نوشته زیر ترجمهای است از گفت وگوی روزنامه «دیلیتلگراف» با «برناردو برتولوچی»، که در تاریخ ۴ دیماه سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «رنوآر بزرگ، پسر رنوآر بزرگ» (همچنین میتوانید به این لینک مراجعه کنید) بهچاپ رسید.
لسآنجلس، بهار ۱۹۷۴، نخستین و تنها ملاقات بین دو استاد تمام عیار سینما صورت گرفت. دیداری که در یک طرفش «ژان رنوآر»، پسر نقاش نامی امپرسیونیست [آگوست] قرار داشت و در طرف دیگر، «برناردو برتولوچی».
«کسی را که با من تماس گرفته بود نمیشناختم. او گفت: «رنوآر فیلم «دنبالهرو» را دیده و همین جا پهلوی من است. او هشتاد سالش است و با وجود کهولت سن واقعاً مشتاق است تا شما را ملاقات کند.» من و همسرم به دیدار رنوآر رفتیم. فکر میکردم این طوری بهتر است، مگر نه؟ وارد خانه شدیم و همسر رنوآر ما را به انتهای اتاقی عریض و طویل راهنمایی کرد. در میانه این سیاره شخصی، مردی روی ویلچر نشسته بود. در کنارش مجسمه برنزی کوچکی قرار داشت که برگها آن را پوشانده بودند. این مجسمه را آگوست، در زمان چهار – پنج سالگی رنوآر از روی چهره ژان ساخته بود. ما به بحثهایمان ادامه دادیم و ناگهان او در یک لحظه به خصوص مکثی کرد و گفت: «میدونی، موقع فیلمبرداری باید همیشه یک در رو باز بذاری، چون یک دفعه کسی سرزده از راه میرسه و تمام حال و هوا و فضای فیلمت رو به هم میریزه و واقعیت رو به فیلمت تزریق میکنه. سینما یعنی همین،» ما یک ساعت تمام با هم گفت وگو کردیم و هنگام رفتن او گفت:«Je Vous embrasse» [میتونم ببوسمت؟] و من هم سرش را بوسیدم. بوی سر طاس او مرا به یاد دوران کودکی و پدربزرگم انداخت.
و این «باز گذاشتن در» همان شیوهای است که در فیلمسازی بهکار گرفته ام. من همیشه آمادهام تا چیزهایی را که وام دار واقعیت اطرافم باشند، در فیلم بگنجانم. این موضوع فوقالعاده مهم است چون با تماشای «قاعده بازی» متوجه میشوید لحظاتی در فیلم وجود دارند که کاملاً بر اساس بداههپردازی شکل گرفته اند. پدرم مدام درباره «قاعده بازی» حرف میزد. «قاعده بازی» یکی از محبوبترین فیلمهای زندگیاش بود. بالاخره در ایتالیا وقتی ۲۱ یا ۲۲ ساله بودم، توانستم نسخه یک ساعت و ۱۵ دقیقهای فیلم را ببینم که خیلی پاره پاره و درب و داغان بود. هنوز هم نمیدانم از «قاعده بازی» چند نسخه وجود دارد. «قاعده بازی» انتخاب اول خیلی از آدمها است و جالب این که هیچ کس هم نمیداند انتخابش به کدام نسخه اشاره دارد. سالها با خودم فکر میکردم چرا فیلمی که همه آن را شاهکاری مسلم میدانند این گونه پاره پاره شده و این بلای وحشتناک به سرش آمده؟
فضای یکسره یاسآور فیلم، ساختار اخلاقی ناملموس آن و به تصویر کشیدن اختلافات شدید طبقات اجتماعی باعث شد ابتدا دولت فرانسه و سپس نازیها آن را توقیف کنند. بعدها نازیها بیشتر کپیهای فیلم را سوزاندند و در همین گیرودار نگاتیوهای اصلی فیلم هم به صورت تصادفی از بین رفت. تا اینکه در سال ۱۹۵۶ خیلی اتفاقی، چند کپی از فیلم در فرانسه پیدا شد و رنوآر توانست آنها را شبیه نسخه اولیه مرمت کند. به نظرم «قاعده بازی» بیش تر به یک معجزه شبیه است. معجزه توامان فرهنگ قرن نوزده و بیست. ترکیب غریب و حضور ناپیدا اگوست رنوآر و ژان رنوآر در لحظه لحظه این فیلم حس میشود. «قاعده بازی» ثمره معاشقه درونیات این دو نفر است.
من فکر میکنم ژان رنوآر بیاندازه تحت تاثیر دنیا و فضای فکری حاکم بر خانوادهاش بود. شما میتوانید این مساله را به راحتی در تک تک آثارش مشاهده کنید. در فیلمهای رنوآر نگاهی سرخوشانه و در عین حال یک جور شیفتگی به گذشته وجود دارد. «قاعده بازی» فیلمی درباره دوران ساخته شدنش [سال ۱۹۳۹] است اما در کنار این تاکید رنوآر بر ارزشهای خاص گذشته نیز از درونمایههای اصلی فیلم به شمار میرود. شما میتوانید این موضوع را به صوت کاملاً موکدی در نقلقول آغازین فیلم هم ببینید. فکر میکنم فیلم با جملهای از «پییر آگوستین کارون دوبو مارشه» [نمایشنامه نویس فرانسوی] آغاز می شود. [جملهای از کمدی «عروسی فیگارو»]
خب، در اینجا به زیبایی شاهد اظهار ارادت و ستایش و تحسین رنوآر از ادبیات گذشته هستید. انگار که رنوآر نمیتواند شخصیتهای فیلمش را دوست نداشته باشد. وقتی شما تابلوهای آگوست را هم تماشا کنید هاله ای از عشق را در اطراف شخصیتها میبینید. بخش فوقالعاده «قاعده بازی» سکانس «شکار حیوانات»اش است. نکته مهم اینجاست، با اینکه فیلم در سال ۱۹۳۹ ساخته شد اما در لحظه لحظه این سکانس حس جنگ و حال و هوای آن دوران موج میزند. در تصاویر این سکانس خبری از مردن و کشته شدن آدمها نیست، و فقط میبینیم که قرقاولها و خرگوشها و… یکی یکی با گلوله از پا درمیآیند. من معتقدم نیروی خوفناک این سکانس ناشی از تاکید فراوان دوربین بر لحظات جان دادن حیوانات است. در این سکانس جزئیات مبهوت کننده و تکان دهنده بسیاری وجود دارد که بیش از هر چیزی بیانگر خاتمه این بازی کوچک است. درک و دریافت آنچه واقعاً در حال وقوع است یا قرار است به زودی رخ دهد نسبت به نشان دادن صحنه های نبرد، جلوهای به مراتب قویتر دارد.»