اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «مورگان اسپارلاک» که در تاریخ ۲۳ فروردین سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» با عنوان «دنیاى دوست داشتنى من» به چاپ رسید.
بعد از موفقیتها و حال و هواى فیلمى مثل «بزرگ ترین سایز لطفاً» کمتر کسى از خوانندگان این ستون فکر مىکرد من فیلمى مثل «جنگهاى ستارهاى» را انتخاب کنم. به هنگام اولین نمایش عمومى «جنگهاى ستارهاى» من شش هفت سال بیشتر نداشتم. یادم مىآید در تابستان همان سال سه یا چهار بار به تماشاى فیلم رفتم. آن سالها ما در ویرجینیاى غربى سکونت داشتیم و با وجود اینکه میلیونها مایل از دنیاى سرگرمى و صنعت سرگرمى سازى دور بودم، آرزوى حضور در عرصه سینما به سرم افتاد. نوشتن قصههاى کوتاه و فیلمنامههاى کارتونى روى آوردم و براى خودم کلى شخصیت هاى جورواجور خلق کردم. دنیاى فوقالعاده فیلم لوکاس فراتر از هر چیزى بود که در ذهنم مىگنجید و تمام آن نیز محصول ذهن خلاق «جورج لوکاس» بود. دنیاى او مرا مسحور خودش کرده بود.
به نظر من مهم ترین نکته جذاب و دوست داشتنى شخصیت «لوک اسکاىواکر» این بود که این کودک از یک ناکجا آباد مىآمد و خواسته و آرزوهایش چیزهایى فراتر و بزرگ تر از زندگىاش بودند. حالا که فکرش را مىکنم به این نتیجه مىرسم که «جنگهاى ستارهاى» فیلم غریب و جذابى پیرامون معنویت و عوامل روحانى و همچنین ایمان و اعتقاد به چیزى عظیمتر و بزرگتر از خویشتن است و تاکید بر این نکته که پیگیرى و تداوم ایمان به این دیدگاه تو را به کجاها مىکشاند. قسمتهاى بعدى این فیلم هم آثار قابل قبول و خوبى بودند اما نخستین فیلم این مجموعه به قدرى محشر و منحصر به فرد بود که همه را مجذوب خودش کرد. در کنار همه این حرفها «جنگهاى ستارهاى» فیلم بسیار مفرحى است. مثلاً طعنه و متلکهایى که بین «هان سلو» و «شاهزاده خانم لیا» رد وبدل مىشود یا صحنه کوتاه بین «اوبى وان کنوبى» و لشکریان مهاجم را به خاطر بیاورید. با تماشاى این فیلم بود که دریافتم موسیقى فیلم تا چه اندازه مىتواند نقش مهم و پرقدرتى را در فیلم ایفا کند. من موسیقى «جان ویلیامز» را بعد از تماشاى «جنگهاى ستارهاى» خریدم و مدتها در اتاق خوابم به آن گوش مىدادم. قبول دارید که این کار از هر بچه شش سالهاى سرنمىزند.
من خودم به شخصه عاشق دو دسته فیلم هستم: یکى آن دسته از فیلمهایى که مرا به فکر کردن درباره دنیاى دور و برم وا مىدارند و دسته دیگر که کاملاً مرا از دنیاى اطرافم جدا مىکنند. باید اعتراف کنم من هم دوست دارم روزى یکى از همان فیلمهاى عظیم و پرخرج را بسازم اما فکر نمىکنم این اتفاق به این زودىها روىدهد. در آن دوران فیلمهایى شبیه «جنگهاى ستارهاى» و «آروارهها» در زمان خودشان واقعاً اتفاقهاى بزرگى بودند و حتى قسمتهاى بعدى آنها نیز به یک پدیده تبدیل شد. آنها به روى پرده رفتند و همه چیز را تغییر دادند. فیلم من «بزرگترین سایز لطفاً» در دنیاى دیگرى سیر مى کند. چیزى است جداى آن دسته از آثارى که تنها به تماشاگر بیشتر مىاندیشند و جنون کسب درآمد زیادتر را در سر دارند. در ساندس این فیلم واقعاً با استقبال روبهرو شد و جالب اینکه تمام مدیران اجرایى استودیوها مىخواستند مرا متقاعد کنند که چرا فیلم را نمىخواهند. تک تک آنها به من مىگفتند «ما عاشق فیلمت هستیم اما نمىتوانیم پخشاش کنیم» فکر مىکنم همه آنها نمىخواستند روابطشان را با Coke cupبه خطر بیندازند.
اما فیلم اول «جنگهاى ستارهاى» به هیچ وجه درگیر چنین روابطى نبود. شاید لوکاس خودش اولین کسى بود که به تجارت و کسب و کار از طریق دنیاى سینما و عرصه فیلمسازى، روى آورد. لوکاس خودش اولین طرف حساب فیلمش بود و وقتى فیلمش به نمایش درآمد به همه گفت «من خالق این دنیا هستم و حالا شما مىتوانید این دنیا را با خودتان به خانه ببرید» خود من در آن زمان تمام اسباب بازىهایى را که در کنار فیلم به بازار آمد خریدم ولى مطمئن باشید به هیچ وجه این دنیا را با دنیایى که پیرامون «مک دونالد» خلق شده یکى نمى دانم. من حتى با این نظر که دیدگاهها و فضاى درون این فیلم را ساده، سطحى و بچه گانه مىداند مخالفم.
به نظر من همیشه ساده ترین چیزها، بهترینها هستند. من فیلم هایى را دوست دارم که پیامشان را به ساده ترین وجه به تماشاگر منتقل مىکنند و نمىکوشند تا آن را به زور و با تقلا در کله بیننده بچپانند. یادم مىآید قرار بود چند وقت پیش به اسپانیا سفر کنم. شب قبل از سفر در نیویورک اقامت داشتم و تازه وسایلم را جمع وجور کرده بودم که خیلى اتفاقى در حین عوض کردن کانال هاى تلویزیون -ساعت دو صبح بود -ناگهان به برنامه اى برخوردم که درباره چگونگى ساخت و تولید سه گانه «جنگهاى ستارهاى» بود. برنامه به خاطر عرضه دى وى دىهاى این مجموعه به بازار پخش مىشد. آنها با بازیگران فیلم گفت وگو مىکردند و جالب اینکه پس از دو ساعت من همچنان به تماشاى برنامه مشغول بودم. احساس مىکردم آن برنامه بخشى از وجودم یا احساساتم را به هیجان مىآورد. لوکاس خودش از فیلم با عنوان یک جور کجروى و انحراف از مسیر فیلمسازىاش یاد مىکرد. اگر هم این جور باشد من معتقدم این انحراف یک شاهکار فوقالعاده است.