرف‌ها موسیقی برای من جایگاه ویژه‌ای دارد. موسیقی برای من بی‌واسطه‌ترین شیوه بیان احساسات است. به همین خاطر همیشه منبع الهام من بوده. همیشه فکر می‌کنم که فیلم ساختار موسیقایی دارد اصلا همینطوری آن را می‌سازم چون ساختار موسیقی فراتر از زمان است،  اما ادبیات و نقاشی در بند زمانند. در هنگام تدوین فیلم، ریتم آن را مثل یک قطعه موسیقی در نظر می‌گیرم و همین تفکر را در قطع‌ها هم اعمال می‌کنم. بخصوص که من به موسیقی آرام، بیشتر علاقه دارم.

در جایی از فیلم مولینا حرف بی‌پرده‌ای را به زبان می‌آورد «من می خوام تو عاشقم باشی» این از کجا آمد؟

این جمله در فیلمنامه بود اما در واقع از یک گفت وگوی تلفنی من و آلفردو گرفته شده‌بود. ما داشتیم درباره چیز‌های مختلفی صحبت می کردیم که به او گفتم: «ببین استیو فکر می‌کنه تو ازش چیزی می‌خوای» بهم جواب داد: «به نظرت توقع زیادیه اگه بهش بگم چی می‌خوام؟ من واقعا  می‌خوام که او دوستم داشته باشد، به نظرت این خواسته زیادیه؟» بهش گفتم: «نه فکر نمی‌کنم» در آن لحظه حس کردم به جانمایه فیلم رسیدیم. چیزی که در تمامی داستان‌ها دنبالش می‌گشتم. وقتی که با تدوین‌گر فیلم مشغول کار بودیم او بهم گفت: «این دقیقا اون چیزیه که دنبالش بودی» چون همه به نوعی دنبال عشق هستند. برای همین آلفردو در فیلم هم این دیالوگ را به زبان آورد.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

سه × 1 =