اشاره: نوشته زیر٬ ترجمه‌ای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «ژان ژاک آنو» که در تاریخ ۲۷ مرداد سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «وقتى طبیعت به آدمى پاسخ مى دهد» به چاپ رسید.

اگر قرار باشد مضمون مشترک آثار ژان-ژاک آنو را پیدا کنیم، قطعاً به تاثیر تمدن در دنیاى طبیعت خواهیم رسید. این درون مایه به گونه‌هاى مختلف در آثار او تکرار شده‌است. «جنگ آتش» فیلمى درباره آدم‌هاى عصر حجر بود و در «خرس» دو خرس وحشى را مى‌دیدیم که سعى مى‌کردند از دست شکارچیان مصمم و مجرب بگریزند. آخرین فیلم او «دو برادر» ماجراى دو ببر است که با هم برادرند و در جنگل‌هاى کامبوج متولد شده‌اند، آدم‌ها آن دو را در بچگى از همدیگر جدا مى‌کنند تا اینکه سرانجام سال‌ها بعد مجبور مى‌شوند براى سرگرمى مردم با یکدیگر بجنگند. از طرف دیگر آنو همواره در فیلم‌هایش به دنبال کیفیتى اسطوره‌اى است شاید به همین دلیل انتخاب «درسو اوزالا» اثر کارگردان افسانه‌اى و سرشناس ژاپن، آکیرا کوروساوا، به عنوان فیلمى که بیشترین تاثیر را در زندگى‌اش داشته است، برایمان عجیب و غریب جلوه‌نکرد.
«من از همان اولش مى‌دانستم که مى‌خواهم کارگردان سینما شوم. به همین دلیل در پاریس به یک مدرسه سینمایى رفتم و به راه راست هدایت شدم. یکى یکى مقاطع مختلف را پشت سر‌ گذاشتم. براى ارتش فرانسه کلى فیلم کوتاه آموزشى ساختم و در تلویزیون یه عالمه فیلم تبلیغاتى کارگردانى کردم. من همیشه از تماشاى فیلم‌هایى لذت مى‌برم که شکوه و عظمتى خاص در جاى جاى‌اش به چشم بیاید. در همان مدرسه فیلمسازى به شدت تحت تاثیر «دیوید لین» و فیلمسازان اسطوره‌اى روسى، کسانى مثل آیزنشتاین و پودوفکین بودم. در کنار اینها سینماى ژاپن و به خصوص کارگردان‌هایى مثل میزوگوچى، اوزو و کوروساوا برایم اهمیت فراوانى داشت. براى همین وقتى «درسو اوزالا» را دیدم به نظرم رسید فیلم ترکیب ناب و بى‌نظیرى از قصه‌اى روسى و شیوه فیلمسازى ژاپنى است.

 اولین بار «درسو اوزالا» را در سن ۳۵ سالگى دیدم. این فیلم تمام آن مضامینى را که عاشقشان بودم، در خود داشت: درک طبیعت، آزمودن یک زندگى در انزوا و تک‌افتادگى و پاسخ طبیعت به آدمى. فیلم بى‌اندازه برایم الهام بخش بود. البته ارادت من نسبت به «درسو اوزالا» به اینجا ختم نشد. در سال ۱۹۸۰ وقتى که در لندن خودم را براى ساخت «جنگ آتش» آماده مى‌کردم، نسخه اى از کپى‌هاى فیلم را خریدم. تمام اعضاى گروه همراهم را وادار کردم به یک سالن نمایش فیلم در میدان سوهو بیایند و فیلم را تماشا کنند. آنها مى‌بایست حتماً فیلم را با دقت تمام مى‌دیدند. به آنها گفتم مى‌خواهم در فیلمم به چنین کیفیتى برسم.
«درسو اوزالا» نگاه منحصر به فرد و یگانه‌اى به مقوله انزوا و در به تصویر کشیدن تک‌افتادگى و عظمت دنیا در برابر حقارت آدمى دارد. فیلم درباره تضاد تقابل بین گستردگى و همجوارى با طبیعت و چگونگى درک آن است. با این حال «درسو اوزالا» و در یکى از بحرانى‌ترین و تلخ‌ترین دوران زندگى کوروساوا ساخته‌شد. در اواخر دهه ۱۹۶۰ کوروساوا در افسردگى و خمودگى شدیدى به سر مى‌برد. کوروساوا دریافته بود براى پیدا کردن سرمایه ساخت فیلمش با مشکلات متعددى رو‌به‌رو است. پس از پنج سال عدم حضور در عرصه فیلمسازى و شکست اقتصادى «دو دسکادن» در سال ،۱۹۷۰ ناامیدى و یاس چنان روحش را تسخیر کرد که او خودکشى را بر هر چیز دیگرى ترجیح داد.

به هر حال وقتى یکى از استودیوهاى فیلمسازى روسى با نام Mosfilm به او پیشنهاد داد که مى‌تواند «درسو اوزالا» را در سیبرى بسازد، کوروساوا دوباره به دنیاى زنده‌ها بازگشت. ساخت آن فیلم در حدود دو سال طول کشید. با این وجود سرانجام پخش جهانى فیلم تمام شهرت کوروساوا را به او برگرداند و حتى در سال ۱۹۷۶ اسکار بهترین فیلم خارجى را نیز نصیب او کرد. هنوز هم گروهى از منتقدان عقاید تند و تیزى درباره فیلم دارند. آنها معتقدند روایت فیلم کند و ملال آور و نمونه اى از آثار پروپاگاندایى است که کمپانى Mosfilm پیوسته در حال تولیدشان بود. از تمام این حرف‌ها که بگذریم هنوز تاثیرات فیلم را در خودم حس مى‌کنم. آخرین فیلم‌هاى من درباره ببرها‌ست و شاید به هیچ وجه تصادفى هم نباشد.

یکى از شخصیت‌هاى «درسو اوزالا» هم یک ببر بود و اگر یادتان باشد در یکى از سکانس‌هاى مهم فیلم این ببر یکى از نقش‌هاى اصلى را به عهده داشت. همان جایى که درسو براى زنده ماندن مجبور مى‌شود به آن ببر شلیک کند. او به خاطر این عمل دچار عذاب وجدان مى‌شود و توهمى غریب روحش را مى‌آزارد. این اتفاق بیش از هر چیزى حاکى از سرآغاز ضعف اوست و پیشاپیش از ناتوانى او خبر مى‌دهد. همان زمانى که مى‌پذیرد تا به همراه «سروان ولادیمیر آرس‌نى‌یف» (یورى سولومین) به شهر برود و زندگى جدیدى را آغاز کند. نکته دیگرى که باعث شد عاشق این فیلم شوم -و شاید از آن چیز‌هاى زیادى را هم براى ساخت آثار خود آموختم- نبود حضور دیالوگ اضافى در جای جاى فیلم است. ببینید براى مثال در سکانس وداع غم انگیز دو مرد، بعد از اینکه به وضوح درمى‌یابیم که درسو نمى‌تواند در یک مکان متمدن دوام بیاورد، دیالوگ‌هاى فوق‌العاده ساده‌اى را مى‌شنویم. سروان آرس‌نى‌یف فقط مى گوید «درسو» و درسو مى گوید «کاپیتان» فقط همین. بى عیب و نقص‌تر از این دیگر چیزى وجود ندارد.»

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

یازده + 12 =