اشاره: متن زیر ترجمهای بود از نوشته «شائول استرلیتز» که در تاریخهای ۲۷ و ۳۰ شهریور و ۳ و ۶ مهر ۱۳۸۴ با عناوین «آرزوهاى بزرگ سرمایههاى کوچک»، «عشق و نفرت»، «این نسل مستقل» و «فیلمهای معرکه» در ستون «ده فرمان» روزنامه «شرق» بهچاپ رسید.
همین لحظه، در جایى از این دنیا دارد اتفاق مىافتد. در منهتن یا تهران، لس آنجلس یا تایپه، فیلمساز جوانى که مدتهاى مدیدى است تقلا کرده، با همه در افتاده، کلى صرفه جویى کرده و تا توانسته سرمایه فراهم آورده همین حالا دارد اولین فیلم بلندش را مىسازد. او دارد لحظاتى پرشور و سرشار از تنش و تشویش را تجربه مىکند. لحظاتى که با آرزوهاى بزرگ و سرمایه هاى کوچک گره خوردهاند. معمولاً محصول این نخستین کوششها مایوس کننده است. منتقدان از آنها با صفات و جملاتى نظیر «تصنعى» (Contrived)، «کلیشه اى»، «بدیع نبودن»، «فاقد ابتکار و خلاقیت» یا «بدون هیچ نوآورى خاص» یاد مىکنند. فیلمسازان دیگر هم بهت زده از خود مىپرسند «چطور شده که اون پخمه بىاستعداد تونسته یه فیلم بلند بسازه؟» با این حال در موارد معدودى ستارههاى اقبال مىدرخشند و اولین ساخته فیلمسازان تقریباً به تمامى استانداردهاى مورد نظر دست مىیابد. «فیلمهاى اول»، با فیلمهاى بعدى فیلمسازان رابطهاى غیر قابل پیش بینى پیدا مىکنند. موفقیت بکر اولین اثر برخى از کارگردانهاى فهرست ذیل دیگر هیچ گاه تکرار نشد و خب هر کسى مىتواند فهرست جداگانهاى از کارگردانهاى بزرگ و توانمند تاریخ سینما تنظیم کند که فیلمهاى اولیهشان فاقد هرگونه جذابیت، گیرایى و تاثیرگذارى آثار بعدىشان بوده اند. با همه این حرفها فیلمسازان جویاى نام شدیداً به خودشان امیدوار شوند: در این فهرست از اولین اثر «جان فورد»، «هاوارد هاکس»، «ژان رنوار»، «مارتین اسکورسیزى»، «رابرت آلتمن»، «یاسوجیرو اوزو»، «فدریکو فلینى»، «مایکل پاول»، «استنلى کوبریک» و… نامى به میان نیامده است. بىشک این فهرست مىتواند همچنان ادامه پیدا کند. این را فقط به عنوان یک شروع در نظر بگیرید، یکى از چندین فهرستى که توسط منتقدان مجله «مووى میکر» تهیه شده است.
۱. پسربچه (۱۹۲۱)
کارگردان: چارلى چاپلین
چاپلین وقتى که در سال ۱۹۲۱ اولین فیلم بلندش را ساخت دیگر به عنوان ستارهاى جهانى در نقش ولگردى با شلوارهاى گل و گشاد، محبوب همه بود. چاپلین ولگرد در این فیلم بچهاى سرراهى (با بازى فوق العاده جکى کوگان) را پیدا و به تنهایى بزرگ مىکند. او در «پسربچه» از طنزهاى بزن بکوب فیلمهاى کوتاه اولش فراتر رفته و به حال و هواى تلختر و بلندپروازانهتر فیلم بعدترى چون «روشنایىهاى شهر» و «جویندگان طلا» نزدیک مى شود. «پسربچه» چاشنى همیشگى آثار چاپلین را در خود دارد: ترکیب تلخ و شیرین، غم و اندوه با کمدى سرخوشانه. چاپلین بعدها «پسربچه» را این گونه توصیف کرد: «فیلمى با اشک و لبخند».
