اشاره: گفتگوی زیر در دفتر «محمدرضا هنرمند» صورت گرفت و در تاریخهای ۲، ۴ و ۶ مهر سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عناوین «مذاکره و چانهزنى»، «خنده به وضع موجود» و «چراغها را من خاموش میکنم» چاپ شد.
عکس از وبسایت روزنامه بانیفیلم
در حاشیه گفت وگو با محمدرضا هنرمند
۱- نمىدانم چرا از وقتى که «محمدرضا هنرمند» براى سومین بار قبول کرد که با من گفت وگو کند مدام به یکى از جملات ماندگار دکتر افشار در «کاکتوس۲» فکر مىکردم. «دکتر افشار» (سیروس ابراهیمزاده) پس از قرار گرفتن در یکى از همان بحث و جدلهاى بىسرانجام کاکتوسى در واکنش به شرایط پیش روى این جمله را به زبان آورد که «ما اهل چالشیم نه مالش!» احتمالاً اگر من به این جمله فکر نمىکردم و جمله دیگرى (مثلاً یک چیز از کتلمیان!) در ذهن داشتم فضاى گفت وگوى پیش روشى شما «چیز» دیگرى مىشد. در طول گفت و گو با هنرمند به این نتیجه رسیدم که او در «کاکتوس۳» بیشتر در پى به تصویر کشیدن ریشهها و دلایل نابسامانى و پریشان حالى ما بوده تا اینکه بخواهد مسائل روز جامعهاش را به عینه (مثل کاکتوس۲) نشانمان بدهد. به همین دلیل با تمام علاقهاى که به بحث و گفت وگو درباره کارگردانى و جزئیات فنىتر (به خصوص درباره قسمت چهارم و دو قسمت آخر) مجموعه داشتم، مجبور شدم به خاطر تنش بالاى این قسمت گفت وگو که به چرایى ساخته کاکتوس مىپردازد و نه به چگونگىاش و همچنین محدودیت جا، زمان و زبان (مشکل همیشگى من)، این بخش از گفت و گو را به مسئول صفحه تلویزیون بدهم. ریتم گفت وگوى اولیه توفانى و تا اندازه زیادى احساسى شده بود. در تصحیح نهایى که توسط هنرمند صورت گرفت، درایت او باعث شد تا فضاى آرام تر، سنجیدهتر و شاید بتوان گفت موقرترى بر فضاى گفت وگو حاکم شود.
۲- نکته جذاب و دوست داشتنى گفت و گو با هنرمند جدا از پذیرایىهاى او با قهوه و چاى و شکلات و دکوراسیون متفاوت دفتر کارش و فضاى فرهنگى درون آن (پوسترهاى بزرگ فیلمهاى «راننده تاکسى»، «دیوانهاى از قفس پرید» و «محله چینىها» که به دیوارها آویخته شدهاند، کوهى از کتابهاى جدید و قدیمى -از فرهنگ گفتههاى طنزآمیز و فرهنگ عامیانه مردم ایران و کتاب کوچه احمد شاملو گرفته تا سلام خانم جنیفر لوپز، عادت مىکنیم و من ببر نیستم- که به صورت بسته و باز در این طرف و آن طرف دفتر دیده مىشوند و دى وى دى هاى جورواجورى -از آشوب و آملى بگیرید تا کازینو رویال و بیل را بکش جلد دوم- که در جاهاى دیگر دفترش روى میزها خودنمایى مى کنند) و اتاق فیلمى که در آن فیلمهاى جدید و قدیم سینما را روى پرده مىبیند، بحثهاى جذابى است که قبل و بعد از گفت و گو و حتى روزهاى بعد از گفت و گو درباره مسائل اجتماعى و سیاسى روز از زبان او مىشنویم. در حقیقت بعد از پایان گفت و گو احساس مىکنید مجبورید براى یافتن حرفهاى او به جاى خواندن سطرهاى روزنامه لابه لاى آنها به جست وجو بپردازید. به همین دلیل است که هر وقت به دفتر او مىروم دو، سه ساعت طول مىکشد تا دیگر از خجالت هم که شده از آنجا خارج شوم.
۳- هنرمند در توضیح کلمه «سوپاپ اطمینان» در بحث اینکه آیا کاکتوس چنین کارکردى دارد یا نه؟ بر نکتهاى اشاره کرد که در تصحیح نهایى گفت وگو از آن حذف شد. هر کارى کردم نتوانستم خودم را راضى کنم که هر جور شده آن را در گفت و گو بگنجانم. براى همین بى هیچ توضیحى آن را برایتان نقل مى کنم: «سوپاپ اطمینان را روى دیگ زودپز مىگذارند براى اینکه وقتى درون دیگ به جوش آمد انفجار دیگ به آشپز و آشپزخانه آسیبى وارد نکند. شما به من بگویید در این جامعه چه مىبینید که نیاز به سوپاپ اطمینان داشته باشد. کدام جوشش؟»
۴- وقتى که در روز ۱۷ شهریور (تقریباً دو هفته قبل از ماجراهاى جشن خانه سینما) از دفتر هنرمند خارج مى شدم در دل هول و ولاى عجیبى داشتم. مدام مىترسیدم که دوستان و مسئولان صداوسیما واکنشهایى به آن نشان دهند که البته طبیعى است. به هر حال من از تمام مسئولان و افرادى که با روند گفت وگو و سئوال و جوابهاى مطرح شده مخالفند خواهش مىکنم با همان سعه صدرى که اجازه ساخت و پخش کاکتوسها را دادند و با همان صبر تحسین برانگیزى که سریال را دیدند و آن را برنتابیدند! گفت و گو را بخوانند. اگر هم احساس کردند که دارند اذیت مىشوند فکر کنند که در یکى از قسمتهاى کاکتوس دو مهمان ناخوانده وارد ماجرا شدهاند و دارند حرفهاى خودشان را مىزنند و به قول هنرمند «قرار هم نیست ستونى لرزانده شود» به هر حال از تمام عزیزانى که مىخواهند گفت و گو را بخوانند به مانند حاج کاظم آژانس شیشهاى «براى صبرتون یه یا على مى خوام!»
***
شما در گفت و گوهایتان، به هنگام پاسخ به پرسشها طورى جواب مىدهید که هم حرفتان را مىزنید و هم نمىزنید. احساس مىکنم همواره یک جور منش سیاستمدارانه و محافظهکارانه یا بهتر بگویم عاقلانه در پیش مىگیرید. آیا قرار است این بار هم با چنین فردى روبهرو شوم؟
استنباط شما از شیوه اظهارنظر و پاسخگویى من جالب است. فکر نمىکردم تا این حد تیزهوش باشم. به هر حال هر کسى مجاز است براى زندگى، رفتار و گفتارش شیوهاى داشته باشد. این شیوه من است که احتمالاً در نوع کار من هم تأثیرگذار بودهاست. من مدتهاست که اینگونه کار و زندگى مىکنم.
