اشاره: نوشته زیر٬ ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «دنیس هاپر» که در تاریخ ۸ مرداد سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «شبی که آن را روز مینامیم» به چاپ رسید.
دنیس هاپر -چه روى پرده، و چه در بیرون آن- یکى از مردان بدنام و دردسر ساز سینما است. بازى او در «شورش بىدلیل» (نیکلاس رى ۱۹۵۵) سرآغاز فعالیتى پنجاه ساله بود و با حضور در فیلمهاى «اینک آخرالزمان» (فرانسیس فورد کاپولا ۱۹۷۹) و «مخمل آبى» (دیوید لینچ ۱۹۸۶) و «سرعت» (یان دی بانت ۱۹۹۴) تجسمى واقعى از خباثت و اهریمن را به همگان نشان داد. گویا این بار نیز با بازى منحصر به فردش در فیلم «شبى که آن را روز مىنامیم» (پال گلدمن ۲۰۰۳) شرایط جهنمى دور و بر هاپر او را به دردسر انداختهاست.
«شبى که آن را روز مىنامیم مربوط به زمانى است که فرانک سیناترا در سال ۱۹۷۴ به استرالیا رفته بود. وقتى که از هواپیما پیاده مىشد، یک گزارشگر زن بىدرنگ او را به باد پرسش مىگیرد و از او سئوالهاى خصوصى مىپرسد. آیا او با مرلین مونرو رابطه داشته؟ این درسته که جودى ماجو به او اجازه نداده که در مراسم خاکسپارى مونرو شرکت کنه؟ عاقبت سیناترا به گزارشگر پاسخ مىدهد «تو هیچى نیستى جز یه روسپى دو دلارى» و یک دفعه جماعتى ۱۴۰ نفرى علیه او جنجال به پا مى کنند.آنها آب و برق هتل محل اقامتش را قطع مىکنند و حتى اجازه نمى دهند جت شخصى او مجدداً سوخت گیرى کند. من سیناترا را مىشناختم. موقعى که او داشت نسخه اصلى «دار و دسته اوشن» را مىساخت من با کمپانى برادران وارنر قرارداد بسته بودم. «شبى که آن را روز مى نامیم» نگاه بدى نسبت به سیناترا ندارد و قرار نیست تصویرى هیولایى از او باشد.»
فیلم مورد علاقه هاپر در کنار شخصیتهاى شیطانى که او در فیلمهاى سینمایى ایفاگر آنها بوده، بیش از پیش ما را شگفتزده کرد. انتخاب او فیلم «بهشت برفراز برلین» (بالهاى اشتیاق) بود. فیلمى رمانتیک و روشنفکرانه از ساختههاى ویم وندرس که در سال هاى ۸۷-۱۹۸۶ در برلین فیلمبردارى شد و روایت گر قصه دو فرشته بود که در بخشهاى مختلف برلین حاضر مىشدند و مىتوانستند تفکرات و اندیشههاى آدمهاى مختلف را بشنوند. کار هر روزه این دو فرشته، تماشاى زندگى روزمره مردم و استراق سمع ذهنیات و درونیات آنها بود.
در انتها یکى از آن دو داوطلبانه به زمین هبوط مىکند و مىپذیرد در عوض به آغوش کشیدن زندگى و عشق به اصول اخلاقى اهالى زمین تن دهد. فیلمبردارى درخشان و برجسته سیاه و سفید «بهشت برفراز برلین» (فیلمبردار افسانه اى این فیلم ،«هانرى آلکان»، با سینما گران بزرگى چون «ژان کوکتو» همکارى داشته است.) و فیلمنامه مطول و پر گفت وگوى آن که از اشعار شاعر آلمانى راینر ماریا ریلکه و آثار نمایشنامه نویس اطریشى ،«پیتر هاندکه»، الهام گرفته بود، جایگاهى یگانه و دست نیافتنى به آن بخشیدهاست.
