اشاره: نوشته زیر، ترجمه‌ای است از گفتگوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «جان سینگلتون» که در تاریخ ۲۰ مهر سال ۱۳۸۴ در روزنامه «شرق» با عنوان «آقاى تروفو یک دنیا ممنون» به چاپ رسید.‏

«جان سینگلتون» در سال ۱۹۹۱ با ساخت فیلم آوانگارد «پسران همسایه» عملاً مبدع ژانر کاملاً  شخصى خودش شد. اثرى بى‌پرده، خشن و در عین حال احساسات‌برانگیز. فیلم در زمان خودش طرفداران ویژه‌اى پیدا کرد و تنها در گیشه سینماهاى آمریکا ۵۶۱ میلیون دلار فروخت. منتقدان زیادى فیلم «پسران همسایه» را ستودند و این اثر سینگلتون توانست در همان سال نامزد بهترین کارگردانى و بهترین فیلمنامه اوریجینال (غیراقتباسى) اسکار بشود. سینگلتون در آن زمان ۲۴ سال بیشتر نداشت. فیلم‌هاى بعدى او «عدالت شاعرانه» (۱۹۹۳)، «رُزوود» (۱۹۹۷) و «شفت» (۲۰۰۰) هیچ وقت موفقیت‌هاى «پسران همسایه» را تکرار نکردند اما به عقیده سینگلتون موقعیتى را به وجود آوردند که «طبیعت و درون واقعى خودم را در آنها به تصویر بکشم.» فیلم تازه او «چهار برادر» (۲۰۰۵) با حضور مارک والبرگ، حکایت چهار برادر ناتنى است که براى انتقام گیرى از قاتل مادر‌شان دوباره در کنار هم قرار مى‌گیرند و نقطه اوج فیلم جایى است که با دقت و ظرافت هرچه تمام در پى به تصویر کشیدن فحواى «برادرى» برمى‌آید. پس جاى شگفتى نیست که او مى‌خواهد در این ستون از شاهکار شریف و هوشمندانه فرانسوا تروفو، «چهارصد ضربه»، با تمام قدرت دفاع کند.

«تروفو یک بار گفته بود تمام قصدش این بوده که کیفیت و ویژگى‌هاى منحصر به فرد و فوق‌العاده موقعیت‌هاى معمولى و پیش پا افتاده را به فیلم برگرداند. چهارصد ضربه شدیداً مرا تشویق کرد تا در فیلم‌هایم مدام در پى ثبت و ضبط چنین حس و حالى در تک تک شخصیت‌ها و فحواى مسائل و مقولات مختلف، خواه خیلى کوچک و جزیى باشم و تازه اینکه جراتش را پیدا کردم تا قصه‌هایى کاملاً شخصى را به فیلم برگردانم. کارى که دقیقاً در «پسران همسایه» انجام دادم. در زمان ساخت آن فیلم بى‌اندازه و بیشتر از هر فیلمى تحت تاثیر «چهارصد ضربه» تروفو بودم. معتقدم «چهارصد ضربه» بهترین فیلم تاریخ سینما است که مقوله «دوران کودکى» را با زیبایى مثال زدنى به تصویر کشیده. فیلمى که پایه گذار گونه‌اى جدید از آثار سینمایى در دنیاى هنر هفتم بود – فیلمى درباره بچه‌ها و براى بزرگ‌ها.