۲. نانوک شمالى (۱۹۲۲)
کارگردان: رابرت فلاهرتى
مخالفان، منتقدان پروپا قرص و تحقیرکنندگان فلاهرتى به شما مىگویند که آثار این مستند ساز پیشرو، مستند صرف نیستند چرا که او به متن سوژههایش لباس مىپوشاند و براى تاثیر گذارى دراماتیک آثارش موقعیت خلق مىکرد. با تماشاى فیلم هاى او- به خصوص «نانوک شمالى»- تمام این مسائل در نظرتان در حد حرفهاى بىمورد تنزل پیدا مىکند. بدون در نظر گرفتن این طعنهها و اشکالتراشىهاى همیشگى در باب اصالت فیلم، «نانوک شمالى» درامى است که با نمایش مصائب طاقت فرساى یک خانواده اسکیمو در طول یک سال، سخت بودن جمعىما را برایمان آشکار مىکند.
۳. سگ آندلسى (۱۹۲۹)
کارگردان: لوئیس بونوئل (به همراه سالوادور دالى)
آغاز تهاجمى، خشن و وحشیانه فیلم جاودانه بونوئل برآمده از منطق و اساس رویایى سوررئالیسم است و بدون هیچ نگرانى و شرمندگى خاصى مىخواهد آرامش و خونسردى بورژوازى تماشاگرانش را درهم بشکند. «سگ آندلسى» ۷۵ سال پس از اولین نمایش عمومىاش همچنان ظرفیت شوک آورش را به نحو بارزى حفظ کرده است. فقط سعى کنید صحنه شکافتن حدقه چشم با تیغ را بدون جابه جا شدن در جایتان تماشا کنید تا متوجه شوید مىخواهم به چه چیزى اشاره کنم. فیلم بونوئل فراتر از همان نما است، اگرچه که هیچ کدام از آثار معاصر حتى نمىتوانند به اندازه آن فیلم شما را عصبى یا تحریک کنند.
۴. همشهرى کین (۱۹۴۱)
کارگردان: اورسن ولز
ولز بعد از موفقیت اجراى رادیویى «جنگ دنیاها» و با شهرتى که نصیب اش شده بود، سرحال و قبراق در سن حساس و پرالتهاب ۲۵ سالگى «همشهرى کین» را کارگردانى کرد. در آن زمان منتقدان چندان آن را تحویل نگرفتند و عملاً «همشهرى کین» در زمره آثار دیده نشده قرار گرفت. نکته دیگر آنکه نمایش فیلم از سوى «ویلیام راندولف هرست»، غول رسانهها، با مشکلات متعددى روبه رو شده بود. «ویلیام راندولف هرست» کسى بود که قصهها و شایعات فراوان دور و برش اساس شخصیت بزرگ و بى احساس فیلم را شکل داده بودند. «آندره بازن» منتقد فرانسوى، همکارى موفق «گرگ تولند»، فیلمبردار اثر با اورسن ولز به خاطر عمق میدانهاى واضح و نماهاى طولانى فیلم (دو معیارى که به رئالیستى شدن هر چه بیشتر اثر انجامید)، را ستود. نوآورى و خلاقیتهاى تکنیکى و زیبایى شناختى شگفت انگیز «همشهرى کین» و توجه بىنظیر و فوقالعادهاش به ظرافتها و جزئیات قصهگویى باعث شدند تا اولین ساخته ولز نه تنها به یکى از برترین فیلمهاى اول کارگردانها بلکه به عنوان یکى از بهترین آثار کل تاریخ سینما تبدیل شود.
