اشاره: متن زیر ترجمهای بود از گفت و گو روزنامه «گاردین» به مناسبت ده سالگی جریان فیلمسازی «دگما ۹۵» که در تاریخ ۱۳ و ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» در ستون «ده فرمان» با عناوین «پیشبینى یک فاجعه» و «خانواده از هم پاشیده» به چاپ رسید.
دگما، بازگشت دوباره به اصول پایهاى فیلمسازى، ده ساله شده است. اما واقعاً دگما شیوه فیلمسازى را تغییر داده؟ «استیو رز» در این باره با چند تن از دوستداران و مخالفان این جریان به گفت وگو نشسته است.
در مارس ۱۹۹۵ کارگردان دانمارکى «لارس فونتریه» با سعى و جدیتى فراوان به شهرتش به عنوان شورشىترین کارگردان اروپایى صحه گذاشت. او که در سالن ادئون (Odeon) شهر پارس مشغول سخنرانى بود با پخش پانصد جزوه در بین کسانى که براى شرکت در کنفرانس آینده سینما در سالن حضور داشتند بیش از پیش عصیانگرىاش را به نمایش گذاشت. «دیگر به مانند گذشته، اکشنهاى سطحى و فیلمهاى مبتذل تحسین نمىشوند.» جزوات در همان زمان پیش از آنکه جزئیات درون آنها اصول ده گانه دگما ۹۵ را شکل دهند، غوغاى عجیبى به پا کردند. «دگما ۹۵» در پى آن بود تا قواعدى را که بر «فیلمسازى رو به انحطاط» سایه افکنده بود، نادیده بگیرد. دگما به فیلمهایى اطلاق مىشد که در لوکیشنهاى واقعى، در زمان حاضر، با دوربینهاى روى دست، بدون جلوههاى ویژه بصرى، صوتى یا موسیقى ساخته مىشدند. با همه این حرفها این نوع برخورد با فیلمسازى در ابتداى کار با بىاعتنایى روبهرو شد و چندان مورد استقبال قرار نگرفت. اما نکته اینجا بود که با وجود تلاش فراوان انجمنهاى فیلمسازى در نادیده گرفتن این جریان، دگما نتایج چشمگیرى را به دنبال داشت. چهار فیلم اول این جریان توسط پایه گذاران اصلى آن یا در حقیقت «برادران دینى» واقعى دگما (brethren) ساخته شد.
این چهار فیلم -«جشن» توماس وینتنبرگ، «احمقها»ى لارس فونتریه، «میفونه»ى Soren Kargh- Jacobsen و «شاه زنده است» کریستین لورینگ- پس از به نمایش درآمدن در جشنوارهها به شدت مخاطبان و گیشه هاى فروش را در سرتاسر دنیا تحت تاثیر خودشان قرار دادند. ده سال از آن زمان مىگذرد و دگما همچنان با قدرت در عرصه فیلمسازى حضور دارد. ما امسال سى وپنجمین فیلم دگما را روى پرده داریم: «در دستان تو» فیلمى دانمارکى که ماجراهایش در زندان زنان مىگذرد. دگما ۹۵ که الگوى اصلىاش را از جریان «موج نو» فرانسه در دهه شصت وام گرفته بود، خودش با این عبارت که «موج نو» موج کوچکى بود که به ساحل رسید و در آنجا به گند کشیده شد، همواره از آن جریان انتقاد مىکرد. به نظر مىرسد بیش از ده سال حالا زمان خوبى است تا دگما ۹۵ از طرف کسانى که در این زمینه تجربیاتى داشتهاند و هم از طرف آدمهاى بیرون آن مورد قضاوت قرار گیرد.
- پیتر آلبیک جنسن ( تهیه کننده و از موسسان [ به همراه فون تریه] موسسه زنتروپا):
من مطمئن بودم که دگما به یک فاجعه تبدیل مىشود. حتى بعد از تماشاى «احمقها» و «جشن» این فکر به سرم زد. یادم مىآید در برلین وقتى امتیاز پخش فیلم «میفونه» را فروختیم با خودم فکر مىکردم «خداى من، اینجا داره یه اتفاقى مى افته». زنتروپا به ساخت ۱۰ فیلم دگمایى کمک کرد و ۸ تا از آنها برایمان سودآور بودند. ما بدون خواندن فیلمنامهها براى ساختشان سرمایه گذارى مىکردیم و به سرمایه گذاران هم مىگفتیم منتظر هیچ چیزى نباشند. اما جالب اینجا بود که وقتى مىخواستیم سروته این قضیه را هم بیاوریم به دلایلى امکان ساخت چند فیلم دیگر برایمان مهیا بود. خب با این قضیه وقتى ما از ساخت فیلمهاى ارزان قیمت و کوچک و بدون هیچ تبلیغات خاصى به کلى سود رسیدیم دیگر چه کسى مىتواند به خودش اجازه بدهد که شکایتى داشته باشد؟ بله از نظر اقتصادى و تجارى، دگما تجربه فوق العاده جذابى بود.