پس نمىتوانم از شما این انتظار را داشته باشم تا خیلى رک و صریح پاسخ سئوالات مرا بدهید؟
بستگى به سئوال هایتان هم دارد.
و اگر سئوالهاى من درباره صداوسیما باشد جوابهاى شما چگونه خواهد بود؟ آیا شما دغدغه این را ندارید که حرفهایتان ساخت مجموعه بعدى شما را با مشکل مواجه کند؟ یا یک وقت مسئولان به شما بگویند «نمک خوردهاى و نمکدان شکستهاى.»
ظاهراً لازم است تا قبل از ادامه گفت وگو چند توضیح ضرورى را خدمت شما عرض کنم. اول اینکه من خدا را سپاس مىگویم که در طول سالهاى طولانى کار و زندگى هرگز از این نوع دغدغههایى که فرمودید نداشته و انشاءالله که بعد از این هم نخواهم داشت. دوم اینکه رابطه هیچ هنرمندى با مسئولان جامعهاش رابطه ارباب و رعیتى نیست که ضرب المثل «نمک خوردن و نمکدان شکستن» در آن رابطه مصداق داشته باشد. جداً بد به حال جامعهاى که هنرمندش نمکگیر شده باشد و موظف باشد که حفظ حرمت نمک و نمکدان کند. خوشبختانه من تا به حال بر سر سفره هیچ مسئول اربابمنشى ننشستهام تا نمک گیر شخص او باشم. سوم اینکه شما در ابتداى گفت وگو چگونه به این نتیجه رسیدهاید که جوابهاى من جوابهاى نمکدان شکنى باید باشد؟ و توضیح آخر اینکه من نه کارمند صداوسیما هستم و نه وکیل مدافع و سخنگوى این سازمان و با آن هیچ ارتباط مداوم و پیوستهاى ندارم. من در واقع از طریق آنتن این سازمان با جامعه مرتبطم. من نه حقوق بگیر سازمان هستم و نه موظفم تا از همه مواضع و عملکردهاى سازمان دفاع کنم.
ببخشید شما بابت ساخت این مجموعهها هیچ دستمزدى از صداوسیما نگرفتهاید؟
دستمزد چرا، ولى حقوق بگیر نیستم. واقعیت این است که نه سازمان صداوسیما به من احتیاجى دارد و نه من به سازمان. من به عنوان یک فیلمساز مستقل به صداوسیما بدهکار نیستم و اگر احیاناً موفقیتى هم در زندگى هنرىام داشتهام مدیون سینما هستم. من در مدت بیست و سه سال براى تلویزیون به جز مجموعه هاى «کاکتوس» و یک تئاتر تلویزیونى به نام «حصار در حصار» و یک فیلم ۷۵ دقیقه اى به نام «مرگ دیگرى» کار دیگرى نداشتهام. حالا هم نگران این نیستم که در این گفت و گو به دنبال جلب رضایت مسئولان این سازمان باشم. اسم این را هم محافظه کارى نمىگذارم.
اگر محافظهکارى نیست، پس چیست؟ بدیهى است که با این دیدگاه نمىتوانید صراحت داشته باشید و مسائل را خیلى صریحتر و بىپرده بیان کنید.
من معتقدم وقتى قرار است درباره یک مجموعه، فرد یا سازمان صحبتى بکنم، خیلى خام، احساساتى و هیجانزده حرفى را به زبان نیاورم. این اختصاص به صداوسیما هم ندارد. من حق ندارم احساساتى و بدون پشتوانه حرف بزنم. اما یقین داشته باشید که اگر طى گفت و گو به یک نظر قطعى برسم، مطمئناً با صراحت و صداقت و بىهیچ ملاحظهاى آن را اعلام مىکنم.
ببینید مسئله من سازمان صداوسیما نیست. این سازمان چیزى جداى جامعهما نیست. فرهنگ گفت و شنود، پرسش و پاسخ و انتقاد در هیچجاى جامعه ما نهادینه نشدهاست. وقتى همکاران دندانپزشک من با چاپ شدن مطلبى نویسنده را متهم به باندبازى و هزار و یک افتراى دیگر مىکنند یا فلان فیلمساز باسابقه پس از چاپ مطلبى منفى درباره فیلمش گوشى تلفن را برمىدارد به روزنامه زنگ مىزند، من واقعاً چرا از مسئولان رده بالاى مملکتى انتظار سعه صدر داشتهباشم؟
پس آیا به نظر شما مشکل ما مشکل فرهنگى نیست؟
این سئوال من از شماست. آیا فکر مىکنید در این جامعه جماعتى باشند که به قول دکتر افشار و جناب سرهنگ انتقادهاى من و شما را «بربتابند»؟
انتقاد صریح، بى پرده و بىملاحظه را خیر. شاید به همین دلیل تب کارهاى طنز بالا گرفته و همان طور که مىدانید سابقهاى طولانى و تاریخى در فرهنگ ما دارد. طنز بیشتر در جوامعى با ظرفیتهاى جامعه ما رونق دارد و مورد توجه است. چون بر تلخى انتقادات، لایه و پوشش شیرین و قابل تحملتر مى پیچد تا تلخى حقیقت ذائقهها را نیازارد.
بیایید کمى به عقب برگردیم. چه مىشود که محمدرضا هنرمند پس از چند تجربه سینمایى یک دفعه به سرش مىزند و مىآید براى تلویزیون یک مجموعه به نام «کاکتوس» را مىسازد؟
یک دفعه نبود. از روى ناچارى بود. در آن زمان فیلم «دیدار» من اجازه نمایش عمومى پیدا نکرد و من هم اجازه فعالیت سینمایى نداشتم. فیلمنامه «آشیانه بر باد» را هم که نوشته بودم به دلایل واهى از طرف شوراهاى آن زمان به کلى مردود و غیرقابل ساخت اعلام شد. من بودم و بیکارى.
زمان معاونت سینمایى آقاى ضرغامى بود؟
بله، این زمان طولانى شد و من به دنبال راهى براى ادامه کار به فکر ساختن مجموعهاى افتادم که کمى با دیگر مجموعههاى آن زمان تفاوت داشته باشد. سه یا چهار قسمت از مجموعه «کاکتوس ۱» را نوشتم و شاید برحسب شانس و اتفاق ارتباطى به وجود آمد و مسئول وقتى که آن متنها را خواند پذیرفت که این مجموعه در صداوسیما ساخته شود. من خودم هم فکر نمىکردم آن سه یا چهار قسمت اولیه نوشته شده موافقت کسى را جلب کند. تا آن زمان من اصلاً هیچ ارتباطى با تلویزیون نداشتم. رابط اصلى ما «شهرزاد مهدوى» بود که به همراه همسرشان _ مهرداد فخیمى _ و محمدرضا موئینى در آن روزها تصمیم داشتیم شرکتى را براى فعالیت هاى تلویزیونى و سینمایى تاسیس کنیم که پس از مدتى به علت پارهاى اختلاف نظرها به سرانجام هم نرسید.
