اشاره: جان پترسون منتقد روزنامه گاردین در یادداشتى که در ۱۹ آگوست ۲۰۰۵ در سایت این روزنامه قرار گرفته از ده فیلمى نام مى برد که پایه گذار فیلمسازى مدرن هستند [ ترجمه در تاریخهای ۶ و ۱۴ شهریور سال ۱۳۸۴ با عنوان پیشاهنگان ۱ و۲ در ستون «ده فرمان» روزنامه «شرق» به چاپ رسید]
۱. دیوارنوشتههاى آمریکایى (جورج لوکاس ۱۹۷۳) و ۲. خیابانهاى پایینشهر (مارتین اسکورسیزى ۱۹۷۳)
اینجا با دو فیلمى طرفیم که با نمایششان در یک سال، اساس حیات دوباره و به نوعى رنسانس سینماى معاصر هالیوود را شکل دادند. دو فیلم بىنهایت شخصى از دو نویسنده-کارگردان نوپا و مستقل که ابتداى ساختن و شکلدادن سینماىشان بودند. خاطرات و ماجراهاى دهه ۶۰ دغدغه ذهنى هردویشان بود و آن دو ۳۰ سال بعد چه به لحاظ ساختار و فرم و چه به لحاظ مضمون نماینده دو جریان کاملاً مجزا و متفاوت فیلمسازى در هالیوود شدند. در بطن اثر لوکاس شاهد علاقهاى شدید به اسطورهسازى نوستالژیک آمریکایى هستیم، حال آنکه در ساخته اسکورسیزى عزمى راسخ و ارادهاى جدى براى بازآفرینى سینماى آمریکا از درون یک رئالیسم اجتماعى تلخ، خشن، پیچیده، وحشیانه، غریب و در عین حال پر نقش و نگار به چشم مىخورد.
نقطه مشترک دیگر این دو فیلم به موسیقى آنها برمىگردد. موسیقى فیلم لوکاس آینه تمام نمایى از دوران خودش و محصولات جنبى تبلیغاتى آن بود (شیوه زندگى کنونى ما) در حالى که براى اسکورسیزى موسیقى با شخصیتهایش گره خورده و همچنین بیانکننده و بازتابى از شیوه ساختارى و سبک خود فیلم است.
بدون آن دو، تماشاى چه فیلم هایى را از دست مىدادیم: مرثیهاى بر یک رویا (دارن آرنوفسکى ۲۰۰۰)، دانی دارکو (ریچارد کلى ۲۰۰۱)، تمام دختران واقعى (دیوید گوردن گرین ۲۰۰۳)، ترور ریچارد نیکسون (نایلز مولر ۲۰۰۴)، معرکه ناپلئون (جراد هس ۲۰۰۴).
«سوپرمن» جدا از تمام ارزشهایش- و اینکه دنبالههاى «ریچارد لستر» در مقایسه با آن به مراتب مفرحتر و سرگرم کنندهتر بودند- سردمدار تمام فیلمهایى شد که «ابرقهرمانها» (Superheroes) را از دنیاى «فیلمهاى رده ب» به عرصه پهناور و پرخرج آثار درجه یک کشاند. دستمزد ۱۲ میلیون دلارى «مارلون براندو» به تنهایى از بودجه تمام فیلم هاى آن دوران بیشتر بود و در عین حال نشان دهنده اشتیاق و ولعى بود براى کسب شهرت، اعتبار و کیفیتى فوق العاده براى ژانرى که با گونه «فیلمهاى آشغال/ مزخرف» (Trash movies) نسبت نزدیکى داشت. موفقیت آن فیلم باعث شد که از آن زمان ابرقهرمانهاى برى از خطا و نقصان و قابل اتکا به نمونه و الگوى قهرمان سینماى مدرن آمریکا تبدیل شود. شخصیتهایى فراتر و دست نیافتنى تر از قهرمانان قدیمى پا به سن گذاشته، پراشتباه و پیچیده دهه ۷۰ . تاثیر انکارپذیر سوپرمن تا ابد در دل سینماى آمریکا حک شده است.