- مایک فیگیس (کارگردان «تایم کد» و «ترک لاس وگاس»):
دگما مثل یک انقلاب خودجوش بود که به هر حال -حالا شاید به صورتى دیگر- حتماً رخ مىداد و آن هم فقط به خاطر اینکه آنها به تکنولوژى دسترسى داشتند. چیزى که مرا شوکه کرد این بود که به نظر مىرسید این جریان حتى توانست گروه زیادى از فیلمسازان مشتاق، پرشور و باشعور را نیز با خودش همراه کند. کسانى که به جاى شکل دهى سبک و زبان خاص خودشان تنها توانستند به جریان دگما بپیوندند. گویا همه مردم واقعاً دوست دارند که عضو یک کلوب باشند، حالا فرقى نمىکند آن پارامونت باشد یا دگما. تنها فیلم این جریان که من برایش ارزش خاصى قائلم «جشن» است. اما معتقدم این فیلم مىتوانست تحت هر شرایط دیگرى هم ساخته شود.
- کریستین لورینگ (کارگردان «شاه زنده است»):
اگر فیلمهاى کارگردانهاى دگما را دیده باشید، متوجه مىشوید بهترین آثار آنها همان فیلمهاى دگمایىشان است. من با کارگردانهاى دیگر این جریان هم این قضیه را مطرح کردم و آنها هم با من موافق بودند. حتى فون تریه هم حرف مرا تایید کرد. او همیشه معتقد است که فیلم باید مثل «یک ریگ توى کفش» باشد. به نظر من «احمقها» بزرگترین سنگى است که او تا به حال، در کفش تماشاگران انداخته است. من واقعاً علاقه بى حد و حصرى نسبت به دگما دارم اما مسئول وضعیت فعلى آن نیستم. دوست ندارم یک جا بنشینم و ببینم فیلمهاى بقیه بر طبق اصول دگما ساخته مىشوند یا نه.
- نیک برومفیلد (مستندساز)
در موقع ساخت فیلمهاى مستند ما هنوز هم با قوانین فوقالعاده جدى و خیلى سفت و سختى سروکار داریم مثل صداى کاملاً طبیعى یا نورپردازى بسیار جزیى یا نبود قطع (cutawray). در حقیقت با نگاهى دیگر قوانین دگما در مقایسه با قوانین حاکم بر جریان ساخت فیلمهاى مستند تا اندازه بسیارى سادهتر و ملایمتر است. به واقع نوعى آسانگیرى و مدارا در آن به چشم مىآید. تازه همین قوانین هم تا اندازهاى با یکدیگر ناهمخوان و بىثبات هستند. براى مثال آنها هیچ وقت روى عدم استفاده از بازیگران حرفهاى یا دیالوگهاى مشخص درون فیلمنامه یا استفاده از بداههپردازى تاکید نمىکنند، نکتهاى که به نظر من مىتوانست خیلى جذاب هم باشد. مهمترین مزیت دگما این بود که تمام توجهاش را به گرامر و اصول پایهاى و اولیه فیلمسازى معطوف کرده بود.
- آنت کی السن (کارگردان «در دستان تو»)
براى من عهد و پیمانهاى زیبایى شناختى و پاى بندى به آنها فوقالعاده جذاب بود. انگار که در یک بازى هنرمندانه با خودم رقابت مىکردم. زمانى که به تماشاى فیلم مىنشستى یک جور احساس عریان بودن به من دست مىداد. با خودم فکر مىکردم: «آه خداى من این خود من هستم!» با دیدن فیلم خودم احساس کسى را داشتم که صبح از خواب بیدار شده و بدون هیچ آرایشى به قیافه خودش در آینه نگاه مىکند. جدا از همه این حرفها فکر مىکنم در دگما محدودیتها بیشتر حول و حوش مسئله صدا و تصویر (قابهاى تصویرى) بود. در فیلمهاى اولیه دگما صدا به قدرى افتضاح بود که بعضى وقتها شما دیالوگ ها را نمىشنیدید. به همین دلیل وقتى که داشتم فیلم خودم را مىساختم مىبایست با سه تا میکروفن کار مىکردیم. نکتهاى که به نظرم در عین اینکه تا اندازهاى دست ما را باز مىگذاشت محدودیتهاى خودش را هم به همراه داشت.
