اشاره: متن زیر ترجمهای است از ستون روزنامه «ایندیپندنت» که در تاریخ ۱۲ خرداد سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «هیولای درون» بهچاپ رسید.
انتخابهای «لوکه بلوو» برای روزنامه «ایندیپندنت»:
سکانس خوب
دو نفر با هم تاختند (جان فورد ۱۹۶۱)
ستوان و کلانتر شهر کوچکی پسر جوانی را که نزد سرخپوستان زندگی میکند به اسارت میگیرند. او با وجود اینکه سالهای زیادی را در میان سرخپوستان بوده و با آنها بزرگ شده، اما سرخپوست نیست. در زمان بازگشت به شهر، پیرزنی با دیدن پسر او را میشناسد و یادش میآید، او همان پسری است که سالها قبل، سرخپوستان با حمله به شهر او را از پدر و مادرش دزدیده بودند. پیرزن به هنگام شب با چاقویی طناب پسر را میبرد و پسر چاقو را از او گرفته و پیرزن (در حقیقت مادرش) را میکشد. پسر در حال فرار، پایش به جایی گیر میکند و روی جعبه موسیقیای میافتد و تنها کلمه انگلیسی را به زبان میآورد: «موسیقی». دختری که حال متوجه شده این پسر برادرش است، این کلمه را میشنود. پسر دستگیر و با وجود اعتراض و تقلای خواهرش به دار آویخته میشود. این سکانس از عدالت و سبعیت نهفته در تغییر دادن هویت یک فرد سخن میگوید. در عین حال میتوان در این نماها اشاره به دوران کودکی و جایی را که خاطرات ما با هم گره میخورد نیز حس کرد. یادم میآید در زمان تماشای فیلم، کمتر از ده سال داشتم. اما حالا دیگر حاضر نیستم چنین خشونتی را تماشا کنم. با این وجود من با تماشای این تصاویر به معنی عدالت و انسانیت رسیدم. بعضی وقتها کودکان ما میباید خشونت را ببینند، خشونت لزوماً باعث ضربه روحی و عذاب بچهها نمی شود.
سکانس بد
اینجا با سکانس متفاوتی طرفیم. سکانس پایانی فیلم خشن و پر از شمشیربازی کیتانو، یک باله است. تمامی شخصیتهایی که در طول فیلم کشته شده بودند، به طرز ناگهانی زنده و در آن نماها به همراه تاکاشی کیتانو میرقصند. ما با نگاهی پست مدرن روبهرو هستیم. هر چند که معنایی برایش پیدا نمیکنیم. چیزی که مرا اذیت میکند غرابت تصاویر نیست. بلکه حس میکنم این تصاویر خلوص و صداقت دیگر بخشهای فیلم را ندارند. یک جور حس گنگ و نامفهوم که تاکید میکند، بله همه این آدمهایی که سکانس های پیشتر با شمشیر قطعه قطعه شده بودند، حالا دوباره زنده شدهاند و به میان ما برگشتهاند. حس میکنیم آنها فقط برای سرگرمی ما کشته شده بودند. انگار که تا به حال هر چه که دیدهاید دروغ بوده، چون به هر حال همه شخصیتهای مرده دوباره پیش ما هستند. حضور عنصر خشونت میباید در هر فیلمی معنی خاص خودش را داشته باشد. مرگ شخصیتها هم باید نتیجه و پیامد چیزی باشد. مرگ و کشتن شخصیتها یک قصه آن هم بدون دلیل خاصی واقعاً بیمعنی است. به نظرم این سکانس همه آنهایی را که با فیلم برخورد جدی داشتهاند و با جدیت و پیگیری خاصی در بحر سکانسهای قبلی فرو رفته بودند، به تمسخر میگیرد.