اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «جان بورمن» که در تاریخ ۲۲ شهریور سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» با عنوان «رویای غریب فلینی» به چاپ رسید.
دریک برهه زمانى بعد از پایان جنگ جهانى دوم تا اواسط دهه ۷۰ فرصت فوق العاده استثنایى و جانانهاى براى فیلمسازى فراهم شد. در آن دوران هم با آثار نئورئالیستى ایتالیایى طرف بودیم و هم از فیلمهاى موج نو فرانسه و مکتب چک پس از بهار پراگ لذت مىبریم. سینما در همه جا فراگیر شده بود. یک جور حس علاقه به سینما و اشتیاقى بدون مرز در همه جا موج مىزد که در سرتاسر دهه ۶۰ هم جریان داشت و شکوفایى و بالندگى سینماى آمریکا نیز در اواخر دهه ۶۰ و دهه ۷۰ به وقوع پیوست. بعد از این دوران به تدریج فیلم به یک محصول و تلاش گروهى تبدیل شد و نقش مولفین کمرنگ و کمرنگتر شد. عرصه بر مولفین همچون فلینى تنگ تر شد، کمتر بودجهاى به آثارى از آن دست تعلق گرفت و حال در دورانى به سر مىبریم که دیگر به نظر مىرسید خلق آثار تالیفى بدیع و محشرى همچون «هشت و نیم» دیگر آرزویى محال است. من در زندگى هنرىام به شدت تحت تاثیر دو فیلمساز بوده ام؛ از یک منظر فلینى و از منظرى دیگر برگمان. دو فیلمساز کاملاً متفاوت و با دیدگاهها و سبک کارى به شدت متضاد. دو فیلمسازى که با تمام وجود همواره آنها را مىستایم. وقتى که داشتم اولین فیلم بلندم را در سال ۱۹۶۵ کارگردانى مىکردم و حتى پیشتر از آن، هنگامى که در بى بى سى مشغول به فعالیت بودم، آثار این دو مدام در ذهنم بود و شدیداً از آنها الهام مىگرفتم. بیشتر از برگمان این فلینى بود که در همه جا با من بود و احساس مىکردم که او در هر جایى، از بالا همواره مراقب من است و در فکر و قلبم حضور پیوستهاى دارد. این تمایز و شیفتگى بیشتر از کجا مى آمد؟ چه عاملى باعث شده بود که فلینى در خاطر من کیفیتى یگانه و بىاندازه ویژه و متفاوت از دیگران پیدا کند؟
«ساموئل فولر» یک بار گفته بود که وظیفه شما در مقام کارگردان این است که مدام به دنبال چیزى باشید که در خور سینما و سحر و افسون آن باشد. شور و غوغایى برآمده و در قد و قامت سینما. یک الم شنگه مسحورکننده سینمایى. و فلینى کسى بود که جلوتر از همه و بیش از دیگران به این موفقیت رسیده بود. «هشت و نیم» در سال ۱۹۶۳ به روى پرده رفت و من هم آن را در نخستین شب نمایشاش دیدم. به قدرى مجذوب و مسحور فیلم شده بودم که دوباره در روز بعد به تماشایش رفتم. به نظر من «هشت و نیم» بىنهایت فیلمى غریب، دستاوردى شگفت آور، موفقیتى حیرت انگیز و در یک کلام «سینماى ناب» است. از طرف دیگر اثرى است اتوبیوگرافیک درباره یک کارگردان فیلم و پر از لحظاتى که براى هر کارگردانى آشنا، ملموس و قابل درک است. یک ترکیب متین، موثر و محکم از همه عناصر یاد شده. سکانسى که بیش از بقیه با آن همذاتپندارى کردم آنجایى که بود که «گوئیدو» در کنفرانس مطبوعاتى شرکت کرده و براى حرف زدن چیزى به ذهنش خطور نمىکند و براى همین زیر میز پنهان مىشود. من لحظه لحظه با او همدردى مىکردم. فلینى در «هشت و نیم» با کنار گذاشتن عنصر قصه، حقیقتاً و با صداقت هر چه تمام پا به عرصهاى گذاشت که خودش هم نمى دانست قرار است چه چیزى را به تصویر بکشد و فیلمى ساخت درباره همین مسئله: از پیش ندانستن. این موضوع باعث شد که او به حیطهاى وارد شود و به جایگاهى دست بیاید که معدود کارگردان هایى به آن رسیده اند و آن «سینماى ناب (Pure Cinema) است. رسیدن به یک سینماى تمامعیار و صرف هدفى بود که فلینى در تمامى آثار بعدى اش نیز آن را پیگیرى کرد.