- هارمونى کُرین (کارگردان فیلم («Julien Donkey – Boy»)
حس مى کنم دگما مرا وادار مى کرد تا به یک شیوه خاص کار کنم و من هم از ایده داشتن این فرامین به هنگام ساخت فیلم استقبال مى کردم. وقتى که ساخت فیلم تمام شد در سرتاسر دانمارک با هواپیما گشت زدیم و پرواز کردیم. بعد از آن هم پیش لارس فون تریه و توماس وینتربرگ رفتم. آنها فیلم را تماشا کردند و با هم درباره نظراتشان بحث کردیم. خب مى دانید کار بعدى این بود که اگر جایى قوانین را زیر پا گذاشتید مى بایست اعتراف مى کردید که این کار را هم انجام دادم. بعدش همگى براى صرف شام بیرون رفتیم. ما در یک مراسم خاص شرکت کرده بودیم. در آنجا بخشى از مغز یک خوک را خوردیم. آخر سر هم من یک گواهینامه دریافت کردم. آیا احساس مى کردم دیگر از هر گناه و خطایى پاک و مبرا شده ام؟ آه، آره اما نصفه نیمه و نه کاملاً.
- دنیل مایریک (کارگردان «پروژه جادوگر بلر»)
ما تقریباً به طور ناخواسته و تصادفى در زمان ساخت فیلم مان از قوانین دگما تبعیت کردیم. ببینید من هیچ وقت نگفته ام که از لارس فون تریه بیشتر تاثیر گرفته ام تا استیون اسپیلبرگ. تمام کوشش هاى هنرمندانه حالتى ادوارى و متناوب دارند. همگى شان سر منشاء ناب و خالص دارند. بعد از مدتى به خاطر بوروکراسى و تشریفات زاید از مسیر تعادل خارج مى شوند و در آستانه سقوط قرار مى گیرند و بالاخره یک نفرى وارد عرصه مى شود، تمام چیزها را زیر پا مى گذارد و تحولات اساسى در آن ایجاد کرده و دوباره آن را به ریشههایش برمى گرداند. این همان کارى است که دگما انجام داد.
- پاپریکا استین (بازیگر چهار فیلم دگمایى)
یک روحى در این جریان وجود داشت که به نظر من به شدت سحرانگیز و مثبت بود، حتى به هنگام کار با آدم دغل باز و فریبکارى مثل لارس فون تریه. ببینید من در یکى از صحنههاى فیلم «احمقها» کاملاً بداهه پردازى کردم اما لارس ۱۳ بار از صحنه فیلمبردارى کرد. احساس من نسبت به دگما چیزى شبیه این است خانوادهاى که از هم پاشیده و من از این بابت تا اندازه اى ناراحتم. فکر نمىکنم دیگر در چنین فیلمهایى بازى کنم اما دغدغه جدیدم این است که خب حالا ما قراره چه کار کنیم؟ قراره تا آخر عمرم برچسب و شهرت دگما را با خودم داشته باشم؟ من که از این قضیه متنفرم.
- توماس وینتربرگ (کارگردان «جشن»)
وقتى قوانین را مىنوشتیم اصلاً فکرش را نمىکردیم که آدمهاى زیادى درگیر این جریان بشوند. براى همین واقعاً از تاثیر این جریان شگفت زده شدم. من و لارس یک جا نشسته بودیم و مدام فقط فکر کرده بودیم «ما به صورت طبیعى چه کار مىکنیم؟ انجام تمام اون ها ممنوعه»، این جریان فقط ۴۵ دقیقه طول کشید. موقع نوشتن قوانین داشتیم مسخره بازى در مىآوریم، باهم شوخى مىکردیم؛ نه به خاطر اینکه قوانین شوخى بودند بلکه ما احساس رهایى و آرامش خیال مىکردیم. احساس مىکردیم از محاصره یکسرى قوانین خارج شدهایم. از طرف دیگر یک جور احساس خودکشى به ما دست داده بود. انگار که هر دو ما از روى یک صخره بلند به پایین مى پریدیم. راستش را بخواهید من پیشنهاد دادم که سالگرد شروع این جریان همین امسال دیگر سر و ته دگما را هم بیاوریم و ختم آن را اعلام کنیم اما لارس گفت که این کار چندان سخاوتمندانه نیست، خب به همین خاطر کار متضاد با آن ایده را در پیش گرفتیم و قرار شد از طریق اینترنت آن را در اختیار دنیاى بیرون از این مجموعه قرار دهیم. ما فکر کردیم این کار شیوه خوبى براى رسیدن به یک نقطه عطف مهم در دگما است. مگر همین مسئله ماهیت اصلى این جریان را شکل نمىداد؟ ما ادامه دگما را به دیگر فیلمسازان واگذار کردیم.