اشاره: متن زیر ترجمهای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ سهشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «به من نگاهکن» بهچاپ رسید.
انتخابهای «کریگ لیهف» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
این فیلم را پیش از ساختن فیلم خودم (سیاه و سفید) تماشا کردم و چیزى که بیشتر مرا مجذوب خود کرد ساختار بصرى و کاربرد صدا در آن بود. «پل نیومن» در این فیلم نقش فرانک گالوین را بازى مىکند. فرانک گالوین وکیلى است که با پروندهاى پزشکى روبهرو شده. موضوع این پرونده درباره زن جوانى است که در اثر یک ندانمکارى در نتیجه استفاده از داروى بیهوشى در هنگام زایمان به حال اغما فرو رفته. در سکانسى که او براى اولین بار زن را مىبیند، «سیدنى لومت» از هیچ دیالوگى استفاده نکرده و تنها صدایى که به گوش مىرسد، صداى نابهنجار دستگاه تنفس است که به صورت گوش خراشى اعصاب تماشاگر را خرد مىکند. فرانک پولارویدى تهیه مىکند و همزمان با تغییر پولاروید و تبدیل شدن آن به عکسى واقعى ما هم احساس مىکنیم فرانک از یک قربانى به انسانى واقعى بدل مىشود. این نقطه عطفى در زندگى او و راهى براى رهایىاش است. پل نیومن بهترین بازى تمام عمرش را در این فیلم انجام دادهاست.
سکانس بد
من فیلم را واقعاً دوست دارم اما به نظرم سکانس نهایى فیلم باعث افت کیفى آن شدهاست. قصه فیلم درباره زنى است (جون فونتین) که فکر مىکند شوهر جدیدش (کرى گرانت) قصد کشتن او را دارد. هیچکاک فیلم را تا آنجایى پیش مىبرد که همه تماشاگران انتظار وقوع قتلى را در انتها دارند، اما به جاى آن تماشاگر مجبور مىشود به خود بقبولاند که بله این زن تصور غلطى داشته. اما واقعیت چیز دیگرى است. هیچکاک پایان دیگرى را در نظر داشته که در آن زن مسموم مىشود، اما استودیو به هیچکاک اجازه نداد تا از کرى گرانت یک قاتل بسازد و به همین دلیل هیچکاک مجبور شد در آخرین لحظات پایان فیلمش را عوضکند. اگر نقدهایى که درباره این فیلم نوشته شده را بخوانید متوجه مىشوید همه منتقدان با بخش پایانى سوءظن مشکل داشتهاند.