پس به نظر مىرسد ماجراهاى «کاکتوس ۱» بیش از هر چیزى وامدار مسائل آن شرکت بود؟
[مى خندد] بله. خانم مهدوى تهیه کننده با سابقه کارهاى تلویزیونى بودند، ایشان طرح و متنهاى اولیه را بردند تلویزیون و جواب مثبتش را آوردند. بنابراین شروع کردیم به تهیه مقدمات مجموعه. بعد که شرکت ما منحل شد مسئول وقت گروه فیلم و سریال، آقاى موسوى، پیگیر ساخت مجموعه کاکتوس شد. نوشتن قسمتهاى بعدى و اجراى کار و به نتیجه رسیدنش همزمان شد با تغییر و تحولات سیاسى اجتماعى آن سالها. ساخت مجموعه شروع شده بود اما متاسفانه آن طور که ما فکر مىکردیم و قرار بود پخش آن شروع نشد. یعنى سریال ساخته شد ولى روى آنتن نرفت.
پس در تلویزیون نسبت به پخش شدن یا عدم پخش «کاکتوس» اختلاف وجود داشت؟
خیلى طبیعى است که همین اختلاف نظرهایى که در جامعه وجود دارد در بین مسئولان تلویزیون هم وجود داشته باشد. اختلاف بین مسئولان پخش و مسئولان تولید مجموعه بود. مخالفان، موافقان را متقاعد کردند تا جلوى ادامه کار گرفته شود. ما هم که تا ۱۶ قسمت پیش رفتهبودیم، فهمیدیم که خوش خیالى کردهایم. کار را متوقف کردیم و همه رفتیم سر زندگىمان. اما بعد از مدتى شنیدم که قرار است کاکتوس از شبکه اول سیما پخش شود.
چه اتفاقى افتاد؟ چه کسانى دنبال کار شما بودند و از شما حمایت کردند؟
من بىاطلاعم از اینکه چه جریانى در سازمان عریض و طویل صداوسیما از گروه موافقان حمایت کرد و آنقدر پیگیرى کرد تا کار به آنتن رسید. شاید تغییر و تحولاتى در سازمان رخ دادهبود، شاید مسئول یا مسئولان عوض شده بودند که در نتیجه تصمیم آنها هم تغییر کردهبود. به هر حال کار پخش شد. اما با جرح و تعدیل زیاد. به طورى که قسمتهاى زیادى از مجموعه سانسور شدهبود. اینگونه کاکتوس در یک بىانتظارى شروع شد. صادقانه مىگویم که اطلاعات من از ماجراهاى پشت پرده دست دوم و سوم است. گویا بعد از پخش کاکتوس اول بازتابهایى به وجود آمدهبود که مسئولان تازه صداوسیما نتیجه گرفتند که اگر کار ادامه پیدا کند، بهتر است.
قبول است. «کاکتوس۱» خواست شما بود. اما کاکتوس ۲ و ۳ چطور؟ خواست شما بود یا صداوسیما؟
خواست همه ما.
بنابراین صداوسیما از شما خواست تا برایش کاکتوس۲ را بسازید؟
بله، البته من و گروه کاکتوس هم تمایل داشتیم.
چرا صداوسیما از شما چنین تقاضایى مىکند که بعدش به کاکتوس۳ منتهى مى شود؟
همان طور که قبلاً گفتم من سخنگوى سازمان صداوسیما نیستم. بهتر است شما این سئوال را از مسئولان صداوسیما بکنید. جواب هاى من در این رابطه بیشتر به حدس و گمان شخصى متکى است. احتمال مىدهم که بازتاب پخش مجموعه «کاکتوس ۱» آنقدر مثبت بودهاست که تصمیم گیرندگان و پیشنهاددهندگان را متقاعد به تولید «کاکتوس۲» کرده باشد. یا شاید آنگونه که مخالفان پخش کاکتوس تصور مىکرده اند پخش این برنامه چیزى را ویران نکرد و ستونى را نلرزاند. آنها هراسى بیهوده و نگرانى غیرقابل توجیهى داشتند که آن را به دیگران هم تسرى دادهبودند، تا جایى که پخش «کاکتوس ۱» در زمانى کم بیننده و با احتیاط انجام شد. با این حال، همه دریافتیم که مخاطبان تازهاى به پاى دیدن این مجموعه مىنشستند که معمولاً جذب برنامههاى دیگر تلویزیون نمىشدند. همینها کافى بود تا همه ما تصمیم به ادامه کار بگیریم.
شما شرط جدیدى براى ادامه مجموعه نگذاشتید؟
من از این تمایل و علاقه به پیگیرى ساخت «کاکتوس۲» در واقع به نوعى سوءاستفاده هم کردم. با توجه به تجربه تلخ پخش نشدن به موقع «کاکتوس ۱» در اولین جلسه دعوت به کار، با جعفرى جلوه قرارهایم را گذاشتم. قرارهایى مثل پخش قطعى و همزمان با ساخت مجموعه و یا توافق طرفین بر روى متنهایى که مىبایست هر هفته نوشته شود تا نسبت به وقایع و اتفاقات جارى و روز جامعه تازگى هم داشته باشد و امثال اینها که خوشبختانه جعفرى جلوه با کمال خوشرویى، اعتماد و سعه صدر آنها را پذیرفتند و دست ما را براى کار و تجربههاى تازهتر باز گذاشتند. اجازه مىخواهم تا در این فرصت از ایشان و همکاران محترمشان تشکر و قدردانى کنم. اما نه براى آن دغدغهاى که شما در ابتداى گفت و گو به آن اشاره کردید، بلکه فقط براى اداى احترام متقابل.
الان بعد از ۳ تا کاکتوس، احساس مىکنید که خواست صداوسیما از ادامه ساخت کاکتوس با خواست شما در یک راستا است؟ آیا صدا و سیما دنبال آن همان چیزى است که شما دنبال هستید؟
[مکث طولانى] قطعاً خیر. ولى این حداقل مشترکات ماست. اصلاً لزومى هم ندارد که در یک برنامه طنز انتقادى خواستهاى ما به طور کامل برهم منطبق باشد. در این صورت «کاکتوس» هم مىشد مثل برنامههاى دیگر. یک مجموعه طنز بىخاصیت. بدیهى است که ما در طول مدت ساخت و پخش مجموعه خواستههاى بیشترى داشتیم و مسئولان صداوسیما هم براى ما حد و مرزى قائل بودند. به همین دلیل، هم در مرحله نگارش متنها و هم در مرحله پخش، مداوماً با هم مذاکره و چانهزنى داشتیم. حتى براى حذف یا پخش یک کلمه مدتها وقت گذاشته مىشد تا یکى متقاعد شود. اگر چه این چانهزنىها و اعمال محدودیتها در شرایط سخت تولید مجموعه مرا به شدت کلافه و دلگیر مىکرد ولى امروز که از آن سختىها کمى فاصله گرفتهام، مىپذیرم که این چالشهاى خردکننده، اقتضاى این نوع کار است. کارى که روى خط قرمزها حرکتى آکروباتیک مىکند.