۵. شاهین مالت (۱۹۴۱)
کارگردان: جان هیوستن
«شاهین مالت» در همان سال پخش «همشهرى کین» به نمایش درآمد و واجد دو ویژگى برجسته سینمایى بود که تا سالها بیشتر فیلمهاى ساخته شده را متاثر از خود کرد: اول نظریه نویسنده- کارگردان (در حقیقت هیوستن همراه با ولز و استرجس جزء پرچمداران نخستین این جریان بودند) و دوم پرسوناى مرد تلخاندیش، چغر، نفوذناپذیر و ضربه خورده «همفرى بوگارت». «شاهین مالت» به خاطر انتخاب تحسین برانگیز و فوق العاده بازیگران مکملى چون «سیدنى گریناستریت»، «الیشا کوک جونیور» و حضور مرعوب کننده «پیتر لوره» چندشآور، دیالوگهاى تاثیر گذار و تکان دهنده هیوستن که برگرفته از رمان «دشیل همت» بودند و همچنین شمایل ماندگار و جریان ساز بوگارت، همواره یک اتفاق بىنظیر و به یادماندنى «کمپانى برادران وارنر» به حساب مى آید.
۶. نیروى شر (۱۹۴۸)
کارگردان: آبراهام پولانسکى
حرفه پولانسکى در همان شروع پرامید و شوقبرانگیزش، که آیندهاى بسیار روشن و پربار را هم نوید مىداد، به خاطر امتناعش از شهادت در برابر کمیته بررسى فعالیتهاى ضد آمریکایى سناتور «مککارتى» به تباهى کشیده شد. او به دلیل قرار گیرى در فهرست سیاه هالیوود تا بیست سال اجازه فیلمسازى پیدا نکرد و تنها توانست دو فیلم دیگر را بسازد. با تماشاى «نیروى شر» تا حدودى مىتوان به نگرانىها و تشویشهاى آن کمیته (HUAC) پى برد. در واقع اولین تجربه پولانسکى کیفرخواستى کوبنده و گزنده علیه افراطهاى کاپیتالیستى و نکوهشى تحقیر آمیز ماتریالیسم پس از جنگ است. تباهى پولانسکى در سیستم فیلمسازى هالیوود یکى از تراژدىهاى تاریخ سینماى آمریکا و «نیروى شر» مدعایى بر بصیرت و نگرش حیرت آور او است.
۷. پاتر پانچالی (۱۹۵۵)
کارگردان: ساتیاجیت راى
اولین فیلم سهگانه تحسین شده «آپو» [دو قسمت بعدى: آپاراجیتو (۱۹۵۶) و دنیاى آپو (۱۹۵۹)]. «پاتر پانچالى» اولین فیلم هندى بود که توانست توجه تماشاگران سرتاسر دنیا را به خودش جلب کند. قصه فیلم روایت زندگى یک خانواده فقیر بود که براى بهبود وضع خودش به تقلا و مبارزه دست مىزند. فیلم به طرز استادانهاى درد فزاینده کشورى در حال گذار به سوى مدرنیته را برایمان به تصویر مىکشد. راى همچنین توانست درهاى حضور در عرصه هاى جهانى را به سوى فیلمسازان خارج از سیستم آمریکایى – اروپایى محور- باز کند و براى سینمادوستان سرتاسر دنیا جهانى خلق کرد که در آن فیلمهایى از ایران و چین مىتوانند به راحتى در کنار آثارى از هالیوود و فرانسه قرار بگیرند.
۸. شب شکارچى (۱۹۵۵)
کارگردان: چارلز لاتون
لاتون ستاره توانمند، قوى هیکل و بااستعداد فیلم هایى مثل «شورش در کشتى بونتى» (۱۹۳۵) و «راگلز اهل رد گپ» (۱۹۳۵) در طول عمرش تنها یک فیلم را کارگردانى کرد و مطمئن باشید بعد از تماشاى «شب شکارچى» بابت این موضوع به شدت متاسف مىشدید! فیلم بهترین بازى «رابرت میچم»، قصه کشیشى جنایتکار، یک پول هنگفت مخفى و بچههایى را دارد که با تلاش و تقلاى فراوان براى به دست آوردن افسانه اى ابدى از دست آن کشیش فرار مىکنند. خالکوبى واژه هاى «عشق» و «نفرت» روى انگشتهاى میچم بهترین تصویر فیلم است که در خاطرمان مانده. جدا از این دوئت میچم و «لیلیان گیش» به هنگام اجراى «تکیه بر سلاح هاى ابدى» (Leaning on The Everlasting Arms) یکى از لحظات حیرت آور و کوبنده «جوشش و غلیان معنوى» (Spritual intensity) در فیلم هاى آمریکایى است.
