اشاره: نوشته زیر٬ ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «آرتور پن» که در تاریخ ۴ آبان سال ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» با عنوان «این هالیوود دوستنداشتنی» به چاپ رسید.
هفتاد و هفت سال است که پدر و مادر آرتور پن از هم جدا شده اند، با این وجود ضربه روحی ناشی از این ضایعه تا به امروز زندگی و حرفه این کارگردان هوشمند، در عین حال همیشه ناراضی و معترض هالیوود را تحتالشعاع قرار داده است. چندان عجیب نیست که او میخواهد درباره «دزدان دوچرخه» حرف بزند. داستان فیلم ویتوریو دسیکا را میتوان بهراحتی در چند جمله خلاصه کرد: دوچرخه مردی عیالوار که وجودش به شدت برای شغل جدید این مرد حیاتی است دزدیده میشود. آنتونیو به کمک پسر کم سن و سالش، برونو، تمام شهر را بیهیچ نتیجه ای برای یافتن دوچرخه زیرپا میگذارند و سرانجام آنتونیو خودش دوچرخه دیگری را میدزد. تقریبا ۵۵ سال از ساخت این فیلم میگذرد با این وجود نگاه همدلانه و دقیق فیلم به طبقه محروم و ستمدیده کارگر و شرایط دردناک پس از جنگ، توانسته «دزدان دوچرخه» – نقطه عطف سینمای نئورئالیسم – را به یکی از تأثیر گذارترین فیلمهای همه دوران تبدیل کند.
جدای از تمام این حرف ها، شاید بتوان گفت رابطه متقابل آنتونیو (لامبرتو ماجورانی) و برونو (انتسواستایولا)، همان چیزی است که فیلم تمام توجهاش را به آن معطوف کرده. آن دو در کنار هم به تمامی کوچه پس کوچههای رم – که با هوشیاری تمام و به طرز درخشانی به صورت سیاه سفید فیلمبرداری شدهاند – سرک میکشند و در این گشت وگذارشان تجربیات مختلفی را از سر میگذرانند. همزمان با بیحاصلی جست وجوی ناامیدانه این دو، رابطه پدر و پسر نیز تیرهتر میشود و تحمل ناامیدی، درماندگی و خفت پدر برای پسر به شدت دشوار و دردناک جلوه میکند. آرتور پن در این باره می گوید: «این همان چیزی بود که شدیدا مرا تحت تأثیر قرار داد. اولین بار فیلم را در اواخر دهه ۴۰ دیدم. آن زمان ما در ایتالیا زندگی میکردیم. وقتی که سه ساله بودم، پدر و مادرم از هم جدا شدند و من تا سن چهارده سالگی پدرم را به ندرت و به سختی میدیدم. در آن سن، مجبور شدم با او زندگی کنم، تازه همان زمان هم او برایم آدمی ناآشنا و بیگانه بود. این یکی از همان چیزهایی است که به خوبی از دوران کودکی به یادممانده.»
پن با یادآوی فیلمهای قبلیاش، تصدیق میکند این موضوع یکی از مضامین مشترک فیلمهایش بودهاست. «شاید از ناخودآگاهم سرچشمه میگرفتند. حتی بعضی وقتها، در میانههای فیلمبرداری، متوجه میشدم که دوباره به نحوی دارم درباره این موضوع فیلم میسازم. یا اینکه این مقوله دوباره سروکله اش در فیلم من پیدا شدهاست. در فیلم اولم، «تیرانداز چپدست»، پل نیومن نقش ولگردی را بازی میکند که به غرب میرود تا به استخدام یک گلهدار در آید و در ادامه ماجرا عشق و علاقه پدر و فرزندی میان آن دو شکل میگیرد. وقتی که مزرعهدار کشته میشود، نیومن کلیه وظایف او را به عهده میگیرد و میگوید «من باید انتقام اون رو بگیرم» و در حقیقت این مسئله توجیه اعمال بعدی اوست. یا مثلا در فیلم «حرکتهای شبانه»، جین هاکمن دوستی بسیار صمیمی، با شمایلی پدرانه، دارد که تبدیل به آدم شرور و پستی میشود. به نظرم این موضوع دلیل خوبی برای ناتوانی این شخصیت، درک کامل او و رفتارش در سرتاسر فیلم است.» پن اعتقاد دارد نئورئالیسم، که با «رم شهر بیدفاع» روسلینی شروع شد و تا اوائل دهه ۵۰ ادامه داشت، غنیترین و در عین حال قویترین دوره سینمای ایتالیا بودهاست.