بدون آن تماشاى چه فیلم هایى را از دست مى دادیم: مرد عنکبوتى (سام ریمى ۲۰۰۲)، آدمهای ایکس (برایان سینگر ۲۰۰۰)، بتمن شروع میکند (کریستوفر نولان ۲۰۰۵)، چهار شگفتانگیز (تیم استورى ۲۰۰۵) و شهر گناه (فرانک میلر و رابرت رودریگز ۲۰۰۵).
۴. دسته بریدی (بتى توماس ۱۹۹۵) و ۵. جیغ (وس کریون ۱۹۹۶)
این دو فیلم که به فاصله شش ماه از هم به نمایش درآمدند، اولین فرزند خواندههاى زیرک جریان خودارجاع گرایانه (Self-referential) پسا «قصههاى عامهپسند» (Post-pulp fiction) بودند. تنها شیوه خوشایندى که مىتوانست مجموعه بىاوج و فرود، بدون تنش و دهه هفتادى «خانواده بریدی» را در قالبى نو به تصویر بکشد تغییر ماهیت کامل آن بود. «جیغ» با بازگشت آگاهانه به تمامى کلیشههاى پرسر و صدا و خشن دهه هفتاد، سروشکل تازه و فوقالعاده جذابى به ژانر از نفس افتاده و بىرنگ و بوى، «Teen- horror» [زیرگونه اى از ژانر وحشت که نوجوانان نقش هاى اصلى آن را ایفا مىکنند] بخشید. تمام این خود ارجاعىها در نهایت ملالآور شدهاند، اگرچه همیشه هستند و چه خوشایندمان باشد چه نباشد، این همان شیوه زندگى کنونى ما است.
بدون آن دو، تماشاى چه فیلمهایى را از دست مىدادیم: استارسکى و هاچ (تاد فلیپس ۲۰۰۴)، فرشتگان چارلى (جوزف مک گینتى نیکول ۲۰۰۰)، شان مردگان (ادگار رایت ۲۰۰۴)، سهگانه فیلم ترسناک (کینن ایورى و اینز و دیوید زاکر)، پروژه جادوگر بلر (دانیل مایریک، ادواردو سانچز ۱۹۹۹).
۶. جان مالکویچ بودن (اسپایک جونز ۱۹۹۴)
به معنى واقعى کلمه بىهمتا و تقلیدناپذیر، با این حال هیچ وقت سازندگانش را از کوششهایى مجدد در این عرصه باز نداشته است. مبدع و خالق واقعى این اثر «چارلى کافمن» فیلمنامهنویس بود. برگردان تصویرى فیلمنامه او، بدون در نظر گرفتن توانایىهاى کارگردان، پایه گذار ژانرى به شدت یگانه و منحصربه فرد شد. در تمامى اجزاى فیلمنامه او مىتوان ردپا و تاثیر عمیق «یان شوانکمایر» ، «بونوئل» و «بروخس» و ابزوردیستهاى اروپاى مرکزى را مشاهده کرد و با همه اینها هیچکدامشان برموفقیت کافمن سایه نینداخته و او را از خلق اثرى اصیل و نو دورنساختهاند. موفقیت او این است که در برهوت هالیوود توانسته به خلق فیلمنامهاى بىاندازه استثنایى و بدیع دست بزند.
بدون آن تماشاى چه فیلم هایى را از دست مى دادیم: آفتاب ابدى یک ذهن بىلک (میشل گوندرى ۲۰۰۴)، راههاى فرعى (الکساندر پاین ۲۰۰۴)، جناس قلب (تاد سولانز ۲۰۰۴)، زندگى آبى با استیو زئوس (وس اندرسون ۲۰۰۴)، شکوه آمریکایى (شارى اسپرینگر برمن و رابرت پولیچینى ۲۰۰۳).