به هر حال شما علاوه بر کارکرد هنرى یکسرى اهداف و مقاصد اجتماعى را هم در سردارید. به همین دلیل است که مجموعهاى انتقادى، اجتماعى و سیاسى ساختهاید. مىخواهم ببینم که آیا صداوسیما هم به دنبال چنین چیزى است؟
قطعاً هست. اجازه بدهید تا کمى درباره اختلاف ماهیت ساخت یک مجموعه تلویزیونى با مثلاً ساخت یک فیلم سینمایى توضیح کوتاهى بدهم. در شکل گیرى یک مجموعه تلویزیونى برعکس یک فیلم سینمایى، یک فرد مثل کارگردان و سازنده فیلم تنها تصمیم گیرندهنیست. مجموعهسازى یک کار کاملاً گروهى است که مجموعه گستردهاى از افراد را در برمىگیرد. این اشتباه است اگر یک مجموعه تلویزیونى مثل «کاکتوس» را متکى به فردى مثل به من بکنید. در این مجموعه عوامل بسیار زیادى درگیر هستند که همگى به نسبتهاى مختلف در شکل گیرى آن سهم موثر دارند. بازیگران مجموعه، عوامل پشت دوربین، مسئولان تلویزیون همگى در شکلگیرى آن سهم و نظر تعیین کننده دارند. بنابراین ساخت و عرضه چنین کارى با چنین حساسیتى قطعاً تصمیم و نظر شخصى نیست و نمىتواند باشد. ترسیم اهداف کلى مشترک و توافق بر سر آنها امکان کار را فراهم مىکند. اما در جزئیات اختلاف نظرهایى به وجود مىآید که بر سر آنها چانه زنى مىکنیم. خلاصه، توافق قطعى و کامل عوامل هنرى و تولید با مسئولان تلویزیون شرط اصلى و مهم انجام کار است. امیدوارم جوابتان را داده باشم. نگفته نماند که در بین مسئولان صداوسیما هم بر سر همین توافقات اختلاف نظر وجود دارد. بعضى به کلى با کاکتوس مخالف و بعضى کاملاً موافق هستند. چون آنها هم مثل من و شما اختلاف نظر درباره موضوعات مختلف دارند و قرار نیست که آنها همگى مثل هم و عین هم فکر کنند.
مگر صداوسیما قوىترین واحد سیاسى کشور نیست؟ من نمىگویم در صداوسیما همه دقیقاً مثل هم یا عین هم فکر مىکنند. حرف من این است که محصولات این سازمان یک چارچوب مشخص، منظم و جهت داده شدهاى دارد.
به نظرم تلقى شما از این سازمان درست نیست. این سازمان فرهنگى هم هست، رسانهاى هم هست. در ضمن درست است که یک اسم واحد دارد ولى در آن افرادى با پشتوانههاى فرهنگى مختلف، با سطح اعتقادات مختلف، با اندازههاى فهم و شعور و درک متفاوت در پستهاى مختلفش تصمیم گیرى مىکنند. گمان نمى کنم که یک تئوریسین یا عقل کل حاکمى بر کلیت برنامههاى صداوسیما اشراف داشته باشد و از آن بالا دستور صادر کند تا دیگران اطاعتش کنند. دلیلش هم تنوع، پراکندگى و اختلاف سطح کیفى برنامههایش است. بدون شک در میان مسئولان صداوسیما افرادى مثل من و افرادى مثل شما فکر مىکنند.
چطور مىشود که وقتى قرار است انتقادات صریح و گزنده مطرح شود یا حتى در کنار شوخىهاى سیاسى و اجتماعى ما شاهد اندکى شوخى کلامى اروتیک باشیم تنها کسانى مثل محمدرضا هنرمند یا کمال تبریزى (البته در سطحى دیگر) اجازه دارند که این موارد را مطرح کنند؟ فکر مىکنید آیا افراد دیگر اجازه دارند که به این مجموعه وارد شوند؟
آیا شما خبر دارید که دیگرانى رفتهاند و برنامه اى مثلاً مثل کاکتوس را ارائه کردهاند ولى به آنها اجازه داده نشدهاست؟
نه، من بحثم این نیست. مىخواهم بدانم که چرا وقتى شما مىخواهید به شما اجازه مىدهند؟
من رفتهام و خواستهام و پیه آن را به تنم مالیدهام. آیا شما کسانى را مىشناسید که خواسته باشند و رفتهباشند ولى با آنها مخالفت شدهباشد؟
من احساس مىکنم وقتى جلوى خیلى از مسائل گرفته مىشود احتمالاً در این بخش هم مخالفتهایى صورت گرفتهاست.
خوب اتفاقاً خیلى خوب است که همه با هم بفهمیم ماجرا چیست؟ آیا من و مثلاً کمال تبریزى رانت ویژهاى داریم؟ با کسى فامیل هستیم؟ خوش رقصیم؟ یا برعکس. ما خودمان را درگیر مسائل و موضوعاتى مىکنیم که دیگران، البته نه همه، از روى عافیتطلبى و احتمالاً کاهلى به آن تن نمىدهند. مگر من عاجزم که موضوعى اجتماعى یا تاریخى را دستمایه کارم کنم تا در سایه امنیت آن لقمه نانى باشد و سور و ساتى؟ مگر کسى مانع من شدهاست تا نتوانم به کارهاى بىخطر، بىمسئله و اخته مشغول باشم؟
شما که با دوستان و همکارانتان صحبت مىکنید تا به حال کسى چنین حرفى را با شما مطرح کردهاست؟
دوست و همکار خیر ولى دیگران انگ را پست سر مى زنند نه روبه رو. آسانترین شیوه نقد و بحث و تحلیل براى آرامش وجدان معذب، اما من کار خودم را مىکنم، کارى که به آن باور دارم. اهل سفارش گرفتن نیستم چون به آن احتیاجى ندارم. با مشکلات عدیده آن هم دست و پنجه خرد مىکنم.
مثلاً چه مشکلاتى؟
شما یک روى سکه را مىبینید. روى دیگر سکه مشکلات و محدودیتهایى است که بخشى از آن را قبلاً گفتم. شما حداقل رضایتما که بعد از کلنجارها، گفت و گوها و قانع کردنها حاصل مىشود را مىبینید. هرگز صفحات حذف شده متنى که کلمه به کلمه آن با خون دل نوشته مىشود را ندیدهاید. هرگز صحنههایى را که با کارى سخت و طاقت فرسا ساخته شد و پخش نشد را نمىبینید. البته این یک روى سکه را دیدن یک عارضه مزمن تاریخى است در فرهنگ ما. من هم آن را خوب مىشناسم و به آن خو کردهام.