۹. از نفسافتاده (۱۹۵۹)
کارگردان: ژان لوک گدار
«از نفسافتاده» با حضور مظهر و شمایل فیلمهاى موج نو، «ژان پل بلموندو»، و دختر معصوم آمریکایى، «جین سیبرگ»، در حقیقت آمیزهاى از فیلمهاى گانگسترى محبوب گدار بود که در پاریس معاصر اتفاق مىافتاد. این ترکیب به خوبى هرچه تمامتر بر حضور مرعوب کننده بجا و ۱۰ ساله گدار در مقام فیلمسازى روشنفکر و پدیده بااستعداد و خوشقریحه آینده صحه مىگذاشت. ارزشش را دارد که فقط براى تماشاى تقلید بلموندو از«همفرى بوگارت» به دیدن فیلم بروید. اما جداى از این گدار نشان مىدهد که عمیقاً دلمشغول پویایى روابط زن و مرد است (که در سکانس مشاجره کشدار فیلم خودنمایى مىکند و در واقع بخش میانى و نفسگیر فیلم را تشکیل مىدهد) و این موضوع در فیلم هاى بعدى او، «دسته جداافتاده» (۱۹۶۴) و «پیرو خله» (۱۹۶۵) بیشتر به بار نشسته.
۱۰. چهارصد ضربه (۱۹۵۹)
کارگردان: فرانسوا تروفو
فیلم اول دیگرى متعلق به «موج نو»ی فرانسه. «چهارصد ضربه» با بازى محشر «ژانپىیر لئو» به طرزى حیرت آور، بزرگداشت و تجدید خاطره بجا و درخور تحسینى از جوانى است. نگاه سرخوشانه و طنازانه تروفو و همچنین توانایى او در تزریق حواشى ملیح و جذاب به تنه اصلى فیلم، «چهارصد ضربه» را از تبدیل شدن به اثرى احساساتى و احمقانه مصون نگه داشته است. براى مثال به سکانسهاى سفر علمى تفریحى بچهها توجه کنید که چطور همگى دزدکى از پشت سر معلمشان به این طرف و آن طرف فرار مىکنند یا همان صحنه معروف چرخیدن در دستگاه بازى. «چهارصد ضربه» یکى از معروفترین پایانهاى تاریخ سینما را در خود دارد که مرجعى شد براى تمام فیلمهاى پس از خودش و گروه کثیرى از فیلمسازان مقلد کوچکتر و کماهمیتترى که از فریم ثابت به عنوان یک تکنیک یا تاکیدى سینمایى استفاده کردند.
۱۱. سایهها (۱۹۵۹)
کارگردان: جان کاساویتس
جزء پیشگامان فیلمهاى مستقل آمریکایى. ویژگىهاى بارز و بىپرده اثر کاساویتس و همچنین نمایش و نقبزدن به درون احساسات طبیعى و شدید و در عین حال کنترل شده آدمى، تاثیر عمیق و ماندگارى بر سینماگران معاصر آمریکایى گذاشته است. اولین تجربه او (که تا مدتها مفقود شده بود و پس از چندى کشف شد) مسیر نسلى از فیلمسازان مستقل را از اسکورسیزى تا «جیم جارموش» و «پل توماس اندرسون» براى حضور در عرصه سینما هموار کرد. موسیقى مدرن و جزگونه اثر و فضاى مرعوبکننده آن (طورى که نمىتوانید یک لحظه هم از آن چشم بردارید) باعث شد تا سایهها همسان آمریکایى مقارن با آثار نوآورانه موج نویىهاى قلمداد شود.
