اشاره: نوشته زیر٬ ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «نیکلاس روگ» که در تاریخ ۱۵ شهریور سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» با عنوان «بچههاى بهشت» به چاپ رسید.
مىتوانستم براى این ستون از یک دوجین فیلم به عنوان آثار محبوب زندگىام نام ببرم، اما حالا که فکرش را مىکنم انتخاب اولم «بروبچههاى اون بالا/ بهشت» (Les Enfants du paradis) مارسل کارنه است. نکتهاى که باعث مىشود «بروبچه هاى اون بالا» را به شدت دوست داشته باشم این است که فیلم دقیقاً پیش از برداشتهشدن محدودیتهاى دست و پاگیر عرصه سینما ساخته شده. دورانى که حصارها همچنان حضور داشتند و سینما هنوز به عرصههاى جدید پا نگذاشته بود. فیلم اثرى سیاه و سفید است که توسط «مارسل کارنه» بلافاصله پس از پایان جنگ جهانى دوم در سال ۱۹۴۵ ساخته شد. «بروبچههاى اون بالا» بیش از هر چیزى نشان دهنده نقطه اوج سنتهاى کلاسیک است و بازیگران بىنظیر و توانمند آن همگى برآمده از آثار صامت و حتى فراتر از اینها، محصول تئاتر قرن ۱۹ هستند. بله حق با شماست. من فیلمى را دوست دارم که ریشه در ساختار استودیویى و نگاه استیلیزه یک قرن گذشته را دارد و این مسئله در تضاد کامل با نوع سینماى خود من است. بله این فیلم ساختارى کاملاً کلاسیک دارد و از یکسرى اصول معمول و سنتى تبعیت مىکند و کاملاً واضح است که روى صحنه نمایش ساخته شده. اما چیزى که مرا مجذوب خودش کرده این است که فیلم با وجود همان قواعد و اصول، توانسته از آن مرزها فراتر رفته و چیزى شبیه رویا برایمان خلق کند. آن دنیایى که در عین سحرانگیز بودن و در عین جلوه جادویى و جن و پرى وارش، شما را متقاعد مىکند که کاملاً واقعى، باورپذیر و ملموس است.
«بروبچه هاى اون بالا» به هر حال فیلمى درباره دنیاى خیال پردازى و نمایشگرى است، دنیاى بندبازها، تقلیدکاران و مضحکه سازان سالهاى ۱۸۳۰ پاریس. اما اگر علاقه دارید که به قواعد این دنیا تن بدهید، متقاعد شوید و باورش کنید، آن وقت همه چیز در نظرتان جلوهاى واقعى پیدا مىکند. تصاویر این فیلم، مضحکهها و تقلیدهاى تصنعى و در حقیقت همان رفتارهاى ساختگى، مبالغه آمیز و متظاهرانه بازیگران را کاملاً به زبانى مجابکننده و باورپذیر تبدیل کرده است و دقیقاً بلافاصله پس از مواجهه با این تصاویر همگى آنها تا ابد در ذهنتان حک مىشوند. راستش را بخواهید وقتى که داشتم با تروفو در «فارنهایت ۴۵۱» همکارى مىکردم، فرانسوا را متقاعد کردم تا در صحنهاى که «جولى کریستى» به بالاى پشت بام مىرود به سادگى از ماکتهاى پوشالى و مقوایى سیاهرنگ و پردههایى با نقشهاى ستارهاى رویشان، درست شبیه «بروبچههاى اون بالا» استفاده کنیم.
کارنه خودش فیلم را این گونه توصیف کرده بود: «اداى دینى به تئاتر» و کلمه Paradise در عنوان فیلم اصطلاحى است که به ارزان ترین جایگاه تماشاگران در طبقههاى بالاى سالن تئاتر اشاره مىکرد. با همه این حرفها کارنه در این اثر به دنیایى فراتر از جهان تصنعى تئاتر دست یافته است. او با سینما کارى کرد که تئاتر از انجامش ناتوان بود. خلق حس و حال قصهاى جن و پرى وار و فضاى رازآلود، یک دنیاى سحرانگیز که کاملاً جلوهاى واقعى داشت تنها از عهده سینما برمى آمد. این موفقیت تنها به مدد استفاده هوشمندانه او از دوربین و نورپردازى حاصل شد. تماشاى چگونگى بسط و پردازش قصه توسط کارنه آن هم به شیوه اى سرراست و بدون ادا و اصول و بدون سود جستن از شیوههاى عجیب و غریب تکنیکى، که بعدها جزء جدایى ناپذیر سینما شدند، احساس بدیع و شعف انگیزى را در شما ایجاد مى کند.
