اشاره: متن زیر ترجمه‌ای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «وقتی روی صندلی میخکوب می‌شوید» به‌چاپ رسید.

انتخاب‌های «سوفی فاینس» برای روزنامه «ایندیپندنت»:

سکانس خوب

چشمه باکرگی (اینگمار برگمان ۱۹۶۰)‏

حکایت هولناک قرن چهاردهمى فیلم درباره دختر سوئدى ساده و روستایى است که توسط گروهى چوپان مورد تعدى قرار مى‌گیرد و سپس به دست آنها کشته مى‌شود. در ادامه پدر دختر از آنها انتقام گرفته و تک تک شان را مى‌کشد. اما با این وجود او از این انتقام بیهوده و بى حاصل دچار ضربه روحى و سرخوردگى شده و خدا را به خاطر هر دو عمل خشونت بار مقصر مى‌داند. در سکانس پایانى او جنازه دخترش را از روى زمین بلند مى‌کند و ناگهان از زیر جسد او همین چشمه باکرگى عنوان، فیلم روى زمین جارى مى‌شود. انگار که وجدان طبیعت نیز به نداى درونى این مرد پاسخ مى‌گوید. آب چشمه دست‌هاى خون آلود پیرمرد را مى‌شوید. دقت و سادگى فیلمبردارى این سکانس و کنتراست چشمگیر رنگ‌هاى سیاه و سفید در این نماها بر تقابل سیاهى و تباهى موجود در فضاى فیلم با معصومیت دختر تاکید مى‌کند. اما فیلم تنها به نمایش مردان و زنانى که درد‌هایشان را زندگى مى‌کنند، بسنده نمى‌کند و تصاویر انتهایى حباب‌هاى درون آب، کل فیلم را با مضمونى امیدوارانه به پایان مى‌رساند. اکنون حسرت مرد براى سرکوب غریزه کشتن و انتقام جویى و تمایلش به پاکى براى ما ملموس مى‌شود، درست مثل چشمه باکرگى.‏

سکانس بد

راز‌ها و دروغ‌ها (مایک لى ۱۹۹۶)‏

فکر مى‌کنم همه تماشاگران و منتقدان عاشق بازى «برندا بلیتین» در این فیلم هستند. اما من جنس بازى او را، کاریکاتورى از یک زن طبقه کارگر مى‌دانم. در سکانس معرفى برندا ما او را در خانه دوطبقه‌اى ایوان‌دار خود که نماى آجرى قرمز رنگى دارد، مى‌بینیم که جمله‌اى شبیه به این راه به زبان مى‌آورد: «اوه، عزیزم.» نارضایتى من بیشتر به خاطر عدم پرداخت درست شخصیت اوست. با وجود حضور اتفاقات دراماتیک در زندگى‌اش _ مثلاً پى بردن به این مسئله که مادر دخترى سیاهپوست است _ شخصیت او فقط در حد یک کاکنى (اهالى بخش شرقى لندن که با لهجه خاصى صحبت مى‌کنند) بامزه باقى مى‌ماند. ما در سرگذشت شخصى او از رفتار‌هاى انسانى یا عمق هیچ اثرى نمى‌بینیم. واقعاً براى کسانى که به چنین کلیشه‌اى از یک مادر احمق طبقه کارگر مى‌خندند، متاسفم. من تا به حال چندین فیلم مستند ساخته‌ام و در این ژانر چیزى که هیچ وقت فکرش را نمى‌کنید این است که دارید شخصیت خاصى را در سر مى‌پرورانید.‏ مردم همیشه رفتار و گفتار غیر‌قابل پیش بینى دارند.ما هیچ وقت به درونیات شخصیت برندا راه پیدا نمى‌کنیم. انگار که به او اجازه داده نشده تا وجوه انسانى شخصیتش را به نمایش بگذارد. خب این مسئله زمانى نا‌امید‌کننده است که با کارگردانى مثل مایک لى طرفید. کسى که همواره بازیگرانش را تشویق مى‌کند تا به بازى فى‌البداهه زندگى واقعى روى بیاورند.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

5 × یک =