اشاره: متن زیر ترجمهای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «کوبریک را که نمى شودزیر سئوال برد» بهچاپ رسید.
انتخابهای «آدرین لاین» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
در یکى از صحنههاى فیلم عشاق قصه -دکتر الکس هاروى (ترور هوارد) و لارا جسون (سلیا جانسون)- در محل انتظار یک ایستگاه قطار از یکدیگر خداحافظى مىکنند. پس از وداع این دو ما بلافاصله شاهد یکى از شگفتانگیزترین و استثنایىترین حرکتهاى دوربین هستیم. دکتر از قاب تصاویر خارج مىشود تا به آفریقا برود و دوربین با «لارا» مىماند. ما از دور مىشنویم که قطار سریعالسیرى در حال نزدیک شدن به ماست. درست هم زمان با بلندتر شدن صداى سوت قطار و نزدیکتر شدنش، دوربین به آرامى به سمت چپ حرکت مىکند و تا اندازهاى هم به سمت بالا تکان تکان یا بهتر بگویم تلوتلو مىخورد. حرکت دوربین نشانگر حس عدم تعادل و در حقیقت القاگر نوعى ناهمگونى یا ناپایدارى است: «لارا» عقل خود را باخته و تعادل فکرىاش را از دست مىدهد. حرکت دوربین حتى این حس را در ما به وجود مىآورد که ممکن است لارا خودش را جلوى قطار انداخته باشد. این نماها در زمان خودشان دشوار و پیچیده به نظر مىرسیدند. دیوید لین، چرخ حامل دوربین را در مسیر غلطى هدایت، و خودش دوربین را به پهلو منحرف کردهاست. سالها پیش لین را در جشنواره کن دیدم و در جریان یکى از ملاقاتهایمان درباره آن نماها مدام از او پرس وجو کردم. آنقدر پرسیدم و آنقدر پیله کردم که دست آخر لین آن سکانس را به خاطر آورد. البته او اصولاً با اشخاص رفتار دوستانه و مهربانانهاى نداشت و به همین دلیل به گفتن چیزى شبیه این بسنده کرد: «اوه، آره، یادم اومد. اما اون صحنه، یه صحنه قلابى بود. مىخواستم تماشاگر رو گول بزنم!»
سکانس بد
در این فیلم سکانسى است که فکر مىکنم از زاویه دید غلطى فیلمبردارى شده. در آنجا مىبینیم که پروفسور هامبرت (جیمز میسون) در ایوان خانه نشسته و مىشنود که کپلر کیلتى (پیتر سلرز) درباره ترس و اضطراب هامبرت و از اینکه متوجه بشود هامبرت با دختر کم سن وسال -لولیتا- رابطه دارد، صحبت مىکند. ما در قاب تصویر مىبینیم که کیلتى در پیش زمینه قرار دارد (در حقیقت در مرکز توجه دوربین است) و هامبرت نیز در پس زمینه دیده مىشود. اما چون این نماها درباره احساسات هامبرت است دوربین مىبایست هامبرت را در مرکز توجه خودش قرار مىداد. من فکر مىکنم کوبریک عاشق پیتر سلرز بود و براى همین هم این سکانس و اصلاً تمام فیلم را ساخت. «لولیتا»ى کوبریک بیشتر از آن که درباره هامبرت باشد توجهش را به کیلتى معطوف کردهاست. در حالى که ناباکوف در رمان این قضیه را چندان روشن نمىکند که آیا کیلتى واقعاً وجود خارجى دارد یا نه. من فیلم «لولیتا»ى خودم را از منظر هامبرت ساختم و کیلتى را در حاشیه قرار دادم. راستش را بخواهید من کاملاً ایمان دارم که انتقاد به آثار کوبریک یک جور هتک حرمت و بىاحترامى است. فکر مىکنم به همین خاطر هم روزى از روزها به قتل برسم!