در حقیقت آنچه که ما دیدیم حداقل توافق صورت گرفته بین شما و مسئولان بود؟
بله. البته من سعى کردم و مىکنم تا مشکلات و محذورات مسئولان درگیر با کاکتوس را درک کنم. آنها هم مشکلات و محدودیتهاى خودشان را دارند که بسیار جدى است و باید به آنها توجه کرد.
اما من طور دیگرى فکر مىکنم. به نظر من دوستانى مثل شما یا کمال تبریزى قبلاً به طریقى برادرىشان را اثبات کردهاند.
«برادرى» واژه خوبى نیست. [مکث طولانى] ببخشید براى ادامه بحث بفرمایید که شما برادرى را مقابل چه واژهاى قرار مىدهید؟
قرار نیست در مقابل برادرى واژهاى قرار دهم. اما احساس مىکنم صداوسیما هرگز با کسانى مثل ناصر تقوایى یا بهرام بیضایى کار نخواهد کرد. چون آدمهایى مثل آنها هیچ وقت برادرىشان را نسبت به این مجموعه ثابت نکردهاند. البته مىدانم که واقعاً توقع بىجایى دارم.
تا آنجایى که من خبر دارم «ناصر تقوایى» زودتر از بنده با سازمان صداوسیما کار کردهاست. بیضایى را نمىدانم که اصولاً تمایلى به کار تلویزیونى دارد یا خیر. ولى چه خوب بود که هر دو اطلاعات دقیقترى درباره این دو استاد داشتیم و بعد پایشان را در بحث باز مىکردیم. حالا که اطلاعاتمان کافى نیست بهتر است ادامه ندهیم. اما درباره واژه «برادرى» و اثبات آن. حتماً مىدانید که اثبات نسبت برادرى اولین بار توسط یکى از فیلمسازان امروز نابرادر، در حوزه هنرى اختراع شد. من از همان روزها که روزهاى تفاهم، همبستگى و یکى بودن بود، با طرح این تئورى تفرقهافکن مخالف بودم. اساساً آن را نمىفهمیدم و برایش ارزشى قائل نبوده و نیستم.
کسى که برادرىاش را ثابت کرده قابل اعتماد مىشود. اما کسى که هنوز برادرىاش به اثبات نرسیده هنوز قابل اعتماد نشدهاست. این بدان معنى نیست که دشمن است. ممکن است بعدها دوست خوبى بشود.
پس شما هنوز اصرار دارید که روى این واژه مکث کنیم. بفرمایید که ما چطور اثبات برادرى کردیم؟
با حوزه هنرى…
[با تعجب فراوان] با حوزه؟!
بله. بچه مسلمانهایى که دغدغه هنر و سینما داشتند براى تحکیم پایههاى فرهنگى نظام جمهورى اسلامى در حوزه جمع شدند. اینها کسانى بودند که به جبهه رفتند و در انقلاب شریک بودند. هر چند در حال حاضر شاید اکثریت آنها انتقاداتى هم داشته باشند اما هنوز رشتههاى برادرى را پاره نکردهاند.
چه خوب! گفتید عیب اینها که گفتید در کجاست؟ من همه آنچه شما گفتید را تایید مجدد مىکنم و اگر لیاقتش را داشته باشم که ندارم به آن مىبالم. در ضمن به شما توصیه مى کنم تا در عقاید تان تجدید نظر کنید. چرا یک مجموعه فعالیت هاى فرهنگى و هنرى را تا این پایه سیاسى و بزرگ مىکنید؟ چگونه به این نتیجه رسیدهاید که فیلمى مثل «مرگ دیگرى» یا «زنگها» یا «دستفروش» پایههاى فرهنگى نظام جمهورى اسلامى را استحکام بخشیده ولى انبوه فیلمهاى دیگر ساخته شده در خارج از حوزه هنرى هیچ نقشى نداشتهاند؟! با چه تعریفى به این نتیجه عجیب رسیدهاید؟! در ضمن خوب است که بدانید یک ملت انقلاب کرد و یک ملت در دفاع از آب و خاک و ناموسش جانانه دفاع کرد. لطفاً سهم حوزه هنرى را بىجهت آن قدر زیاد نکنید که تحریف مسلم تاریخ است و کاملاً بىانصافى نسبت به حق یک ملت فهیم است. حوزه هنرى کوچکتر از آن بود که چنین سهم بزرگى را در اختیار داشتهباشد. اى کاش چنان بود که شما مىگفتید در آن صورت قطعاً در بسیارى از زمینهها، حالا ما وضع بهترى داشتیم. لااقل در جاى جاى شهرهاى ما نخلهاى پلاستیکى رنگ و وارنگ کاشته نمىشد تا شبها با خاموش و روشنشدن چراغهایشان ذوق و هنر ایرانى را به سخره بگیرند. اى کاش چنان بود که شما خیال مىکردید. اى کاش! من بدون توجیه کردن کاستىها، کج روىها، سوءاستفادهها و انحرافات موجود، بیش از پیش و عمیقاً به انقلاب و خلع ید رژیم بىکفایت پهلوى از سرنوشت ملت عاصى شده آن روز ایران اعتقاد دارم.
بحث اعتقاد یا عدم اعتقاد به انقلاب نیست. من هم عمیقاً به انقلاب اعتقاد دارم. اما ما درباره اثبات برادرى به مجموعههایى صحبت مىکنیم که تنها اجزایى از نظام هستند نه خود نظام. حتى ممکن است در این بین تعارضهایى هم دیدهشود.
وجود یا عدم وجود تعارض در بین اجزاى نظام با کلیت آن بحث ما را که على القاعده باید درباره مجموعه تلویزیونى کاکتوس باشد به کلى منحرف مىکند. اجازه بدهید فعلاً همان گاوى را که زائیدهایم بزرگ کنیم تا بعد ببینیم چه مىشود. و اما جنگ، بعد از انقلابى که شما هم خوشبختانه و به گفته خودتان عمیقاً به آن اعتقاد دارید هنوز شیرینى سرنگونى نظام حکومتى عقب افتاده مثل حکومت سلطنتى پهلوى را مزه مزه مىکردیم که آتش جنگ را بىرحمانه بر سرمان ریختند. هنوز عرقهایمان خشک نشده بود که تجاوز به خاکى که اسمش خاک وطن است شروع شد. آنهایى که مرد میدان بودند، چه برادرى را اثبات کرده بودند چه نکرده بودند سینهها را چاک کردند. من و ما ولى، در کنج امن حوزه هنرى ترسهایمان را پشت شعار جنگ در میدان فرهنگ و هنر و جنگ با قلم پنهان کردیم. اما بودند در میان کسانى که شجاعت رویارویى فیزیکى با دشمن مسلح خشن، وحشى و پر از کینه و عداوت را داشتند. آنها کمال تبریزىها بودند، بدون درخواست سهم برادرى. آیا آنها باید بابت دفاع از خاک وطن به کسى بدهکار باشند؟! اگر آن قهرمانان نبودند اکثریت خانوادههاى ایرانى امروز نمىدانستند که با عضو بیگانه عرب تبار در خانه خود چه خاکى بر سر کنند. آنها بودند که نگذاشتند یک شرمندگى بزرگ دیگر بر شرمندگىهاى تاریخى ما اضافه شود.حالا بقیه شاید به آنها بدهکار باشند ولى آنها نه!