جدا از اینها، فیلمنامه «ژاک پرهور» و حضور بازیگران فوق العادهای چون «ژان لویى بارو»، «پىیر براسور» و… قطعاً در خلق این شاهکار تاثیر انکارناپذیرى داشتهاند. واقعیتش این است که من ذائقه سینمایىام را تا اندازهاى مدیون آثار کلاسیک فرانسوىام. اگر درست یادم بیاید بیشتر آنها را در old Academy خیابان آکسفورد دیدم. فیلمهایى مثل «دیو و دلبر» ژان کوکتو فقط صحنه عظیم و بىمانند حرکت گروهى آدمها و مشعلها را به درون یک راهرو در آن فیلم به خاطر بیاورید تا منظور مرا متوجه شوید. من عاشق سحر و افسون دنیاى فیلم هستم. فیلمها رویاهاى ما را از آن خود مىکنند. اثر مارسل کارنه سرشار از آرزوها و رویاهاى تماشاگران است. او توانست براى همه ما در یک دنیاى واقعى به آن آرزوها و رویاها، رنگ زندگى ببخشد. من جزء راندهشدگان به صنعت سینما هستم.
اگر در آن روزهاى نخستین کارم مادر نامزدم از من درباره شغلم مىپرسید به او مىگفتم دارم دورههایى را براى شغل حسابدارى مىگذرانم و هیچ حرفى از سینما نمى زدم. یک دوست خانوادگى در استودیو Maryle bone شغلى براى من دست و پا کرد. دقیقش را بخواهید درست کردن چاى. او دوستى داشت که بعد از جنگ روى فیلم هاى فرانسوى صداگذارى یا آنها را دوبله مىکرد. همان جا بود که جذب جادوى سینما شدم. تماشاى آن فیلمها روى میز صداگذارى در آن اتاقهاى کوچک و تاریک برایم فوق العاده جذاب و لذتبخش بودند. آن زمان هیچ وقت آرزوهاى بلندپروازانهاى مثل فیلمبردارى آثار سینمایى در سرم نبود. تا اینکه یک آگهى تبلیغاتى دیدم که یک دستیار فیلمبردار مىخواستند. پیش «فردى یانگ» رفتم و او شغل جا زدن حلقههاى نگاتیو را به من داد. به تدریج به فیلمبردارى علاقه پیدا کردم. تکنیکهاى زیادى را آموختم، اما همیشه حس مىکردم یک کارگردان باید درباره کارایى یک فیلم و در حقیقت آنچه که فیلم مىخواهد به آن برسد ایدههاى مختلفى داشته باشد. در این صورت دیگر نیازى نیست که عوامل اجرایى و تکنسینها مدام نکاتى را به او تذکر دهند. یک فیلم خوب براى پذیرفتن تمام مسائل و اتفاقات پیش بینى نشده و ایدههاى نو انعطاف از خود نشان مىدهد.
فیلم مساله غریبى است و زندگى غیرعادى مخصوص به خودش را دارد. شما هیچ وقت نمىتوانید زیاد تمرین کنید. پس از شروع فیلمبردارى این شمایید که بىدرنگ در دستان نیروهاى درون طبیعت گرفتار مىشوید. مثلاً وضعیت آب و هوا و نور یکى از این موارد است. ببینید شما باید تمام مسائل و مشکلات را با دقت پیش بینى کنید اما با این حال اجازه دهید مسائل ناخواسته به نقطه طلایى اثرتان تبدیل شود. فکر مىکنم پذیرفتن این شانس بوده که چنین کیفیت فوقالعاده اى را براى «بروبچه هاى اون بالا» رقم زده است. بله فیلم تا اندازهاى ساختارى تصنعى پیدا کرده اما در حقیقت این قصه است که چنین فضایى را به وجود مىآورد. برخوردهاى غیرمنتظره و اتفاقات و پیشامدهاى جذاب تنها در قصهاى از جنس قصههاى جن و پرى قابل درک و فهم است.