اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «ریچارد اَتنبرو» که در تاریخ ۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» با عنوان «چرا چاپلین را دوست دارم» به چاپ رسید.
برای آدمی مثل «ریچارد اَتنبرو» (مدیر موسسه پژوهشی چارلی چاپلین و سازنده فیلمی بیوگرافیک درباره چاپلین) انتخاب کارگردان مورد علاقه اش کار چندان دشواری نبود. او چشمانش را به سوی آسمان میگرداند و این جملات را به زبان میآورد: «کاملاً معلومه که من چاپلین را میپرستم. او خدای هنر بود. او سینما را متحول کرد. حتی شاید بتوان گفت ژانر کمدی بعد از چارلی قدر و منزلت پیدا کرد. من از تماشاگرانی که مدام در حال ستایش «باستر کیتون» یا «هارولد لوید» هستند و از آن دو با عنوان بهترین های سینمای کمدی یاد می کنند، ناراحت میشوم. بیشتر فیلمهای چاپلین، برای من آثار ماندگاری هستند. او کارگردانی پویا، خلاق، سرزنده و پرشور و فیلمسازی مبتکر و نوآور بود و او همه این تواناییها را در عرصه کمدی به ما نشان داد.»
اَتنبرو در حالی که تلاش میکرد تا فیلمی از آثار چاپلین را برای بحث انتخاب کند، به قدری از سکانسهای فیلم های کارگردان نابغهاش مثال آورد که خودش نیز خسته شد: «انتخاب یک فیلم به خصوص از میان آثار او واقعاً کار خیلی سختی است. واقعاً چگونه میتوانید از سکانس پایانی «روشناییهای شهر» یا سکانس بازی با کره زمین «دیکتاتور بزرگ» بگذرید؟ تک تک سکانسهای بسیاری از آثار او شاهکارند.»
اَتنبرو بالاخره به این نتیجه رسید که «جویندگان طلا» را برای گفت و گو انتخاب کند: «موقعی که یازده سالم بود، برای اولین بار فیلم را در لندن دیدم. فکر میکنم شما باید حتماً این موضوع را مدنظر داشته باشید که چاپلین کارش را به عنوان یک کمدین بزرگ آغاز نکرد، بلکه او در ابتدای کارش یک دلقک تمامعیار بود. او در شروع، با سادگی هرچه تمام، کارهایی که روی صحنه انجام میداد را بی هیچ خلاقیتی جلوی دوربین تکرار میکرد. اما ناگهان فهمید که بازی در سینما با آنچه او فکرش را میکرده، فرسنگها فاصله دارد. به همین خاطر است که در فیلمهای بعدی او -مثل «جویندگان طلا» یا «زندگی سگی»- سکانسهایی که به خاطرمان مانده، تصاویری است که با ظرافت، سنجیدگی و تیزهوشی خاصی برای دنیای سینما طراحی شدهاند.»
اَتنبرو همچنان که میخندد به سکانسهایی از «جویندگان طلا» اشاره میکند: «سکانسی که چاپلین تکههای نان را با تردستی خاص به رقص درمیآورد، سکانسی که یکی از جویندگان طلا در توهماتش چاپلین را به مانند مرغی میبیند و برای شکارش در اتاق به دنبال او میدود و سکانس فوق العاده تحسین برانگیزی که در آن «ولگرد» از روی گرسنگی کفشش را میپزد و بعد بند آن را مثل اسپاگتی میخورد. ببینید سکانسهایی از این دست کاملاً برآمده از دوران دردناک کودکی اویند. چاپلین گرسنگی، تنهایی و فقر را واقعاً لمس کرده بود و به همین دلیل سعی داشت در آثاری مثل «جویندگان طلا» تمامی آن مفاهیم و تجربیاتش را به زبان تصویر برگرداند. شاید با همه این حرفها، چاپلین را در نظر ما، آدمی سانتیمانتال جلوه دهد. اما به نظرم آثار او به هیچ وجه فیلمهایی سانتیمانتال نبودند، شاید واژه بهتری که بتوان برای کارهای او در نظر گرفت کلمه «عاطفی» باشد. بله به قطع فیلمهای چاپلین آثاری به شدت عاطفی بودند.
توانایی فوق العاده چارلی در این بود که میتوانست تماشاگرش را به چنان مرحلهای از ناراحتی و غم و غصه برساند که دیگر نتواند جلوی اشکش را بگیرد و سپس در یک آن و در یک چرخش ناگهانی تماشاگرش را به خندهای از ته دل وامیداشت. سکانسی که او منتظر جورجیا (محبوبش) است را به یاد بیاورید؟ دختر هنوز به خانه او نیامده و چارلی مشغول درست کردن شام برای اوست. دوربین هیچ حرکت عجیب و غریبی از خود نشان نمیدهد، تصاویر هیچ ویژگی خاصی ندارند، اما قدرت تصاویر به حدی است که حس ویرانی و تباهی سرتاسر وجودتان را فرامیگیرد.
یا مثلاً در سکانسی که کلبه بر سر پرتگاه قرار میگیرد و مدام به صورت الاکلنگی روی لبه به بالا و پایین میرود، این ایده احمقانه موقعیت لرزان کلبه تا اندازه بسیاری بامزه و مسخره به نظر میرسد، اما با واقعیت قصهای که برای ما روایت میکند کاملاً منطبق است. این سکانس به ما اثبات می کند او تنها بازیگر نقشهای شاد و مفرح نبود، بلکه زبان سینما را نیز به خوبی میدانست.
شیوه کارگردانیاش به سادگی قابل فهم و قطعهای تصاویر او بیاندازه ساده بودند.هیچ وقت دیده نشده بود که او از View Finder استفاده کند یا دوربینش حرکتهای عجیب و غریب انجام دهد. دوربین او فقط و فقط بازی او را ضبط میکرد. شاید اجتناب چارلی از حرکتهای گول زننده و عجیب و غریب دوربین نهایت همان چیزی باشد که دوست داشتهام در کارگردانی به آن برسم. من فقط به قصهگویی و خود قالب درام علاقه دارم. توانایی من در انتخاب و کارگردانی بازیگران است و کاملاً میدانم در این زمینه به چه چیزهایی نیاز دارم، من خودم بازیگر بودهام. چارلی نیز همین توانایی را داشت.
هیچ وقت فیلم بزرگی نساخته ام اما به بازیگرانم کمک کردهام تا بازیهای فوقالعادهای را ارائه دهند. این مثل دیوانگی است، این را میدانم اما کارگردانی با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. وقتی نسخه نهایی فیلم آماده میشود تمام خواسته یک کارگردان این است که نامش را در انتهای تیتراژ فیلم ببیند و بگوید: «این همه آن چیزهایی است که می خواستم به زبان بیاورم». خب این آزادی واقعاً لذت بخش است.»