اشاره: نوشته زیر٬ ترجمه‌ای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «وودی آلن» که در تاریخ ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» با عنوان «غرامت مضاعف» به چاپ رسید.‏

بگذارید بحث‌ام را با یک نکته حاشیه‌اى شروع کنم. اگر پوستر اسپانیایى فیلم جدیدم  –ملیندا و ملیندا– را دیده باشید چنین عنوانى را روى آن مى‌بینید «یک فیلم کمدى از وودى آلن» اما من این عبارت را قبول ندارم. تنها نیمه‌اى از این فیلم کمدى است. بخش دیگر آن به معنى واقعى کلمه فوق‌العاده جدى است. نمى‌دانم شاید عنوان کمدى باعث مى‌شود مردم با احساس آرامش، راحتى و امنیت خاطر بیشترى به تماشاى فیلم بروند. اما این عنوان در هر صورت گمراه کننده است. تماشاگران بعد از تماشاى فیلم احتمالاً احساس مى‌کنند سرشان کلاه رفته. من شخصاً دیدگاه‌هاى شدیداً بدبینانه‌اى دارم. همین شده که استعداد اصلى و توانایى غالب من در زندگى بیشتر در زمینه کمدى بروز کرده‌است. اما درام‌هاى جدى و سنگین همان مقولاتى است که همیشه آنها را مى‌ستایم.

اگر دقت کنید متوجه مى‌شوید این نکته که مى‌خواهم به آن اشاره کنم در بین نویسندگان عمومیت داشته است. عموماً کسانى که کمدى نویس بوده‌اند همیشه دغدغه تراژدى در سر داشتند و فکر مى‌کردند کار اصلى، نوشتن تراژدى است و برعکس تراژدى نویس‌ها که همیشه در حسرت نوشتن کمدى به سر مى‌برند حاضر بودند براى نگارش یک متن کمدى جان بدهند. اما همانطور که مى‌دانید کمدى مقوله خاصى است و یک جور استعداد و توانایى غریب و ویژه اى را مى‌طلبد. وقتى درام نویسان قدرى مثل «تنسى ویلیامز» یا «اینگمار برگمان» در آثارى مثل «خالکوبی رُز» یا «لبخند‌هاى شب تابستان» در پى خلق کمدى بودند، منظورشان این بود که بخش‌هاى تراژیک اثرشان در مقایسه با دیگر آثارشان تنها تاحدودى کمتر باشد. به همین دلیل کمدى آنها به هیچ وجه شما را مثل فیلم‌هاى برادران مارکس نمى‌خنداند.

حالا این مسئله را با این موضوع مقایسه کنید که نویسندگان کمدى یا کارگردان‌هاى کمدى‌ساز یا بازیگران این عرصه وقتى فضاى کارى‌شان را عوض کرده‌اند و به کار‌هاى جدى روى آورده‌اند عموماً نتایج خوبى در کارنامه کاریشان ثبت شده است. مثلاً «بیلى وایلدر» یکى از این آدم‌ها است. وایلدر مسلماً یکى از معدود هنرمندانى است که در هر دو عرصه کمدى با فیلمى مثل «بعضى‌ها داغشو رو دوست دارن» و درام‌هاى تلخ و سیاهى مثل «تک خال در حفره» و «تعطیلى از دست رفته» و «سانست بلوار» به بالاترین استاندارد‌هاى ممکن در عرصه فیلمسازى برسد. من براى این ستون یکى از آثار غیرکمدى او را برگزیدم. به نظر من با وجود اینکه او همیشه به عنوان یک کمدى ساز مطرح بوده، بهترین فیلمش «غرامت مضاعف» است.

این فیلم همیشه جزء فهرست محبوب‌ترین فیلم‌هاى تمام عمرم قرار داشته. معمولاً این فیلم را به عنوان اولین فیلم مهم نوار به حساب مى‌آورند. من با این نظر مخالفم. ببینید «غرامت مضاعف» در نگاه اول همه نشانه‌هاى یک اثر نوار را در خود دارد مثل فیلمبردارى سیاه و سفید، حضور عنصر قتل، یک قصه جنایى، زن اغواگر نابه‌کار و مقولاتى از این دست. اما نکته اینجاست در این اثر هیچ کدام از این عناصر کارکرد ویژه و متفاوت یا ظاهرى هنرمندانه ندارند. براى مثال فیلمبردارى فیلم ساده براساس اصول صحیحى انجام گرفته است. در حقیقت مى‌توانیم بگوییم یک قصه درست و حسابى به بهترین شیوه ممکن برایمان روایت و مصور شده است. نکته اى که مى‌توانیم در آثار نویسندگان تحسین‌برانگیزى چون «ارنست همینگوى» یا «مارک تواین» هم پیدا کنیم. هیچ زرق و برق خاص یا حواشى گول زننده و جذاب یا اضافه اى در کار نیست. فیلمنامه فیلم واقعاً اثر استثنایى و مهیجى است. به بیان بهتر معرکه است.