شاید فعالیتهاى گذشته شما این اجازه را به آنها مىدهد که همان اول چندان تحت فشار و عذاب قرار نگیرید و همان اول حرفتان را تماماً رد نکنند. من قبول دارم که شما و کمال تبریزى و خیلى هاى دیگر با سانسور روبه رو مىشوید اما به هر حال مصونیت اولیه را هم دارید.
کدام مصونیت؟! آیا کمال تبریزى با ساختن فیلم «مارمولک» با جان خودش و امنیت خانوادهاش بازى نکرد؟ باید جاى او باشید تا خطر را با همه وجودتان حس و لمس کنید. به نظر من همه ما دچار سوءتفاهم عجیبى هستیم و بس!
احساس من این است که صداوسیما ساختن مجموعههایى مانند کاکتوس را به کسانى مىسپارد که از نظر آنها قابل اعتماد باشند. این سیاست درست و معقولى است. اینجا اسم مطرح نیست ممکن است محمدرضا هنرمند باشد یا هر کس دیگر. مهم این است که طرح این موضوعات یک سوپاپ اطمینان فراهم مىکند.
اولاً با عذر خواهى فراوان و حفظ حرمت دیگران عرض مىکنم که ساختن مجموعهاى مثل «کاکتوس» تنها به مورد اعتماد بودن سازندهاش خلاصه نمىشود. طبق گفته خودتان همه کسانى که در تلویزیون به نوعى کار مىکنند حتماً مورد اعتماد هم هستند و انبوه برنامههاى متعدد شبکههاى تلویزیونى هم حاصل کارشان است. تصور مىکنم لازم است تا به رغم میل باطنىام از کار خودم و همکارانم دفاع کنم. بنابراین با اجازه شما فروتنىام را موقتاً و اجباراً کنار مىگذارم و عرض مىکنم که ساختن این مجموعه به تخصص بالاى حرفهاى، خلاقیت، پشتکار، مطالعه، شناخت سیاسى، بینش سیاسى، قدرت نویسندگى، شناخت جامعه، شناخت زبان، شناخت فرهنگ، شناخت تاریخ، داشتن قدرت تجزیه و تحلیل، دانستن فنون مختلف نمایش، درام شناسى و غیره احتیاج دارد و بله، البته در کنار همه اینها که اسم بردم به دلیل حساسیت این برنامه معتمد بودن سازنده آن هم براى حفظ تعادل و نیفتادن از این سو و آن سوى پشت بام هم لازم است که البته کار هر کسى نیست. چون بسیار دشوار است. نکته بعد، اشاره شما به سوپاپ اطمینان بودن کاکتوس بود. ممکنه از شما خواهش کنم بفرمایید سوپاپ اطمینان یعنى چه؟
یعنى تخلیه روانى مخاطب به صورت کاذب با لوازم رسانهاى. مجموعهاى مثل صداوسیما که یک رسانه ملى است این اجازه را نمىدهد که همه دیدگاهها مطرح شود. ما سیاستهاى اصلى این سازمان را در «کوى دانشگاه»، «قتلهاى زنجیرهاى»، «تحصن نمایندگان مجلس ششم»، «کنفرانس برلین» یا مجموعههایى مثل «هویت» و «کیف انگلیسى» دیده ایم. به همین دلیل تنها بعضى وقتها در قالب مجموعههاى تلویزیونى و به صورت طنز اجازه طرح بعضى از دیدگاهها داده مىشود.
براى چندمین بار عرض مىکنم که بنده وکیل مدافع یا سخنگوى سازمان صداوسیما نیستم تا از سیاستهاى اصلى و فرعى آن دفاع کنم. اما با طرح تئورى سوپاپ اطمینان شما هم موافق نیستم. چرا؟ چون که به نظرم این تئورى قدیمى است و مربوط به دهههاى گذشته مىشود. وقتى که جوامع بسته هنوز وجود داشتند. اگر چه بستهترین آنها هم با وجود سوپاپهاى اطمینان فراوان و حساب شده، باز هم فرو ریخت و فاتحه این تئورى را خواند.امروز دیگر این روشها جواب نمى دهد. آن هم در جامعه ولنگ و وازى مثل جامعه ما که نوجوانان ده دوازده سالهاش هم با استفاده از امکانات پیشرفته ارتباطى مثل اینترنت با هزینه بسیار کمى در معرض افکار و عقاید مختلف از سراسر جهان هستند. این جامعه سوپاپ اطمینان لازم ندارد. ضمن اینکه فرضیههاى جامعهشناسى هم تغییرات بنیادین کرده است.
شما هفتهاى یک شب آینه تمام نمایى را از آنچه در جامعه من رخ مىداد به خودمان نشان مىدادید. چیزى که من لحظه لحظهاش را در کلاسهاى دانشگاه، در برخورد دانشجویان و مسئولان، در مجلس، در دولت، در هیات تحریریه روزنامه، در تاکسى، در رانندگى، در خیابانها، در انتخابات انجمن دندانپزشکى و همه جاى این مملکت مىبینم. اگر این سریال طنز شما هم که نبود دیگر خیلى بد مىشد. تلخى این طنز هم مرا مىخنداند و هم مىترساند. اتفاقاً مسئولان رسانهاى ما هم این را مىدانند.
کاکتوس مىبایست که هم شما را میخنداند و هم مىترساند. خنده به وضع موجود و ترس از آیندهاى نامعلوم در صورت ادامه روند موجود.
مىخواهم همان سئوال کتلمیان (رضا فیض نوروزى) را از شما بکنم، اصلاً «کاکتوس به چه درد ما مىخورد؟»
بستگى دارد که توقع و انتظار شما از یک برنامه طنز تلویزیون چیست؟ ما نمىتوانیم و حق نداریم تا براى بیرون رفتن از وضع موجود که وجه خندهدار کاکتوس است نسخهاى بنویسیم یا راه حلى ارائه کنیم. همین قدر که بتوانیم کاستىها و ناهنجارىهاى جامعهاى سیاست زده را براى شما تصویر کنیم کارمان را کردهایم. بقیهاش به دیگران مربوط است که تصمیم گیرنده هستند و قدرت اجرایى دارند. حوزه عمل ما کاکتوس است.
