اشاره: متن زیر ترجمهای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۲ در روزنامه «شرق» با عنوان بهچاپ رسید.
انتخابهای «پیتر نس» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
قرارداد با آدمکش (آکی کوریسماکی ۱۹۹۰)
این سکانس را به این خاطر دوست دارم، چون برخلاف حالت مالیخولیایی فیلم، فضایی به شدت خوشایند و خوشمزه دارد و پایانی که هر دو فضای شاد و غم انگیز را به صورت توأمان در خود جای دادهاست. قصه فیلم درباره مردی است که کارش را از دست داده و قصد خودکشی دارد. اما از شانس بدش هر چه تلاش کرده تا این کار را بکند، نتوانسته است: اجاق گاز را روشن میکند و سرش را داخل آن فرو میبرد، کارگران شرکت گاز اعتصاب کرده و در نتیجه گاز شهر قطع میشود یا وقتی میخواهد خودش را دار بزند طناب پاره میشود. سرانجام آدمکشی را استخدام میکند تا به زندگیش خاتمه دهد، قرار و مدارهایش را هم میگذارد. اما در راه برگشت به کافهای میرود، در آنجا زنی را میبیند و عاشقش میشود. سکانس مورد علاقهام جایی است که آن مرد به محل ملاقاتش با آدمکش برمیگردد تا قراردادش را فسخ کند چون میخواهد زنده بماند. وقتی از تاکسی پیاده میشود، دوربین به صورت او نزدیک میشود و ما میفهمیم اتفاق بدی پیش آمده است. در نمای بعدی، ما تصویر ساختمان ویران شدهای را میبینیم. حالا او هیچ راه دیگری برای ملاقات دوباره آدمکش ندارد و به طور ناگهانی در درونش دچار تضاد و کشمکشی اساسی میشود. در چشمهایش درخشش و احساسی دیده میشود که تماشاگر آن را کاملا لمس میکند. او حالا واقعا نگران چیزی است.
سکانس بد
درباره اشمیت (الکساندر پاین ۲۰۰۲)
یکی از سکانسهای این فیلم به شدت مأیوس کنندهاست. دلیلش هم این است که در این سکانس دقیقا همان چیزهای تکراری را میبینیم. ما شاهد تصاویری هستیم که هیچ خلاقیت یا نوآوری در آن صورت نگرفتهاست. مرد پیری (جک نیکلسون) با مرگ همسر و بازنشستگیاش دست و پنجه نرم میکند. او میکوشد هر طوری شده با این اتفاقات کنار بیاید، روی سقف اتومبیل تفریحی و مسافرتیاش در زیر آسمان پرستاره نشستهاست. او در حالی که با خود کلنجار میرود و زندگی گذشتهاش را مرور میکند، به این نتیجه میرسد که کاش رفتار مناسبتری با همسرش داشت (وقتی که تصاویر این سکانس شروع شدند، آرزو کردم پایان آن با تصاویری از ستارگان همراه نباشد) اما مرد شروع میکند به حرف زدن با همسرش و متاسفانه در پایان تصویر ستارگان آسمان بالاخره خودنمایی میکنند. سپس او جملهای را به زبان میآورد با این مضمون: او خوشحال است از اینکه همسرش به صحبتهای او گوش دادهاست. با اینکه اعتقاد دارم که همسر او در آسمانها است و به حرفهای او گوش میدهد اما به نظرم این سکانس نمیبایست با تصویر ستارهها به پایان برسد.