این فیلمنامه تمام آن گفت وگو‌هاى سریع و پرحس و حال دهه ۱۹۴۰ تاکید روى کشیدن سیگار یا مشروب خورى وحشتناک و دیالوگ‌هاى هوشمندانه مبهوت کننده را در خود دارد و وایلدر هم به خوبى از پس ساخت آن برآمده است. شما ذره‌اى حس نمى‌کنید که فیلم به دام سانتیمانتالیسم افتاده باشد. «غرامت مضاعف» به مانند همه آثار وایلدر از لحظه آغازین تا پایانش فیلمى شگفت‌آور، هوشمندانه، سرشار از واقع بینى و در عین حال سرگرم کننده است. شما حتى یک مورد بى‌معنى پیدا نمى‌کنید.

پایان تلخ فیلم به خوبى در آن جا گرفته، این تیرگى و تلخى بوى گند هر چیز آمریکایى است. فکر مى‌کنم انتظار نداشتید که این حرف‌ها را از من بشنوید. شاید یک دلیلش این باشد که من همیشه از طرفداران دوآتشه فیلم‌هاى اروپایى بوده‌ام و آنها را به فیلم‌هاى آمریکایى ترجیح مى‌دادم. اما شاید این توضیح شما را قانع کند. وایلدر متولد اتریش بود و کارش را در برلین شروع کرد. خب او هم مثل تمام آنهایى که مى‌خواستند از دست هیتلر بگریزند مهاجرت کرد و وارد سیستم هالیوود شد. شاید همین نکته تا اندازه‌اى حرف مرا تایید کند. پشتوانه جایگاه و سنتى که او از دلش برخاسته بود به مراتب هنرمندانه‌تر از آمریکایى‌ها بود و بیشتر با مقولات هنرى سروکار داشت. وایلدر همین پشتوانه غنى را با خود به هالیوود آورد و توانست آن را در سیستم فیلمسازى آنجا با سرمایه‌هاى بیشتر، تکنولوژى بهتر و ستارگان جذاب و دوست داشتنى‌تر به کار گیرد و آن سیستم را متحول کند. او به تدریج و بى‌هیچ شک و شبهه‌اى حقیقتاً به یک فیلمساز آمریکایى بدل شد.

اما ریشه‌هایش همواره اروپایى باقى ماندند. یکى از کسانى که شرح حال زندگى مرا نوشته، اریک لاکس، مدعى شده که «غرامت مضاعف» فیلم نمونه‌اى و تجلى عشق و علاقه من به سینما در دوران کودکى ام است. این حرف کاملاً بى‌معنى است. من این فیلم را در اولین نمایش عمومى‌اش ندیدم. فکر مى‌کنم آن زمان خیلى جوان بودم. «غرامت مضاعف» را نخستین بار در دوران زندگى‌ام با «دایان کیتون» تماشا کردم. آخر‌هاى شب بود هر دو ما در تختخواب دراز کشیده بودیم. تلویزیون شروع به پخش فیلم کرد و هر دو ما به تماشایش نشستیم و در پایان فیلم کاملاً میخکوب شده بودیم. بعد ها در فیلم‌هاى «جنایات منهتن» و «نفرین عقرب یشمى» یک جور‌هایى نسبت به این قضیه اداى دین کردم. با همه این حرف‌ها من بین دیدگاه‌هاى تلخ و بدبینانه خودم و وایلدر اشتراک کمى حس مى‌کنم. او فیلمساز بى نظیرى بود اما تاثیر چندانى بر من نگذاشت. من بیشتر تحت تاثیر دیدگاه‌هاى «اورسن ولز» و «اینگمار برگمان» بوده‌ام. کسانى که آثارشان به مراتب شاعرانه‌تر بود. من مدیون این دو نفر هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

2 × 5 =