اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «ژول داسین» که در تاریخ ۳۰ فروردین سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «آن نمای جادویی پایانی» به چاپ رسید.
خب، چندان دور از ذهن نیست فیلمسازی که یکی از مشهورترین سکانسهای تاریخ سینما (سکانسی ۲۸ دقیقه ای، بدون دیالوگ و موسیقی «ریفیفی») را در کارنامهاش دارد، فیلمی از دوران سینمای صامت را برای گفت وگو انتخاب کند و البته قبول داردکه هیچ دلیل واضح و روشنی هم برای این انتخاب ندارد: «نمیدانم چگونه این موضوع را توضیح دهم. به نظرم هر چیزی که در درونتان شما را به فیلمسازی ترغیب میکند، حس غریبی است که میخواهد به آنچه تا به حال دیده یا تماشا کردهاید، واکنش نشان دهد.»
با وجود این، نوع بیان شیوه داسین در توضیح و تشریح روش کارگردانی «چارلی چاپلین» در فیلم «روشناییهای شهر»، نشان میدهد که او نسبت به چاپلین ارادتی عمیق دارد: «معدود آدم هایی را میشناسم که درباره کارگردانی آثار چاپلین صحبت کنند. او علاوه بر بازیگری در زمینه کارگردانی نیز توانمند و باهوش بود. او قادر بود تا محل صحیح دوربین را در هنگام ساختن فیلمهایش مشخص کند، او هیچوقت درپی نوآوری یا ابتکار خیلی خاص و برجستهای نبود اما همیشه تاکید داشت: این همون جوریه که باید دیده بشه و به نظرم این مسئله یکی از مهمترین وجوه فیلمسازی است.
برای مثال، همانطور که میدانید چاپلین در رقصیدن بینظیر بود و خب به تصویر کشیدن رقص شیوه خاصی را میطلبد. شما هیچ وقت در حالی که توجهتان به حواشی موضوع است از یک رقص فیلمبرداری نمیکنید. چاپلین وقتی اسکیت بازی میکرد یا میرقصید یا در یکی از فیلمهایش وقتی با ماهیتابه به سرش کوبیده میشود و او تلو تلو خوران به این طرف و آن طرف جدول خیابان میرود [دیکتاتور بزرگ] شما کاملاً متوجه میشوید که دوربین دقیقاً در جای درستی قرار گرفته و این تصاویر از زاویه درستی فیلمبرداری شدهاند.
به عبارت دیگر چاپلین، تعریف مناسبی از کارگردانی است که میداند چگونه میباید صحنههای پر تحرک را به تصویر کشید. واقعاً برایم خیلی سخت است که به یاد بیاورم کی برای اولین بار فیلم «روشناییهای شهر» را تماشا کردم. ولی به نظرم همان زمانی که فیلم به نمایش درآمد من هم آن را روی پرده دیدم. من در همان روزهای اولی که فیلم به نمایش درآمده بود به سینما رفتم و شدیداً تحت تاثیر آن قرار گرفتم و به همراه بقیه تماشاگران در لحظه به لحظه فیلم خندیدم و گریه کردم. باید اعتراف کنم بارها و بارها فیلم را دیده و بینهایت از تماشایش لذت بردهام و بعد از هربار دیدن «روشناییهای شهر» نکات جذاب و دلنشینی را در آن یافتهام.
این فیلم نمایی دارد که من آن را بیشتر از تمامی نماهای فیلمهای تاریخ سینما دوست دارم. کلوزآپ سادهای از چهره «چارلی چاپلین» در پایان فیلم که فوقالعاده زیباست. این کلوزآپ در نظرم مثل قطعه اثری هنری، بی نظیر و ماندگار است.در تصاویر پیش از این نما دختر نابینای گلفروش- با بازی ویرجینیا چریل- بیناییاش را به طور معجزهآسایی به دست میآورد بالاخره متوجه میشود در تمام این مدت این چارلی ولگرد بوده که از او حمایت میکرده. میاننویس با این عبارت ساده روی پرده ظاهر میشود: «تو؟» چاپلین لبخند می زند و به چشمانش اشاره می کند: «تو حالا می توانی ببینی؟»
«بله من دیگر می توانم ببینم»
فیلم روی چهره خوشحال و آرام ولگرد فید میشود. تعالی و والایی این لحظه آن اندازه است که حس میکنید این نما لحظه وداع ما با دنیای سینمای صامت و گذر از این فضای ناب و دورانی است که ما به زیبایی تنها از طریق تصاویر شاهد ارتباطات عاطفی و احساسی بودیم. او میرود و قلب شما را میشکند و این دقیقاً همان کاری است که چارلی از پسش برمیآید. آن لعنتی عشقی ناب و بیمانند را نثار دختری میکند، هر چند که میداند چندان به جایی هم نمیرسد. اما با وجود این او تمام زندگیاش را وقف این دختر میکند. «روشناییهای شهر» ورای تمام آثار چاپلین بود. در «عصر جدید» هم چاپلین با دختری جذاب و شیرین (پولت گادارد) رابطه عاطفی دارد اما در هیچ کدام از فیلمهایش -حتی «جویندگان طلا»- نتوانست به چنان کیفیتی که در تصویر کردن رابطه عاطفی یک زن و مرد در «روشناییهای شهر» رسیده بود، برسد. کیفیت ویژه این فیلم در میان آثار چارلی به همراه وجوه طنزآمیز فوقالعاده آن باعث شده برای این فیلم ارزش دو چندانی قائل شوم.