در کاکتوس۱ به دنبال بحثها و جدلهاى بى نتیجه بودید. در کاکتوس ۲ مستقیم و با ظرافت به مسائل اجتماعى سیاسى روز اشاره کردید و در عین حال آشفته حالى ما را همچنان به رخمان کشیدید. در کاکتوس ۳ به دنبال چه بودید؟ چندین آدم منفعل (دکتر افشار، کتلمیان، سوگل و بینش کوچک) داشتیم که انگار در درگیرىهاى شخصیتهاى دیگر ساختمان (تقى زاده و فرشته و بینش بزرگ) گیر افتاده بودند. شخصیتهایى که مدام مىخواستند حال همدیگر را بگیرند.
کاکتوس ۳ در توان و بضاعت خودش، تا جایى که مقدورمان بود و ممکن مىشد به ریشه آشفتگىها پرداخت. تضاد روش ساکنین در لابى یا همان ورودى مشترک ساختمان که محل برخورد و تلاقى دیدگاهها بود اوضاع ساختمان را دستخوش ناآرامى مىکرد تا همه چیز را معطل بگذارد و آرامش نسبى خانهها را مختل کند.
من این تعبیر ریشهاى نگاه کردن به مسائل اطراف و اصلاً مشکل آدمهاى کاکتوس ۱ و ۲ از کجا مىآید را خیلى دوست دارم. اما احساس مىکنم در کاکتوس ۳ کشف جدیدى صورت نمىگیرد. دوست داشتم آس جدیدى رو مىکردید. آیا نمىشد به قضایاى انتخابات مجلس هفتم، مسائل اختلاف شهردارى تهران و دولت و نوع نگاه خاص شهردار تهران، تبلیغات زود هنگام ریاست جمهورى بعدى، بحثهاى درون مجلس هفتم (از استیضاح گرفته تا حجاب) یا مسئله ایران با آژانس اتمى بپردازید؟ کمااینکه در بعضى جاها اشارات کوچک و ظریفى هم داشته اید. اصلاً فکر مىکنید مسئولان این مسائل را بر مىتابیدند؟
کاکتوس لحن و ادبیات خاصى دارد. شیوه پرداختن خاصى هم به موضوعات دارد. از همه مهمتر قرار نیست که کاکتوس خودش در مضحکهاى که مىسازد گرفتار شود. بنابراین به دلیل اعتقاد عمیق همه دستاندرکاران کاکتوس به رعایت حرمت و شئونات آدمها و همین طور حفظ بىطرفى موضعگیرى ویژه خودش را مىکند. در کاکتوس ما سعى مىکنیم به جاى رفتن به دنبال هیجانات و احساسات که موضوع نقد کاکتوس است کمى عاقلانهتر فکر کنیم، کمى صبور باشیم و به جاى رفتن در میان صحنه از بیرون به ماجرا نگاه کنیم. اندازه نگه مىداریم که گفتهاند اندازه نکوست. خلاصه درست است که کاکتوس مىسازیم ولى قرار نیست که کاکتوسى شویم.
من چنین حسى ندارم. بگذارید برایتان مثالى بزنم. صداوسیما تحصن نمایندگان مجلس ششم را پوشش نمىدهد اما این موضوع را در برنامه «نقطه چین» به صورت مضحکى جلوه مىدهد. فکر نمىکنید آنچه در صداوسیما نشانمان داده مىشود همه موضوع نیست بلکه تخفیف موضوع است چه به صورت مضحک چه به صورت تقطیع شده؟
براى چندمین بار عرض مىکنم، من وکیل مدافع سازمان نیستم. مىخواهید برایتان قسم بخورم؟ تازه مگر جناح دیگر بدون عیب و نقص و دموکراتیکتر عمل مى کند؟
بحث ما این است که این نگاه اشتباه است. راست و چپ ندارد.
این همان موضوع حساس کاکتوس است. چقدر خوب مىشد که اگر شما هم سعى مىکردید به جاى حرف زدن و شعار بىطرفى دادن، واقعاً بىطرف و منصف بمانید تا اندازه دشوارى کاکتوس را درک کنید. مثلاً شما هم در روزنامه شرق که علىالقاعده باید روزنامهاى قابل اعتماد و روشنگر باشد مطلب یا تیتر تحریف شده نزنید.
مثلاً چه تیترى؟
در همین روزنامه وزین و البته معترض به سانسور و مضحکه شخصیتهاى سیاسى، تیترى از قول یکى از شخصیتهاى جناح مقابل درج شده بود که با متن صحبتهاى ایشان به کلى متفاوت بود و شخصیت مورد نظر را زیر سئوال مىبرد. سخت نیست که هر کس بفهمد این یک شیوه قدیمى براى تخریب رندانه است که با هیچ کدام از معیارهاى اخلاقى مورد دفاع شما نمىخواند. یا حالا چون شخص شما مقابلم نشستهاید راحتتر مىتوانم درباره مطلب خود شما حرف بزنم. شما نقدى بر کاکتوس نوشتید که در همین روزنامه شرق چاپ شد. شما در آن نقد مسئولان صداسیما را متهم کرده بودید که برنامه کاکتوس را تعمداً در زمانى پخش مىکنند تا مردم آن را نبینند. این قضاوت شما کاملاً بىپایه و اساس بود. چون من از نزدیک شاهد تلاش مسئولان مربوطه بودم که مىخواستند کاکتوس در بهترین شرایط روى آنتن برود. درست عکس نظر شما و من اسم آن را سوءتفاهم مىگذارم.
این تنها نظر من بود، فکر مىکنم آن را به صراحت بیان نکردم و گفتم احساسم در این است. حرف غیرمنصفانهاى هم نزدم. اصلاً مگر خود شما درباره پخش کاکتوس ۱ به همین نکته پخش در ساعت کم بیننده اشاره نکردید؟
چرا، ولى شما درباره «کاکتوس ۳» نقد نوشتید و من هم درباره پخش «کاکتوس ۳» حرف زدم. در ضمن من این را نگفتم تا شما را مجبور به دفاع بکنم. مىخواهم مطلب مهمترى را بگویم. ما در فضاى سوءتفاهم غوطهوریم! همین! وگرنه من به لحاظ دلبستگىهایم، شغلم و موقعیتى که دارم نه علاقهاى به سیاست دارم و نه اهل آن هستم. هیچ ارادتى هم نه به جناح چپ دارم و نه به جناح راست. صریحتر بگویم از هر دو و سیاستزدگىشان بیزارم. تنها توده مردم هستند که ارزش دلمشغولى را دارند.