کشف دوباره «سایهها»
سینمادوستان حرفهاى، علاقهمندان پر و پا قرص دنیاى فیلم و متخصصین این عرصه همواره ماجراهاى مربوط به نسخه اول «سایهها» را به خاطر سپردهاند. به اعتقاد گروه کثیرى «سایهها» که در سال هاى ۱۹۵۷ و ۱۹۵۸ به صورت ۱۶ میلى مترى فیلمبردارى شده بود، به مراتب از اثر پخش شده – که تازه تا مدتها «مفقود شده» تلقى مىشد- کیفیت ممتازترى داشته است. پروفسور «رى کارنى» استاد دانشگاه بوستون که درباره آثار کاساویتس تحقیقات فراوانى انجام داده و پنج کتاب درباره او نوشته و همچنین مدیریت اصلى سایت www.Cassavetes.com را نیز برعهده دارد موفق شد تا بعد از مدت مدیدى جست و جو در مکان هاى مختلف، با مشقت تمام نسخه اصلى «سایهها» را پیدا کند. او موفق شد بعد از ۱۷ سال جست و جو در اتاق زیر شیروانى خانه کاساویتس به دو حلقه فیلم دست یابد که فوقالعاده وضعیت حساس و بغرنجى داشتند. این نسخه به دست آمده تقریباً ترکیبى بود مساوى از راشهاى دیده نشده و بخشى که در سال ۱۹۵۹ به عنوان نسخه دوم به نمایش درآمده بود. کارنى تاکید دارد که «حال با این نسخه درهمآمیخته به معانى بسیار متفاوتترى مىرسیم. این فیلم باعث شد تا به درک بسیار عمیقترى از شیوه فیلمسازى او برسم. او معنا و درون مایههاى فیلمهایش را از طریق تدوین آنها کشف مىکرد و این کاملاً با شیوههاى هالیوودى متفاوت است.» نسخه کشف شده «سایهها» در میان تحسینهاى گرم و پرشور تماشاگران جشنواره «رتردام» به نمایش درآمد و متاسفانه تصاویر این فیلم چه روى پرده و چه در دیویدی آن تیره، تار و کم کیفیت هستند.» کارنى مىگوید: «جینا رولندز [بیوه کاساویتس] شدیداً مىخواست تا فیلم را تخریب کند یا از بین ببرد. او فکر مىکند نسخه قبلى نمایش داده شده مىباید تنها نسخه موجود باشد.»(مجله مووى میکر به خاطر این موضوع مىخواست با جینا رولندز ملاقات کند اما بنا بر گفتههاى مدیر برنامههاى او، جینا درباره همسرش حرفى نمىزند)
۱۲. پاریس از آن ما است (۱۹۶۰)
کارگردان: ژاک ریوت
دلیل دیگرى که نشان مىدهد چرا موج نو فرانسه هنوز هم موضوع مهم بحثهاى سینمادوستان حرفهاى است. ریوت پیش از روى آوردن به عرصه فیلمسازى، سردبیر مجله جریان ساز و تاثیرگذار «کایه دو سینما» بود و «پاریس از آن ما است» نشانگر تاثیر عمیق فیلمسازانى است که او پیشتر در مجلهاش آنها را ستوده بود. (به خصوص شخصى مثل «فریتز لانگ» که «متروپلیس» اش توسط شخصیتهاى قصه در فیلم نمایش داده مىشود) فیلم اول ریوت شاید در مقایسه با آثار دیگر نویسندگان کایه، گدار و تروفو، از شهرت کمترى برخوردار باشد اما با این وجود تریلرى است پرتعلیق، غریب و وحشتناک و در عین حال تصویرى از انزوا و از خودبیگانگى (Alienation) پاریسى.
