اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «جان کارپنتر» که در تاریخ ۲۷ دی سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «ما هم یک روز کودک بودیم» به چاپ رسید.
انتخاب من براى این ستون قاعدتاً فیلمى شخصى یا مغایر علایق شخصى من نیست. من فیلم «سیاره ممنوع» را در سال ۱۹۵۶ دیدم. براى تماشاى فیلم به یکى از سالن هاى اصلى کنتاکى رفتم. آن زمان هشت سال بیشتر نداشتم. فراموش نکنید که من فیلم را در اواسط دهه پنجاه دیدم. زمانهاى که براى نسل کودکان پس از جنگ جهانى دوم (baby boom) در شهر کوچکى واقع در جنوب آمریکا همچون دوران بىگناهى بود. با تماشاى فیلم مات و مبهوت شدم. تصاویر فیلم مرا روى صندلى سینما میخکوب کردهبودند. مکان ماجراهاى فیلم «ستاره الطایر» (یکى از درخشنده ترین کوکبهاى گروه عقاب Aguila) بود که در آن دو خورشید و آسمانى سبز رنگ حیرت مرا دوچندان کرده بود. یک بشقاب پرنده، یک روبات و هیولاى نامریى (Id monster) و دیگر شخصیتهاى فیلم همگى جذابیتى باورنکردنى داشتند و فوقالعاده بودند.
یکى از دلایلى که باعث شد «سیاره ممنوع» در خاطر همه بماند کارگردانى بود به اسم فرد مکلیود ویلکاکس (Fred Mcleod Wilcox) که دیگر هیچ فیلمى شبیه به این در کارنامهاش دیده نشد. نکته اینجاست که او تا آن زمان فیلمهاى موفقى در ژانر سینماى کودک ساخته بود که شناخته شدهترین آنها «لیزى به خانه میآید» و «باغ مخفى» بودند. با این حال اقتباس فرازمینى و علمى تخیلى او از نمایشنامه «طوفان» شکسپیر کاملاً در حال و هواى دیگرى مىگذشت.در حقیقت Altair IV (ستاره الطایر چهارم) چیزى معادل جزیره خشک نمایشنامه شکسپیر است. سفینهاى تحت فرماندهى «لزلى نیلسون» (کسى که بعدها ستاره مجموعه فیلمهاى طنز «اسلحه آخته» شد) به سیارهاى دوردست سفر مىکند تا مسافران این کشتى فضایى را نجات دهند چرا که ارتباط آنجا با زمینىها قطع شده است. آنها متوجه مىشوند تمام ساکنین سیاره به غیر از «دکتر موربیس» (پروسپروى نمایشنامه طوفان)، دخترش (یا همان میراندا) و روبات آنها (رابى که در حقیقت همان آریل طوفان است) _ به قتل رسیدهاند. مسافرین سفینه با افراد باقى مانده طرح دوستى مىریزند و مىکوشند تا دسته جمعى جواب این معما را پیدا کنند. با این حال پس از حضور خدمه کشتى فضایى در جزیره، قتلها مجدداً آغاز شده _ و در یکى از بهترین اقتباس ها از نظریه فروید _ هیولاى آى دى (کالیبان) حملاتش را به خدمه سفینه فضایى شروع مىکند.
من بعد از سال ۱۹۶۵ بارها و بارها «سیاره ممنوع» را تماشا کردم، در هر بار تماشاى فیلم مرعوب تصویرسازى جاه طلبانه فیلم شدهام. قصه فیلم تماماً در دنیاى بیگانگان و موجودات فرازمینى اتفاق مىافتاد و «فرد ویلکاکس» در زمانه اى که تکنولوژى و وجوه فنى سرآمد تمام چیزها در هالیوود بودند از پردههاى نمایشى نقاشى شده در پس زمینه تصاویر جهت فضاسازى سود جسته بود. با اینکه مدت زیادى از زمان نمایش این فیلم گذشته، تصاویر فیلم همچنان زیبا و خلاقانه به نظر مىرسند.
تماشاى این فیلم تاثیر غریبى بر زندگى من گذاشت. در همان دوران کودکى شروع کردم به ساختن فیلمهاى فانتزى. بعدها، پیش از آنکه از دانشگاه وسترن کنتاکى فارغ التحصیل شوم (همان جایى که پدر ویلوننوازم موسیقى تدریس مىکرد)، به خاطر سینما از ادامه تحصیل در دانشگاه کالیفرنیاى جنوبى خوددارى کردم. بعدتر به همراه یکى از دانشجویان، دن بانو (که بعدها فیلمنامه بیگانه را نوشت) به ساخت فیلم «ستاره تاریک» مشغول شدیم. به نظرم بزرگترین تاثیرى که «سیاره ممنوع» بر حرفه من داشت موسیقى این فیلم بود. موسیقى الکترونیک این فیلم عجیب ذهن مرا به خودش مشغول کرد. تمام مایه ها tonalities آن بدون سود جستن از سازهاى ارکسترال احساس غریبى بر من گذاشتند. غرابت موسیقى به حدى بود که احساس کردم حداقل براى من تا ابد به اثرى ماندگار تبدیل شده است. شاید اصلاً به همین دلیل براى بعضى از فیلم هاى خودم موسیقى ساختم.[تم عصبى فیلم «هالوین» و موسیقى «فرار از نیویورک» و «حوزه ۱۳» جزء آثار معروف این فیلمساز هستند]. اگر بخواهم واقع بین باشم باید اقرار کنم که «سیاره ممنوع» به طور فراگیر تاثیر چندانى بر جریان عمومى سینما نداشت با این حال هنوز هم تماشاى این اثر براى آدمهاى پیرى مثل من که در آن دوران کودکانى سرزنده، بانشاط و زیرک بودند خاطراتی زیبا و دوست داشتنى را برایمان زنده مىکند.