اشاره: متن زیر ترجمهای بود از نوشتهای در وبسایت روزنامه «گاردین» که در تاریخ ا آبان ۱۳۸۴ با عنوان «مغازهها و شهربازى» در ستون «ده فرمان» روزنامه «شرق» بهچاپ رسید.
اولین پاسخى که در برابر پرسش «اگر یک سرمایه کلان به دستتان مىرسید چه کار مىکردید؟» به ذهنم رسید این بود که در سرتاسر کشور یک مجموعه سینما احداث کنم که فقط و فقط فیلمهاى مستقل اروپایى و آثارى از سرتاسر دنیا را نشان بدهند. مجموعهاى با قهوههاى عالى و بارهایى در شأن آن. یک پاتوق آبرومند براى وقتگذرانى و حرف زدن. بعد با خودم فکر کردم ما باید این پول را خرج ویران کردن مراکز شهرى پس از جنگ و فروشگاههاى خرید خارج از شهر بکنیم. و بعد تمام مراکز خرید و فروش شهرها با توجه به ظرفیتهاى انسانى احیا کنیم و مغازههاى درست و معقولى بسازیم. معمارى مهمترین هنرى است که در معرض دید عموم مردم قرار دارد و به همین خاطر بىدرنگ و بدون لحظهاى مکث باید عزت و اعتبارش را از نو بازسازى کنیم. پروژه من با تخریب تمامى ساختمانهاى خراب، معیوب، نامناسب و دردسرساز شروع مىشود و تمامى پیتزا فروشىهاى شیاد و بقیه مغازهها را هم شامل مىشود. دوباره از نو شروع مىکنیم، با بهرهجویى از بهترین بخشهاى هنر معمارى معاصر. شیشه و فولاد تا جایى که معیارها و توانمندىهاى انسانى را در نظر بگیرند و با خودشان حسى از نور، روشنى و فضا را به وجود بیاورند، مناسب کار ما هستند. در ضمن باید در تمام بخشهاى شهرهایمان فضاهاى سبز فراگیر و همچنین فضاى مناسب براى تردد وسائل نقلیه احداث کنیم. مراکز شهرى مىباید عظمت و اعتبارى درخور تحسین داشته باشند و شأن و مرتبه عموم مردم را مد نظر قرار دهند. مردم باید در چنین مکانهایى از لحظه نشستن، نوشیدن، روزنامه خواندن یا خریدن هر آنچه که مىخواهند لذت ببرند. آن وقت است که آنها در زندگىشان به چیزى فراتر از فروش صنایع دستى سلتى، بطرىهاى دور ریختنى و عطر و ادکلنهاى مسخره دست پیدا مى کنند.وقتى که مغازهها کوچکتر و از یکدیگر جدا بودند، خرید یک فعالیت اجتماعى به حساب مىآمد. اما امروزه بیشتر به امرى تنشزا و عذاب آور تبدیل شده است. مردم پیش از این واقعاً درباره خریدهایشان با همدیگر حرف مىزدند. فکر مىکنم این روزها وقتى به خرید مىرویم، چرخ دستىهایمان را از هر چیزى پر مىکنیم و دوست داریم در سریعترین زمان ممکن از فروشگاهها خارج شویم. پرواضح است که این مسئله برآمده از احتیاج و وابستگى شدید به وقت آدمها است. این حرفى که مىخواهم بگویم شاید به طرز مأیوسانه اى، رمانتیک به نظر برسد، با این حال من مغازهدارى را به یاد مىآورم که پشت پیشخوان مغازه خواربارفروشىاش مى ایستاد. همچنین میوه فروشىها و آهنآلات فروشىهاى بسیارى در ذهنم جا خوش کردهاست. این اواخر در ایرلند کارى داشتم، آنجا شهرهاى کوچک همچنان شبیه آن خاطرات من هستند و این موضوع، غمگینى و تضادهاى امروز و گذشتهها را برایم تشدید کرد. آنها خود کفایى و در عین حال زندگى خاص خودشان را دارند، شما چنین چیزى را در شهرهاى انگلیس با همان ابعاد به هیچ وجه پیدا نمىکنید. نگران این هستم که مبادا آنها به وضعیت ما دچار شوند، با این وجود در حال حاضر در شهرهاى ایرلند همچنان هر مغازهای را که بخواهید مى توانید ببینید.این مغازهها به کیفیت زندگى همه ما ارزشى دوچندان مىبخشند.