۱۳. لولا (۱۹۶۰)
کارگردان: ژاک دمى
دمى یکى از نامتعارفترین فیلمسازان صاحب سبک در سینماى پس از جنگ فرانسه بود. شهرت او بیشتر به دو اثر موزیکالى برمىگردد که با «کاترین دنو» ساخته: «چترهاى شربو» و «دختران جوان راچفورد». اولین ساخته او، «لولا»، با بازى «آنوک امه» ، روایت دخترک رقصندهاى است که در آتش فراق عشق مردى که هفت سال قبل او را ترک کرده مىسوزد. فیلم دمى در ضرباهنگ و آراستگىاش اثرى موزیکال به حساب مىآید و با وجود نبود آوازخوانى و ترانههاى واقعى، سرودى است ستایش آمیز در وصف پاریس جذاب و خیال انگیز او.
۱۴. برهوت (۱۹۷۳)
کارگردان: ترنس مالیک
یک نگاه اجمالى به نخستین ساخته مالیک، این کارگردان کمکار، گوشهگیر و مردمگریز به ما نشان مىدهد که چرا تماشاگران پىگیر و پرو پا قرص سینما به شدت مشتاق آثار معدود او هستند. «برهوت» که براساس زندگى قاتل زنجیرهاى مشهورى به نام «چارلى استارکویثر» شکل گرفته، با استفاده از مشخصه اصلى آثار مالیک (صداى روى تصاویر) و فیلمبردارى درخشان «تاک فوجیموتو»، دست به خلق فضا و حال و هوایى بىزمان و همیشگى از هنجارشکنىهاى دوران جوانى، نابسامانىها، فروریزى ارزشهاى اخلاقى و خشونت لجام گسیخته مىزند؛ افسونى که هیچ وقت بوى کهنگى به خود نمىگیرد.
۱۵. قاتل گوسفند (۱۹۷۷)
کارگردان: چارلز بارنت
بارنت متعلق به جماعتى از فیلمسازان آمریکایى- آفریقایى تبار است که در میانههاى دهه ،۷۰ آثارشان در معرض دید تماشاگران قرار گرفت. «قاتل گوسفند» کندوکاوى در زندگى بدون زرق و برق، بىهیاهو و غیرهالیوودى جارى در لس آنجلس است: آمریکایىهاى آفریقایى تبار طبقه کارگر. ماندگارى اثر بیشتر از هر چیزى برآمده از دقتى صبورانه و پرطمانینه در جزئیاتى است که هم در سکانسهاى بازیافت موتورهاى ماشین و کار در کشتارگاه و هم صحنههاى برهنگى، تمام توجه تماشاگر را به خود معطوف مىکند. همین دقت، توجه و تاکید بر زمانبندى سنجیده و یکسان براى صحنههاى دراماتیک و معمولى و پیش پا افتاده باعث شده که بارنت به عنوان یکى ازبخشهاى بزرگترین فیلمسازان رئالیست شناخته شود و متاسفانه اولین اثرش، شاهکار کمتر شناخته شدهاى به حساب بیاید.
۱۶. سکس، دروغ و نوار ویدئو (۱۹۸۹)
کارگردان: استیون سودربرگ
فیلم سودربرگ که به وحشتها و لذتهاى نزدیکى و قدرت فزاینده و رهایى بخش تصویر مىپرداخت جایزه نخل طلاى جشنواره کن سال ۱۹۸۹ را از آن خود کرد و آغازى بود بر رونق و شکوفایى آثار مستقل در دهه ۹۰. سودربرگ فیلمنامه فیلمش را در حین سفرى به لس آنجلس آن هم در مدت هشت روز نوشته بود. «سکس، دروغ و نوار ویدئو» با وجود دارابودن حسى از بىسرانجامى و بلاتکلیفى یا عذابآور بودن محصول فوقالعاده درخشان فیلمساز خلاق و توانمندى است که یکى از بهترین فیلمنامههاى خودش را به فیلم برگرداند.