«ببرخیزان، اژدهاى پنهان» را فراموش کنید. «قاتل» را از ذهن تان بیرون کنید. این همان فیلمى است که هجوم آثار آسیایى را در ۱۵ سال گذشته به سینماى دنیا رهبرى کرد. «فردایى بهتر» با بازى «چو یون فت» و «لسلى چیونگ» محبوب وونگ کارواى، نامهاى مشهور و سرشناس این دوران و ساخته «جان وو»یى است که در دهه ۹۰ به تنهایى در سینماى اکشن آمریکا دگرگونى اساسى ایجاد کرد. نکته مهم اینکه، تارانتینو فیلم را تماشا کرد- او پس از دیدن فیلم در گرماى شدید ساحل منهتن به مدت یک ماه پالتویى نظامى شبیه پوشش چو را به تن کرده بود- و به شدت در تمامى آثار بعدیاش از عناصر آن بهره جست و در عین حال آن را به گروه کثیرى از تماشاگران معرفى کرد.
بدون آن، تماشاى چه فیلم هایى را از دست میدادیم: همکلاسی قدیمی (چان ووک پارک ۲۰۰۳)، روابط جهنمى (وان کیونگ لو وسیوفى مک ۲۰۰۲)، ۲۰۴۶ (وونگ کار واى ۲۰۰۴) ، بیل رو بکش (کوئنتین تارانتینو ۲۰۰۳)، زاتویچى (تاکشى کیتانو ۲۰۰۳).
۸. لبوفسکى بزرگ (جوئل کوئن ۱۹۹۸)
سال ۱۹۹۸ پرچمدار «کمدى نشئهکننده»(Stoner Comedy) بود. در آن سال بیش از سه فیلم مطرح پر از دود و دم ساخته شد که مانند آدمى نشئه و سرخوش، تلوتلو خوران با چشمهاى قرمز راه خود را به پرده سینماها باز کردند. «نیم پز» (Half Baked) و «خانگى» (Homegrown) به ترتیب کمدىهایى بودند به شدت احمقانه و نیمه جدى درباره موضوعاتى مثل نارو زدن، بلوغ و مارى جوانا، اما تلاش برادران کوئن براى احیاى سبک «فلیپ مارلو» در نئونوآرهاى لسآنجلسى با نوآورى بیشترى همراه بود و به ارتقاى کل ژانر انجامید. اینجا بود که کمدى مارى جوانا بارها پا به عرصه ظهور نهاد.
بدون آن تماشاى چه فیلم هایى را از دست مى دادیم: هارلود و کومار هله هوله مىخورند (دنى لینر ۲۰۰۴)، داداش، ماشین من کجاست (دنى لینر ۲۰۰۰)، جسى و باب سایلنت باز مىگردند (کوین اسمیت ۲۰۰۱).
۹. کرامب (ترى زوئیگوف ۱۹۹۴) و ۱۰. رویاهاى حلقه (استیو جیمز و فردریک مارکس ۱۹۹۴)
در سال ۱۹۹۴ «رویاهاى حلقه» پس از آثار فردریک وایزمن پیر الگویى مناسب بود از نزدیکى تنگاتنگ با سوژه موردنظر، در حالى که پرتره زوئیگوف از طراح کمیک بوکها، ار. کرامب، که زوئیگوف از تمامى لحظات زندگى او خبر داشت، به یکى از تاثیرگذارترین مقاله- فیلمها (Essay- movies) در تاریخ سینماى آمریکا تبدیل شد. این فیلم همراه با «وقتى ما سلطان بودیم» که دو سه سال بعد به نمایش در آمد، دیگر هیچ شکى در فروش فیلمهاى مستند در اذهان باقى نگذاشت و دیگر کسى نگران فروش فیلمهاى مستند نبود.
بدون آن دو، تماشاى چه فیلمهایى را از دست مىدادیم: فارنهایت ۱۱/۹ (مایکل مور ۲۰۰۴)، دستگیرى خانواده فریدمن (اندرو جارکى ۲۰۰۳)، آرشیتکت من (ناثانیل کان ۲۰۰۳)، !Dig (اندى تیمونر ۲۰۰۴)