معتقدم تروفو با توانمندى و قدرت هرچه تمام توانست دوزخ بین کودکى و بزرگسالى را برایمان مصور کند. دوزخى که در آن کودکان از خواسته‌ها و آرزوها و انتظارات آینده‌شان تصورى کلى و گذرا دارند؛ جایى که درمى‌یابند زندگى آن طو‌ر‌ها هم که فکرش را مى‌کردند متعالى نیست. من در سال ۱۹۸۹ براى نخستین بار «چهارصد ضربه» را تماشا کردم و پس از آن تمام تصورم از دنیاى سینما دگرگون شد. من در South Central لس آنجلس بزرگ شدم و در طول تمام آن سال‌ها شاهد رشد فراگیر شیوه زندگى گانگسترى بودم که در حال حاضر بر کل فرهنگ آمریکا سایه انداخته است. همیشه شکرگزار پدر و مادرم هستم که مرا به ادامه تحصیل مجبور کردند. آن دو شرایطى را فراهم آوردند که توانستم در دانشگاه کالیفرنیاى جنوبى در سال ۱۹۸۶ به تحصیل سینما بپردازم. در آنجا براى نوشته‌هایم برنده سه جایزه شدم و به عضویت Creative Artists Agency درآمدم که بعد ها باعث و بانى فروش فیلمنامه «پسران همسایه» به کمپانى کلمبیا شد.

زندگى تروفو شباهت زیادى به زندگى من داشت. من به سر کلاس هاى مدرسه نمى‌رفتم، از این طرف و آن طرف دله دزدى مى‌کردم، حتى قرار بود مرا به دارالتادیب بفرستند. خب این سینما بود که مرا صحیح و سالم و از منحرف شدن بازنگه داشت. دقیقاً تروفو هم در چنین شرایطى به سر برده بود. رابطه من و تروفو بى‌اندازه به رابطه تروفو و «آنتوان»- همدم همیشگى‌اش (Alter ego)-  شباهت دارد. من مى‌توانستم خود او باشم. من «ژول و ژیم» و «شب آمریکایى» را هم دوست دارم اما معتقدم «چهارصد ضربه» بهترین اثر او است، در این فیلم همه چیز به شکلى متعالى در سرجاى خودش قرار گرفته. فیلمبردارى حیرت‌انگیز و مستند‌‌گونه «هنرى دکا»، موسیقى گیرا و به یادماندنى «ژان کنستانتین» و تمامى بازى‌ها… .

صحنه‌اى در فیلم است که آنتوان مورد عتاب معلمش قرار مى‌گیرد و براى همین به معلمش مى‌گوید که مادرش مرده و پس از آن صحنه زیبایى داریم از نمایش خیمه شب بازى که بیش از هر چیزى کودکى آنتوان را برایمان تداعى مى‌کند. منظورم را متوجه مى شوید: کودکى، معصومیت و قساوت در آن واحد توسط تروفو به تصویر کشیده شده‌اند. واقعاً که حیرت‌انگیز است. رابطه تروفو و «ژان پیر لئو» فوق‌العاده است. او توانسته بود کارى کند که تنها یک نگاه بازیگرش گویاى حرف‌هاى بسیارى باشد. این نکته واقعاً ذهن مرا شدیداً مشغول خودش کرد و به همین خاطر سعى کرده‌ام در تمامى فیلم‌هایم مدام روى ارتباط‌هاى غیر کلامى تاکید کنم.

تمام این مسائل به کنار، کل فیلم در همان یک نماى آخر خلاصه شده است. اگر فیلمسازى توانست تصاویرى خلق کند که تا ابد در ذهن عموم تماشاگران حک شوند آن وقت است که مى‌توان گفت او کار بسیار بزرگى انجام داده. نماى ثابت پایانى مشهور «چهارصد  ضربه» که در آن پسرک به ما نگاه مى‌کند یکى از بى‌نظیرترین لحظات تاریخ سینما است. آن نما در دلش پرسشى شبیه این را دارد حال و روز او چه مى‌شود؟ سرنوشت او به کجا منتهى مى‌شود؟ اما تماشاگران هیچ کدام پاسخى ندارند و چون ما شدیداً با شخصیت و دنیاى او درگیر شده‌ایم و مى‌خواهیم هرچه بیشتر درباره‌اش بدانیم. این پرسش واقعاً در پایان فیلم برایمان اهمیت ویژه اى پیدا مى‌کند. به نظرم این موضوع چکیده و ذات واقعى فیلمسازى است.»

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

بیست + هجده =