در تمام طول زندگیام به چنین چیزى فکر کردهام. من وقتى براى سوارى به «چسینگتون» یا «دیزنیلنده مىروم واقعاً از شلوغى و ازدحام و شتاب درون آن مکانها لذت مىبرم. تکنولوژى مقوله واقعاً حیرت آورى است و به نظرم هر روز هم بهتر و بهتر مىشود. فقط کاش موسیقى گوش خراش و فیلمهاى مزخرف آن را همراهى نمىکردند. اگر مىتوانستید تکنولوژى حیرتآور سوارىهاى شهر بازى را با اصول پایه اى هنر مفهومى بیامیزید، آن وقت به معنى واقعى کلمه به خلق فرم جدیدى از هنر دست زده بودید.وقتى به «موزه تیت» مىروید و کسى کارى کرده که چراغها مدام خاموش و روشن مىشوند، یا با اتاق تاریکى مواجه مىشوید، احساس مىکنید چنین چیزهایى واقعاً ابتدایىاند. به کارهاى «جیمز کارل» نگاه کنید. من از آنها خیلى خوشم مىآید، در همه آنها نور و فضا سازى به چشم مى خورد، اما در آخر یک جعبه تخته سهلایى است که به نظر مىرسد کارگرهاى درجه چندم طراحهاى صحنه هم از پس ساخت آن برمىآیند. اگر شما کسى مثل او را به دیزنى مىبردید و چنین تکنولوژى را در اختیارش مىگذاشتید آن وقت یک محصول به شدت جذاب و دیدنى عایدتان مىشد. براى همین اگر من پول داشتم، چیزى مىساختم به نام پارک مضامین مفهومى (Conceptual Theme Park): به نظرم سر زدن به گروههایى که چنین وسایلى را مى سازند کار جالبى است، شرط مىبندم سازندگان این وسایل بازى آدمهاى نابغه و خلاقىاند. من با آن پول سازندگان وسایل بازى و گروهى از هنرمندان مشغول در عرصه هنرهاى مفهومى را یکجا دور هم جمع مىکردم و از خلاقیتهاى هر کدامشان به نحوى بهره مىبردم.
آنها مىتوانستند تونل سفیدى بسازند که شما درش خودتان را رها کنید. یک تونل سفید براق که هر لحظه با سرعت هرچه تمام در آن به جلو بروید. یا روى وسایل دوار شهر بازى یک هدفون تعبیه مىکردم، آن وقت نتیجه کار شبیه یک رویاى کاملاً عجیب و غریب مىشد. مىتوانستیم با آن سرمایه هنگفت در «قصر سزار» لاس وگاس یک سقف غول آساى سینمایى بسازیم و بعد یک تالار بزرگ آینه. تصورش را بکنید که اگر با تکنولوژى پیشرفته چنین چیزى را به وجود مىآورید آن وقت ترکیب شگفتآور و پیچیده نور و آینهها چه دنیایى را برایمان مىساخت. آن پارک مىبایست در آمریکا با یک فضاى باز خیلى بزرگ ساخته مىشد، نه در یک شهر. البته در آنجا ایستگاههایى هم براى تجدید قوا و استراحت تعبیه مىکردم اما دیگر همه پارک را به تفریحات مزخرف اختصاص نمىدادم، آخر شما با یک مجموعه هنرى عظیم روبه رو بودید. من مطمئنم روزى این اتفاق مىافتد. روزى سرمایه گذاران واقعى جذب هنرمندان واقعى مىشوند. آن روز شما از سرتاسر دنیا تماشاگر دارید. این یک خواب و خیال نیست مطمئن باشید.