«به نظرم، تمام فیلمهایی که تا آن زمان دیدهبودم، آثاری بیاهمیت و کم ارزش بودند، آنها هیچ حرفی برای گفتن نداشتند و نمیدانستند از فضا و محیطی که درش ساخته میشدند، چگونه استفادهکنند. در حقیقت آن فیلمها هیچ ربطی به مکان ساخته شدنشان نداشتند و جز استثناهایی مثل «همشهری کین» به هیچ وجه سیاسی نبودند. اما با ظهور نئورئالیسم در سینما، حال فیلمهایی را میدیدیم که به طرز عمیق و ریشهداری به پدیدههای اجتماعی میپرداختند. بعد از جنگ همه چیز مردمان ایتالیا به یغما رفتهبود. در فیلم دسیکا، دوچرخه ارزش فوقالعادهای پیدا کرده و خب وقتی که دزدیده میشود این فیلم به مانند یک تراژدی بزرگ شخصی در سرتاسر فیلم خودنمایی میکند. البته باید بگویم در این فیلم، «سرقت» کیفیتی نمادین دارد.» شاید بتوان گفت حس آرمان گرایی برآمده از نئورئالیسم، چیزی است که پن با آگاهی تمام آن را به فضای فیلمهای خودش وارد کردهاست. این مسئله در معروف ترین اثر او «بانی و کلاید» به خوبی جلوهگر بوده و حتی یکی از نشانه های ورود به فضای فیلم است. «قصه فیلم درباره دو گانگستر بدکار بود، اما زمان رویداد حوادث فیلم، دوره رکود اقتصادی آمریکا بین ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹، به اندازه دیگر اجزای قصه مهم است. حق مالکیت کشاورزان به واسطه بانکها از آنها سلب شده بود و مردم در مکالمات روزمرهشان تنها این جملات را به زبان میآوردند، به من پول قرض میدی. گفته بودی پول رو پس میدی، ندارم، عوضش زمینم رو بگیر.» همین مسئله باعث شد تعداد زیادی از بانکها مورد دستبرد قرار بگیرند و ورشکست شوند. آن زمان یک سیستم ابتدایی و بدوی اقتصادی باعث تولد گروههای متعددی از سارقها و دزدها شد.» با اینکه فیلم «دزدان دوچرخه»، پن را شدیدا شیفته خودش کرده بود، اما این فیلم دلیل روی آوردن او به کارگردانی نبوده. او حرفهاش را از تلویزیون آغاز کرد. و بعد آهسته آهسته پایش به استودیوها باز شد «هالیوود هیچوقت مرا وسوسه نکرد، هیچگاه آنجا را دوست نداشتم. نسبت به آنجا هیچ علاقه رمانتیکی ندارم و هیچوقت مسحور و شیفته آنجا نشده ام.»
آرتور پن وقتی که سرانجام برای ساختن «تیرانداز چپدست» متقاعد شد، به طرز ماهرانهای قواعد ژانر را زیر و رو کرد و خب منتقدها هم به سرعت «وسترن روانشناختی» او را محکوم کردند. همین مساله باعث شد تا او به نیویورک برود تا پنج نمایش بسیار موفق را -از جمله نمایشنامه «معجزه گر» ویلیام گیبسون درباره «هلن کلر»- در برادوی روی صحنه ببرد. هالیوود دوباره از او برای کارگردانی نسخه سینمایی «معجزهگر» دعوت کرد و پن تنها به این شرط که فیلم را به شیوه خودش و بدون حضور هیچ ستاره بسازد، این دعوت را پذیرفت. «خب فیلم واقعا موفق از آب درآمد و همین شد تا چنان جایگاه محکمی پیدا کنم که دیگر بتوانم مدام بین سینما و تاتر در رفت و آمد باشم. شیوهای که از آن زمان ته امروز ادامهاش دادهام.»