نوشته زیر ترجمهای است از گفت وگوی روزنامه «دیلیتلگراف» با «جیمز ایوری»، که در تاریخ ۲۳ دی سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «سینمایی با یک چشمانداز» (همچنین میتوانید به این لینک مراجعه کنید) به چاپ رسید.
«بربادرفته» محبوبترین فیلم زندگی «جیمز ایوری» است. وقتی که اظهارنظرش را میشنیدیم، تصور انتخاب دیگری از سوی او، واقعاً، برایمان دشوار بود. این کارگردان که به همراه «اسماعیل مرچنت» [تهیهکننده آثارش] مجموعهای از زیباترین اقتباسهای سینمایی رمانهای قدیمی را در انحصار خود دارند، با شور و شوق و علاقه بسیار، از فیلمی میگوید که جایگاهش در راس تمام اقتباسهای سینمایی است. مرچنت – آیوری با ساخت فیلمهایی مثل «هواردز اند»، «اتاقی با یک چشم انداز»، «بوستونیها» و «جام زرین»، سبک شخصی خود را در زمینه اقتباسهای سینمایی از ادبیات داستانی کاملاً تثبیت کرده و به همگان نشان دادهاند. به همین دلیل، انتخاب «بربادرفته» به هیچ وجه ما را شگفتزده نکرد. چیزی که بیشتر ما را متعجب میکرد دلایل علاقه آیوری به این فیلم بود. دلایلی که هیچ ربطی به طراحی لباس، اجزا و اجرای صحنه این فیلم، به اشرافیت از مدافتاده نداشت. او این فیلم را یکی از فیلمهای سینمای فاجعه میداند.
«همیشه نسبت به فیلمهای سینمای فاجعه حس خاصی داشتهام. انگار که تماشای آنها نوعی آنارشی و هرج ومرج را در عمق وجودم مدفون می کرد. شخصیتهای «بربادرفته» مدام در حال گذر از بحرانی به بحران دیگر هستند و پیوسته فجایع و اوضاع دهشتناکی را تجربه میکنند. یازده ساله بودم که برای نخستین بار به تماشایش رفتم. یادم می آید که با دیدن این فیلم، زندگیام زیر و رو شد. صحنههایی که در آن آتلانتا محاصره و به سرزمینی چندپاره و تکه تکه تبدیل میشود، شدیداً مرا تحت تاثیر قرار دادند. یک دلیلش این بود که مادرم از اهالی لوئیزیانا [یک ایالت به معنای واقعی کلمه جنوبی] است و دلیل دیگر آنکه در «بربادرفته»، این منطقه در فیلم همچون کانون خطر و بحران به تصویر کشیده شده بود.در آنجا هنوز هم مردان پیری را میدیدم که در جنگهای داخلی حضور داشتند.
در فیلم بخشی از فرهنگ جنوب ویران شده را میدیدیم که یادآوریاش لذت بخش و جذاب است و خب، فیلم هم به خوبی از تمامی این احساسات سود جسته بود. من همیشه ظرافتهای تکنیکی و پیچیدگیهای دراماتیکی متنوعی را که در سرتاسر «بربادرفته» میبینیم، ستودهام. این فیلم، با وجود اینکه تنها چند سال بعد از ظهور «تکنی کالر» ساخته شده بود، توانست عنوان «اولین فیلم رنگی برنده جایزه اسکار» را از آن خود کند. فیلمبرداری فیلم، یک شاهکار بینظیر و اعجابآور است. تمام قابها، نماها و تصاویر فیلم، کاملاً با حس و حال موجود در آن تطابق دارند. مثلاً در سکانسهای پیش از جنگ، که همه خوشحال هستند و به مهمانی میروند، تصاویر فوقالعاده چشم نواز و جذابند. بارقههای نور طلایی، همه جا را پوشانده است. بعد از اینکه شروع جنگ اعلام میشود، رنگها به تدریج تیرهتر شده و تصاویر، گیرایی و گویایی بیشتری پیدا میکنند. وقتی «اسکارلت» میلیونر میشود، در لباسها، عناصر و نشانههای لوکس و فاخر و نماهای ویکتوریایی باشکوه داخلی نظر تماشاگر را به خود جلب میکند.
وقتی یازده ساله بودم «بربادرفته» خیلی واقعی به نظرم میرسید. هیچ مشکلی با فیلم نداشتم و سوالی برایم پیش نیامد. بعدها وقتی دانستههایم درباره خانهها و چشم اندازهای امریکایی بیشتر شد، ارادت دوچندانی نسبت به آن پیدا کردم. این فیلم، محصول دوران طلایی استودیوها است و به همین دلیل، «مترو گلدوین مایر»، لشکری از طراحان صحنه و هنرمندان بااستعداد و توانمند را جمع کرده بود تا چنین دنیای باورپذیری را بیافرینند.فیلمهای امریکایی که میخواهند مقطع خاصی از تاریخ این کشور را به ما نشان بدهند، از عناصر بدمنظره، درهم و برهم و بی شکل و قاعده اشباع شدهاند. بخت با ما یار بود که طراحان صحنه فوقالعاده خبره و بینظیر انگلیسی در بهترین و معروفترین فیلمهای تاریخ سینما، با ما همکاری کردند.
زمان فیلمبرداری «جام زرین»، «اوما تورمن» در حال ایفای نقش زنی باهوش و تحسین برانگیز بود که مردی دست نیافتنی، تمام فکر و ذکرش را مشغول خودش کرده بود. به اوما گفتم به اسکارلت و دلبستگی شدیدش به «اشلی» فکر کن: اما ایده و نظر اوما نسبت به فیلم، فوق العاده معمولی و پیش پاافتاده بود. با این همه فکر می کنم حداقل برای اعتبارش هم که شده، بعد از این جریان، صحنه فیلمبرداری را ترک کرد تا نوار ویدئویی «بربادرفته» را پیدا کند و برای یک بار هم که شده آن را ببیند.