«قصه گویى» ارباب ظالمى است: شما اگر بخواهید با سینما قصهاى را روایت کنید، قطعاً در خودتان این وسوسه را مى یابید که هر چیزى را به نفع روایت قصهتان کنار بگذارید. اگر مدام تصویر بگیرید و برداشتهاى متعدد و گوناگونى هم داشته باشید، خود را ملزم مىبینید تا همه تصاویرتان را دور بزنید و فقط و فقط روایت قصهتان را صحیح و سالم حفظ کنید. «قصه گویى» اربابى است که همه ما کمر به خدمتش بسته ایم و فلینى به شیوه اى درخشان و استثنایى از تن دادن به آن گریخت.
یکى از صحنههایى که به شدت مرا منقلب کرد آنجایى بود که «گوئیدو» حمام دوران کودکى اش را به یاد مى آورد. فلینى تمامى عناصر آن صحنه را بر مبناى خاطرات کودکى سامان داده بود. عناصرى فراگیرتر و ژرف تر از خود زندگى. در آنجا همه چیز پاک و روشن است. در آن صحنه به نوعى شاهد ستایش و تعالى رویا ها هستیم. اگر فقط لحظه اى به این فکر کنید که مثلاً کارگردان توانمند و تحسینبرانگیز دیگرى مثل «مایک لى» چگونه صحنه حمام رفتن پسرها و بعد قرارگیرى شان در تختخواب را به تصویر مىکشید آن وقت است که پى به بىنظیر بودن این صحنه مىبرید. حرکت ممتد و روان دوربین، پردههاى بلند و صورتها در این صحنه تکرار ناشدنىاند. عناصر جذاب و به یادماندنى این صحنه را فلینى چندین بار در فیلمش تکرار مى کند… احساس مىکنیم نوعى سیلان و احساس جارى بودن (Fluidity) در سرتاسر فیلم حاکم است. پویایى و تحرک با تمامى اجزاى فیلم گره خورده است. انگار حس پرواز و رهایى در لحظه لحظه فیلم جریان دارد. «هشت ونیم» یک فیلم رویایى و خیال انگیز است. تمام آثار فلینى چنین کیفیتى را دارا بودند. سینما تماماً رویا است. شما به دنیاى رویا هاى فلینى پا مى گذارید و او شما را کاملاً آرام مى کند.
نمى توانید به تماشاى «هشت ونیم» بنشینید و در برابرش مقاومت کنید یا به مقابله جدى با آن بپردازید. تنها باید اجازه دهید که «هشت و نیم» به ملایمت شما را دربربگیرد و به آرامى بنوازد. با اینکه فیلم با سرافکندگى و شرمندگى «گوئیدو» و توقف تولید فیلم پایان مىپذیرد، انتهاى این اثر چیزى فراتر از احساس یاس و سرخوردگى است. من در پایان فیلم نوعى تعالى و رهایى از محدودیت ها را حس مىکنم، نوعى رهایى که زندگى «گوئیدو» را ارزشمند مى کند. «هشت ونیم» فیلمى است که بىنهایت بر زنده بودن خود و خالقش تاکید مىکند و در عین حال فیلمى است درباره فیلم نساختن. فیلمى شاهکار درباره کسى که در فیلمسازى ناموفق است، پارادوکسى جذاب و عالى. «هشت ونیم» تصویر هنرمندانهاى است از ناممکن بودن یک زندگى بزرگسالانه (بزرگسالى)، نوستالژى دوران کودکى و اینکه چگونه خلق هنر مىتواند تا اندازه اى آن یاس و ناامیدى را برایمان تحمل پذیر کند.