۱۷. رویاهاى حلقه (۱۹۹۴)
کارگردان: استیو جیمز
این مستند مبهوت کننده و تحسین برانگیز استیو جیمز با دستمایه قراردادن زندگى دو بازیکن نوپا و معروف بسکتبال موفق شده به خلق معجزه کوچکى دست بزند: تصویر کردن یک زندگى واقعى (همان طور که باید باشد) و حضور حس زندگى در آنچه روى پرده مىبینیم. از قرار معلوم واقعیت به هیچ وجه به فیلمنامه تحمیل یا الصاق نشده است: پیروزى در مسابقه بدون اغراق و بىهیاهو به نمایش درمى آید، ایدههاى بزرگ و برنامههاى فوقالعاده عملى نمىشوند و «ستاره بزرگ NBA بودن» آرزویى دست نیافتنى باقى مىماند.با تماشاى «رویاهاى حلقه» ناکامى و ناامیدى یک رویاى تحققنیافته برایمان قابل درک مىشود، اما در کنار آن عظمت یک اثر هنرى بىنظیر و معرکه را تجربه مى کنیم.
۱۸. زیبایى آمریکایى (۱۹۹۹)
کارگردان: سام مندس
مندس کارگردان موفق تئاتر، با اولین اثر سینمایىاش، «زیبایی آمریکایی»، و جایزههاى اسکارى که نصیب آن شد توجه همه را برانگیخت. موفقیت این فیلم وامدار حضور درخشان و به یاد ماندنى «کوین اسپیسى» است که ایفاگر نقش یک حاشیهنشین به ستوه آمده بود. آدمى که از مسابقه جاه طلبى همشهرىهایش کناره گیرى کرده تا به تمجید زیبایىها و افتخارات کوچک دنیا بپردازد. کارگردانى سبکگرایانه، جذاب، محکم و بدون لغزش مندس به همراه فیلمنامه درجه یک «آلن بال» به تعمق در اخلاق معاصر آمریکا، اعتبارى پیشگویانه بخشید.
۱۹. عشق رو به من نشون بده (۱۹۹۸)
کارگردان: لوکاس مودیسون
عاشقانه ظریف، مهربان، ترحم برانگیز و در عین حال طنزآمیز این کارگردان سوئدى که رابطه دو دختر همجنس خواه را روایت مى کند یکى از هوشمندانه ترین و ماهرانهترین فیلمهایى است که به عشق و شور و حال دوران جوانى، عشقهاى خام و کسالت و رخوت توانفرساى بزرگسالى مىپردازد. رابطه نزدیک و صمیمانه مودیسون با بازیگرانش و همچنین آزاداندیشى و تجربهگرى بى حد و مرز او به «عشق رو به من نشون بده» اصالت و طراوتى به یاد ماندنى بخشیده است. به نظر من قراردادن کلیدىترین صحنه فیلم با این دیالوگ «من مى خوام تو بدونى عشق چیه؟» حرکتى کاملاً جسورانه بود.
۲۰. زندگى رویایى فرشتگان (۱۹۹۹)
کارگردان: اریک زونکا
این فیلم کمتر دیده شده فرانسوى که قصهاش درباره تقلاهاى دو زن جوان براى کسب درآمد در یک شهر صنعتى است، جزء یکى از تاثیرگذاران فیلم هاى معاصرى است که در ذهنها جا خوش کرده. زونکا با کارگردانى اولین فیلم بلندش در سن ۴۳ سالگى توانسته با توانمندى و درایت هرچه تمام موضوع اصلى فیلمش را به مستندى محکم درباره «در حاشیه زیستن» تبدیل کند. در کنار اینها «زندگى رویایى فرشتگان» یکى از بهترین فیلمهاى ساخته شده درباره «شغل» بارزترین وجه زندگى همه ما که در بیشتر فیلمهاى روز نادیده، گرفته مىشود، است.