«با تماشاى این فیلم، براى اولین بار بود که توانستم روى پرده ترکیب فوقالعاده ادبیات و سینما را ببینم. ویم در کنار متنهاى ادبى فوقالعاده غنىاش، ساختارى کاملاً متناسب با زمان ساخته شدن فیلمش را براى آن در نظر گرفتهاست. ساختارى که بیش از هر چیزى گویاى دورانى بود که درش به سر مىبردیم. او «بهشت بر فراز برلین» را دقیقاً قبل از تخریب دیوار برلین ساخت. درست مثل «ایزى رایدر» که دقیقاً در زمان خودش ساخته شد.
هالیوود، طبق معمول از روى ناچارى، یازده سال بعد، از روى این فیلم، «شهر فرشتگان» را ساخت. اثرى که از تمامى مفاهیم سیاسى و مضامین آن فیلم تهى است. مکان قصه از برلین به لسآنجلس تغییر یافته بود و در آن «نیکلاس کیج» و «مگ رایان» بازى مىکردند. من که نتوانستم تماشاى آن را تحمل کنم. موقع نمایشش از سینما بیرون رفتم.»
هاپر کارگردان فیلمهاى تحسین برانگیز زیادى بودهاست (البته فیلمهاى به درد نخورش هم کم نیست) و با این وجود او «ایزى رایدر» (با بازیگرى، نویسندگى و کارگردانى خودش) را بهترین اثر تمام عمرش مىداند همیشه در هر جایى از آن یاد مى کند. براى همین وقتى او از فیلم «بهشت بر فراز برلین» با عنوان «یک فیلم جادهاى عمودى» نام برد، اظهارنظرش چندان غیرمنطقى به نظر نمىرسد. وندرس با فیلم هایى مثل «آلیس در شهرها»، «سلاطین جاده» و «پاریس تگزاس» نیز مهارت خود را در ساخت آثارى در این ژانر به همگان اثبات کردهاست.و همه باور دارند «ایزى رایدر» تاثیر گذارترین فیلم ساخته شده در این گونه سینمایى است. جدا از ارادت هاپر نسبت به این فیلم، او و ویم وندرس یک دوستى شخصى دارند.
«بهشت بر فراز برلین را براى اولین بار در نمایش خصوصى که ویم براى گروه معدودى از دوستان لس آنجلسى اش برگزار کردهبود، دیدم. ارتباط ما دو تا به سالها قبل برمىگشت. اولین ملاقات ما در دهه ۷۰ اتفاق افتاد. من و ویم هر دو در فرانسه به سر مىبردیم و مشغول کارى بودیم. او به من پیشنهاد کرد تا نقش تام ریپلى را در «دوست آمریکایى» بازى کنم.
من یک راست از فیلمبردارى «اینک آخرالزمان» به هامبورگ رفتم. ویم به من گفت: «تو زخمهایت رو برامون آوردى!» در آن فیلم من تمام مدت مست بودم و ویم مثل سگ سنت برنارد سر من داد و بیداد مىکرد. یادم مى آید از من پرسید سختترین کار یک بازیگر فیلم چیه؟ بهش گفتم که روى پرده تنها باشه. ریپلى یک مستخدم داشت که ناگهان از پهلوىاش رفت و او مىماند و یک عالمه پولاروید از خودش و حرف زدن با ضبط صوت و گفتن کلماتى مثل «نباید از چیزى جز خود ترس بترسیم» اینها همهاش ناشى از استعدادهاى درخشان ویم بود. او آدم بزرگى است.یک خالق هوشمند. پیوسته ایدههایى نو را در ذهنش مىآورد و به آنها سرو شکل مىدهد.»
آیا «بهشت بر فراز برلین» در طول زمان دوام مى آورد؟ ریویوها و منتقدین بسیارى همچون دنیس هاپر آن را به خاطر ویژگىهاى بصرى فوقالعاده اش مىستایند و گروهى دیگر آن را به خاطر تکلف غیرقابل تحملش به باد تمسخر گرفتهاند -پالین کیل در نقدى از آن به عنوان «یک کیچ مدرن» یاد کرده بود.«من عاشق فیلم هاى شبیه به این یا «مکالمه» فورد کاپولا هستم. حتى اگر هیچ وقت پولساز نباشد. این فیلم اثرى جاودان و فناناپذیر است».