آن وقت چرا در این مجموعه به قول معروف چپىها را بیشتر از راستىها مىنوازید؟
اگر به نظر شما چنین بوده است قطعاً بدانید که توقع و انتظارم از آنها بیشتر بودهاست. نتیجه عملکرد آنها در نسل جوان و سرخورده جامعه امروز بسیار تاثیرگذارتر بوده است، پس نواختنىتر بودهاند.
چرا در این مجموعه دزدىها توسط همین قشر به اصطلاح دگراندیش صورت مىگیرد؟
بهتر بود مىگفتید دگراندیش بىریشه، بىمایه، بىاصالت. آن وقت با نگاهى کوتاه و حتى سرسرى به تاریخ معاصر جواب سئوال را خودتان پیدا مىکردید.
چرا کاکتوس هر چه جلوتر مىرود تلختر مى شود؟
باطن کاکتوس برعکس ظاهرش تلخ و تراژیک است. من از شدت تلخى و نگرانى از آن، عمداً آن را تمام نکردم. به دلیل دلبستگىام به این آب و خاک جرأت نوشتن و ساختن پایان آن را ندارم. به همین دلیل آن را در قسمت آخر معلق گذاشتم تا تماشاگر با ذائقه و تحمل خودش آن را تمام کند و نتیجهگیرى کند.
شما در گفت وگوى قبلىتان اشاره کردهبودید آنهایى که مىبایست کاکتوس را مىدیدند آن را دیدند. به نظر شما کسانى که این مجموعه را دیدند در اوضاع اطراف تغییرى ایجاد کردند؟ اصلاً هشدارهاى کاکتوس را جدى گرفتند؟ آیا احساس نمىکنید ما همگى دچار انفعال شدهایم؟
احتمالاً مخاطبین کاکتوس به دو گروه مردم و مسئولان تقسیم مىشوند. امیدوارم هر دو گروه آن را به عنوان یک برنامه طنز از نوع خاص خودش دیدهباشند و پیامهاى ما را که به نظر خودمان پیامهاى مردم هم هست دریافت کردهباشند. قرار نیست که برنامه اى مثل کاکتوس بیانیه صادر کند و منتظر تغییرات و اصلاحات بماند. حداقل پیام برنامه حرفهاى ناگفته ولى پیداى جامعه بود که روى دایره صفحه تلویزیون ریخته شد تا کهنه و بىاعتبار شوند. امیدوارم که حالا مسئولان حرفهاى تازه ترى براى گفتن داشته باشند که در کاکتوس گفته نشدهاست.
به نظر شما تماشاگر دنبال کاکتوس مى رود یا ترجیح مى دهد تا در آن زمان «نقطه چین» را ببیند؟
متاسفانه من هنوز آمارى از تماشاگران کاکتوس ندارم ولى هیچ اشکالى هم ندارد که بینندههایى ترجیح بدهند تا برنامهاى سرگرمکننده ببینند. کاکتوس قطعاً براى سرگرمى نبود و چه خوب که همزمان با آن برنامه «نقطه چین » هم براى آن دسته از تماشاگران غیر کاکتوسى بود تا امکان انتخاب داشتهباشند.
در مورد شرایط نگارش متن ها بگویید؟
متنهاى کاکتوس هر هفته نوشته مىشد ضبط برنامه روزهاى شنبه و یکشنبه بود. من از روز دوشنبه براى نگارش متن بعدى که مىبایست پنج روز دیگر ضبط شود دست به کار مىشدم. کاغذهاى سفید روبهرویم به سختى و کندى پر مىشد. براى نوشتن هر خط از گفت و گوها ده ها بار آنها را خط مىزدم، حاشیه نویسى مىکردم، قدم مىزدم و آنقدر جان مىکندم و جان مىکندم تا بالاخره بعد از سه یا چهار شبانه روز به صفحه ۳۷ یا ۳۸ مىرسیدم که صفحات پایانى خوشحالى و شنگولى بود. اول از همه آقاى سیروس ابراهیمزاده را که بىصبرانه و نگران، از همان روز دوشنبه منتظر متن جدید بود خبر مىکردم. خبر خوش تمام شدن متن را اول به او مىدادم تا از نگرانى بیرون بیاید. بعد یک بازخوانى و غلط گیرى و پرینت گرفتن از متن. همزمان تلفنى به گروه منتظر تولید و تدارکات که آماده تکثیر و توزیع متن بودند مىزدم. چند دقیقه بعد مسئول تکثیر و توزیع به دفترم مىآمد. اولین نسخه را مىبرد و من در خلوت و سکوت دفترم انگار که کوهى را از دوش پایین گذاشته باشم به سراغ یک چاى پرمایه مىرفتم و لم دادن روى صندلى و سیگارى با لذت تمام مىگیراندم. در تمامى مراحل نگارش متن خودم را براى انداختن دوباره در هچل کاکتوس سرزنش مىکردم. بارها و بارها با خودم عهد و پیمان بستم که این بار دیگر آخرى است و آرزو مىکردم تا چند قسمت بعدى زودتر به سرانجام برسد و من نفسى بکشم که نکشیدم. متنها در هر ساعتى از شبانه روز تکثیر مىشد و به منزل بازیگران مىرفت. دو نسخه از متن نیز براى مطالعه و اظهار نظر مسئولین تلویزیون یا به دفتر کارشان مىرفت یا به منزلشان. هیچ فرصتى براى بیکارى و تعلل وجود نداشت. گروه صحنه با مطالعه فورى متن به تدارک صحنه مىپرداخت. بازیگران متنها را بلافاصله مىخواندند و اولین کسى که به من تلفن مىزد و من همیشه منتظر آن تلفن خاص بودم، ابراهیمزاده بود، ایشان معمولاً یک یا دو ساعت بعد از دریافت متن با یادداشتهاى بعضاً مفصلى به من تلفن مىزدند و نظراتشان را با دقت و وسواس مثال زدنى بازگو مىکردند. ایشان همیشه اولین خواننده و نقاد متنهاى من بودند و البته مشوق اصلى و بسیار موثر من در این راه. از ایشان همیشه متشکرم و خودم را مدیونشان مىدانم. معمولاً روزهاى جمعه فرصتى بود تا نظر فرجى مدیر گروه فیلم و سریال را مىگرفتم. ایشان نقطه نظرهایشان را مىگفتند و اگر لازم مىشد کمى گفت وگو، کمى چانه زنى، کمى توضیح و بالاخره توافق و موافقت ایشان براى ضبط.
عنوان قسمت ها؟
من به دلیل علاقه زیادم به رمان «چراغها را من خاموش مىکنم» نوشته ارزشمند و فوق العاده جذاب «زویا پیرزاد» عناوین قسمتها را از عناوین این رمان گرفتم تا کار ماندگار ایشان را هر هفته یادآورى کنم.
کارگردانى، نورپردازى و کادر استودیو…
خسته شدم! بسه! باور کنید من چیز نیستم، این چیه اسمش وکیل چیز سازمان صدا و این که همش نوک زبونمه خداحافظ دیگه!