اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «پل شریدر» که در تاریخ ۲۷ فروردین سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «دزدیهای من از برسون» به چاپ رسید.
لسآنجلس، سال ۱۹۶۹. مدت کوتاهی بود که «پل شریدر» حرفه اصلیاش، قرارگیری در کسوت یک کشیش کالوینیست را رها کرده و در یکی از دانشگاهها، واحدی از رشته سینما را تدریس میکرد. او همچنین در آن سالها با عشق و علاقه فراوان در یکی از مجله های زیرزمینی «The La Free Press» به عنوان منتقد فیلم مشغول به کار شده بود. «جیببر» روبر برسون شاید یکی از اولین فیلمهایی بود که او دربارهشان نقد نوشت. فیلم برسون در سال ۱۹۵۹ ساخته شدهبود اما درست ده سال بعد در این ور آبها به نمایش درآمد. حدس زدن درباره دلایل این تأخیر چندان دشوار نیست. فیلمهای برسون در گیشه موفق نبودند و به شدت مینیمالیستی و دشوار جلوه میکردند. مضمون اصلی آثار برسون، نوعی پیکار معنوی برای بقا در دنیای پر از بیرحمی و خشونت بود که در کلیه آثار نمود داشت. فیلمهایی که به تدریج از موسیقی، دیالوگ، صحنههای نمایشی و درام تهی میشدند.پل شریدر صحبت هایش را این گونه آغاز می کند:
«به نظر من «جیببر» شاهکاری تمام عیار بود. برسون تماشاگرش را از هرگونه لذت سطحی و ظاهری دور میکرد و خب این اتفاق کمی نبود. دیدن فیلمهای او شانس بزرگی بود که نصیب ما شد. در آن سالها «جیببر» برسون آنچنان ذهن ما را به خود مشغول کرد و آنچنان درون ما را به تسخیر خودش درآورد که دیگر نمیتوانستیم لحظه ای آن را فراموش کنیم.»
اینجا ما با کسی روبه روییم که از درافتادن با جو فکری غالب دورانش واهمه چندانی ندارد. او دو ماه بعد، نقد شدیداً بحث برانگیزی روی «ایزی رایدر» نوشت که باعث اخراج او از مجله شد. با وجود این پیشامد، او ذره ای دلسرد نشد و کتابی با نام «فیلمسازی شهودی» (Transcendental style in film) درباره حضور مذهب و معنویت در آثار «روبر برسون»، «کارل تئودر درایر» و «یاسوجیرو ازو» نوشت. برسون به ندرت گفت وگو میکرد اما قاعدتاً سردرآوردن از جریان ملاقات شریدر و این استاد گوشه گیر خالی از لطف نیست:
«من او را در سال ۱۹۷۶ در راه رسیدن به جشنواره کن ملاقات کردم. محل ملاقات ما، آپارتمان او، واقع در یکی از خیابانهای پاریس بود. ما با دو زبان مختلف صحبت میکردیم و طرز حرف زدن هر دوی ما شمرده شمرده و پر از استعاره و ایهام بود. پرسشهای من و پاسخهای او ارتباط چندانی با یکدیگر نداشتند و خب این مسئله بحث ما را به گفت وگویی عجیب و جذاب تبدیل کرده بود. الان که فکر میکنم یاد بلندپروازی احمقانه و غرور بیجای خودم میافتم. یادم میآید وقتی که گفت وگویمان به پایان رسید او از من پرسید «جایزه بزرگ جشنواره کن رو برنده میشی؟» و من جواب دادم «فکر میکنم.»
من «جیببر» را میستایم و میتوانم تا آخر عمرم بارها و بارها تماشایش کنم. به نظرم این فیلم اثری کامل و بینظیر است. «جیببر» قطعهای کوتاه [۷۵ دقیقه ای] است درباره یک بازجوی معنوی (اخلاقی) در ظاهر یک پلیس و مرد جوانی که فکر میکند فراتر از قانون است (و خب او این گونه نیست). در ادامه میبینیم دختری که (نشان لطف خداوندی است) وارد زندگی این مرد شده و در پایان این شخصیت را در زندان ملاقات میکند.
من پایان فیلم «ژیگولوی آمریکایی» را کاملاً از پایان «جیببر» کپی کردم و تا اندازهای هم قبول دارم که کار نامعقول و اشتباهی بود. خب باید قبول کنم «ژیگولوی آمریکایی» فیلمی سطحی و کم مایه بود. اما روی آن کار پافشاری کردم چون میخواستم حتماً آن را انجام دهم. اما وقتی قرار شد «سبک خواب» را بسازم فهمیدم فیلم دقیقاً همان اثری است که قابلیت استفاده از سکانس پایانی «جیببر» را در خود دارد. بنابراین دوباره آن سکانس را بازسازی کردم! با وجود اینکه لحظاتی از فیلم هایم بازتابی از آثار برسون را در خود دارند اما من سر سوزنی مثل برسون دقیق و نکته سنج نبودهام و حتی نتوانستهام سعی کنم تا به آنچه او رسیده بود ذره ای نزدیک شوم، با همه این حرف ها او به من یاد داد که میتوانم درباره آدم های «دوست نداشتنی» و افرادی که دیگران تمایل چندانی به تماشای آنها روی پرده ندارند، فیلم بسازم.
من توانستم آدمهای طرد شده و تنها و اشخاصی که در دنیای خودشان زندگی میکنند را به تصویر بکشم و به همه بگویم «کمی هم با این آدم همراه شوید». «جیببر» مرا تشویق کرد تا فیلمنامه «راننده تاکسی» را بنویسم و از آنجا بود که دیگر با شخصیتهایی که چندان احساس همدلی مرا برنمیانگیختند هیچ وقت مشکل خاصی پیدا نکردم و فیلمهایی ساختم درباره نوچه یک آدم کشحرفهای، یک ژیگولو، فروشنده مواد مخدر و کسی که در دنیای فیلمهای هرزهانگارانه خانگی غرق میشود. بله این برسون بود که جسارت نزدیک شدن به این آدمها را در من به وجود آورد.»