اشاره: متن زیر ترجمهای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ ۱۰ خرداد سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «پایان هالیوود» بهچاپ رسید.
انتخابهای «الیور اشمیتز» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
در ابتداى فیلم صحنه بسیار سادهاى وجود دارد که با طنزى عالى به مسئله نژاد پرستى و هویت مىپردازد. یکى از مـدیران اجرایى شــــبکه تلویزیونى سیاهپوستان (Black TV)، پىیر دلاکروآ (دیمون وینز)، با رئیس سفیدپوستش ملاقات مىکند. این مدیر مدعى است که با عقاید سیاهپوستان احساس نزدیکى بیشترى مىکند. او تظاهر مىکند که مىداند در پروژه چه اتفاقى افتاده و… پىیر را به خاطر عدم ارتباطش با جماعتهاى سیاهپوست مسخره مىکند. پىیر از طبقه متوسط و بىاندازه آدم وارفته و بىحالى است با این وجود تصویر قطع مىشود به رویاى او که در آن رئیسش را به شدت کتک مىزند و او را با مشت و لگد له و لورده مىکند. اسپایک لى شخصیتهاى کمیکى خلق کرده که در فیلمهاى آمریکایى با مسئله «سیاه و سفیدها» درگیرند و در عین حال اداى دینى هم به شخصیتهایى کرده که کاملاً از درون فیلمهایى مثل «پلیسهاى بورلى هیلز» برآمدهاند. به نظرم لایههاى طنز به نوعى بررسى لایهها و وجوه مختلف هویت است. پرسش اسپایک این است: چطور مىتوانیم به عنوان یک انسان و نیز به عنوان یک آدم خاص، آزاد باشیم؟
سکانس بد
جنگ ستارگان اپیزود دوم: حمله کلونها (جورج لوکاس ۲۰۰۲)
این سکانس واقعاً افتضاح است. هیچ ارتباط منطقى بین حس موجود در تصاویر و گفت و گوها وجود ندارد. آنا کین (هیدن کریستنسن) بزرگسال در کارگاه دوران کودکیاش است و در حالى که جنازه مادرش را با دستهایش حمل مىکند چیزى شبیه این را به زبان مىآورد: «من تعمیرکار خوبى نیستم.» این جمله قرار است به صورت بسیار کلیشهاى بیانگر احساس ناتوانى و عجز او در نجات جان مادرش باشد، و غم و غصه و ماتم او را به حالتى سطحى و آشکار نمایش دهد. کریستنسن با دیالوگش کلنجار مىرود و این باعث مىشود که فکر کنیم مشغول تماشاى یک نمایش اخلاقى فوقالعاده سطحى هستیم.