اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «فرانسوا اوزون» که در تاریخ ۲۰ فروردین سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «فیلمی که فقط یکبار تماشایش کردیم» به چاپ رسید.
شهرت فرانسوا اوزون، کارگردان فرانسوی، در بین سینمادوستان بیش از هر چیزی به علاقه فراوان و بیحد و حصر او به کارکردن با بازیگران زن و ساختن فیلمهایی که زنان موضوع اصلی آن را شکل میدهند، بر میگردد. موفقیت چند فیلم آخر او از جمله «هشت زن» (با حضور تحسین برانگیز کاترین دونو، ایزابل هوپر و …) و «استخر» چند وقتی است که نام او را بیش از پیش بر سر زبانها انداخته و شاید همین عشق و علاقه بیاندازه او برای کار با بازیگران زن حرفهای و کارکشته است که ما را از انتخاب «همه آن چیزهایی که خدا مجاز میداند» داگلاس سیرک برای این ستون اصلاً متعجب نکرد. فیلم تماشایی سیرک در اواسط دهه ۵۰ فیلمبرداری شده بود و به طرز کاملاً مشخصی تماشاگران زن را مدنظر داشت. قصه فیلم، روایت عشق ممنوع بیوهای میانسال و باغبان قوی هیکل و خانه به دوش او بود. فراموش نکردهایم که در دهه ۵۰ اوضاع آنقدرها هم بد نبود و بازیگرانی مثل «جوان کرافورد» و «بت دیویس» که دهه اول قرن بیستم به دنیا آمده بودند، همچنان حرف اول را در گیشه میزدند.
با وجود این فیلمهای آن دوران تصویر چندان خوشایندی از زنان میانسال و مسن نشانمان نمیداد. «نورما دزموند» (گلوریا سوانسون) این فتنه جوی اغواگر که مثل خانم هاویشام در «سانست بولوارد» بازی میکرد، فقط پنجاه سال داشت و همزمان در «همه چیز درباره ایو»، «مارگو چانینگ» (بت دیویس) چهل ساله فکر میکرد تمام شهرت و حرفه بازیگریاش به وسیله حماقتها و بیپروایی دختر ساده دلی مثل ایو، در حال تهدید شدن است. فیلم های داگلاس سیرک، که این زمان در اوج قدرت کارگردانیاش به سر میبرد، بی هیچ شک و شبههای پاسخ مناسبی به اوضاع نه چندان لذتبخش این روزهاست. درام جسورانه و تراژیک اواخر دهه پنجاه او تصویری جاودان از بلوغی زنانه بود. اوزون که فیلم را به طور کاملاً اتفاقی در یکی از برنامههای آخر شب تلویزیون دیده، صحبتهایش را اینگونه شروع میکند:
«ده سال پیش بود که فیلم را به صورت کاملاً تصادفی دیدم و خب بعد از تماشایش خیلی از آن خوشم آمد. قصه فوقالعاده تأثیرگذار آن به همراه ساختار سینمایی و کارگردانی به شدت حرفهایش، کاملاً ذهن مرا درگیر خودش کرد. این اولین فیلمی بود که از سیرک میدیدم و بعد از آن خودم را مقید کردم تا همه آثار او را حتماً ببینم. من واقعاً از سبک و روش سیرک لذت بردم. او بیهیچ واهمهای از تمامی تکنیکها و عناصر سینمایی- تصویر، موسیقی و صدا- برای به تصویرکشیدن احساسات بازیگرانش سود جسته بود. مثلاً اگر کری [کری اسکات] غمگین بود، ما چشم اندازی برفی را میدیدیم. انگار حضور همه چیزها در تمامی نماها فقط و فقط برای برجسته کردن حسهای مختلف شخصیتها بود.
خب وقتی شما چنین شیوهای را در پیش میگیرید اولین خطری که پیش رو دارید این است که شاید از آن ور بام بیفتید و فیلمتان به اثری مسخره و بیمحتوا، پرزرق و برق اما درون تهی بدل شود. سیرک همواره روی چنین لبه باریکی در حرکت بود. به نظرم جذابترین و قویترین سکانس فیلم آنجایی است که فرزندان بزرگ کری برایش یک تلویزیون میخرند و به او میگویند اصلاً دلشان نمیخواهد که مادرشان حوصلهاش سر برود و احساس دلتنگی و کسالت بکند. به همین دلیل برای او تلویزیون خریدهاند. اما مقصود اصلی آنها در واقع جلوگیری از رابطه او با باغبان است. کری اصلاً نیازی به تلویزیون ندارد او می خواهد فقط زندگیاش را بکند.
یکی دیگر از نکات برجسته فیلم بازی «جین وایمن» (در نقش کری اسکات) است. او بازیگر برجستهای نبود، او حتی نبوغ بازیگری «بت دیویس» یا «لونا ترنر» را هم نداشت. با وجود این که جزء ستارهها به حساب میآمد اما از جذابیت و دلربایی آنها بهره نبرده بود. همه این حرفها درست اما شیوه ای که داگلاس سیرک در فیلمبرداری از او در پیش گرفتهبود -استفاده زیبا از رنگها- و احساس همدلی او با وایمن باعث میشود در تمام طول فیلم از دیدن او لذت ببرید و آرزو دارید هرچه که قصه پیش میرود نظارهگر شادی و خوشبختی او باشید. فیلم حس عمیقی را در وجودم برانگیخت و فکر میکنم این حس بیش از هرچیزی به همدلی و توجه فیلم به زنی ۴۵ یا ۵۰ ساله، بر میگشت. همین مسئله الهام بخش من در ساختن فیلم «زیر شن» بود.
حال شاید این سئوال برای شما پیش آمده باشد که چرا من آنقدر علاقه دارم درباره زنها فیلم بسازم و با آنها کار کنم. خب کارکردن با آنها برای من به مراتب راحتتر است. دلیلش هم این است که در زمان همکاری با آنها دچار احساسات نمیشوم. از طرف دیگر معتقدم آنها تا اندازه زیادی از مردها باهوشترند و بیشتر از مردها حاضر به خطر کردن هستند.و شاید به همین دلیل ساختن «هشت زن» برای من مثل یک کابوس بود. در حقیقت برای رسیدن به ارتباطی تنگاتنگ با آنها میبایست خودم را به هشت قسمت تقسیم میکردم.
بگذریم. من «همه آن چیزهایی که خدا مجاز میداند» را فقط یکبار دیدم. خیلی وقتها شده از تماشای دوباره فیلمی که دوستش داشتهام ترسیدهام. خب وقتی که عاشق فیلمی میشوی، بیشتر اوقات این موضوع به حس و حال در زمان تماشای فیلم برمیگردد. خب من آن فیلم را در بهترین زمان ممکن دیدم و حالا میترسم این روزها حس و حالم تغییر کرده باشد. شاید هیچ وقت دیگر این فیلم را نبینم، شاید هم فقط بخشهایی از آن را دوباره تماشا کنم شاید هم فقط یک سکانساش را دوباره ببینم.»