اشاره: نوشته زیر ترجمهای بود از گفت و گو با «استیو بوشمی» چاپ شده در مجله «مووی میکر» که در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۵ با عنوان «تراوشات یک ذهن نهچندان آشفته» (همچنین این لینک) در ستون «ده فرمان» روزنامه «اعتماد» به چاپ رسید.
یک: اول از خودتان بپرسید: «مطمئنی که حتماً میخواهی این فیلم را بسازی؟» بعد به این پرسش جواب دهید: «چرا؟» سوال مناسب بعدی هم این است: «من واقعاً دیوانه ام؟»
دو: فیلمنامه همه چیز شماست – یک موجود زنده و سرپا و محتاج تنفس و تغذیه و رشد. با تمام وجود مراقب فیلمنامهتان باشید و اصلاً اجازه ندهید کسی درش دست ببرد و ضایعش کند.
سه: به قول «آبل فرارا» یک فیلمنامه که یک فیلم نیست، باشد، قبول است. فیلمنامه همه چیز نیست. ولی برای شروع خیلی خوب است.
چهار: فکر بدی نیست که قبل از ساخت فیلم بلند، یک فیلم کوتاه بسازید. ولی یک وقت به سرتان نزند که آن را به «کارت ویزیت»تان تبدیل کنید و برای معرفی خودتان به همه نشانش بدهید. آن فیلم قطعاً میتواند چنین نقشی را پیدا کند: ولی قبل از هر چیزی باید فیلم اولتان باشد. به این توجه کنید: فیلم اول. آن چه دوست دارید بسازید، نه فیلمی که سرمایه گذارها و تهیه کنندهها را تحت تاثیر قرار دهد.
پنج: حواستان باشد: پیدا کردن بودجه و منابع مالی برای فیلمتان میتواند به شکنجه روحی تبدیل شود. شاید یک دفعه دیدید در یک اتاق بیخاصیت در حال سروکله زدن برای قالب کردن فیلمتان به تهیه کننده عبوسی هستید که ذرهیی از شوخ طبعی بویی نبرده و از فرط استیصال چنین حرف احمقانهیی از زبانتان می پرد: «خب، می دانید این فیلم یک جورهایی ترکیب «ترک لاس وگاس» و «خراباتی».
شش: هیچ دو فیلمی، اصلاً و ابداً، نباید با هم ترکیب بشوند.
هفت: خب، مزخرف دیگر کافی است. همین الان که داشتم این مطلب را مینوشتم، مدیر برنامههایم تماس گرفت و گفت با یک «موقعیتی» روبه رو شده که امکان دارد شرایط تامین بودجه فیلمی را که کارگردانیاش به من پیشنهاد شده بود، از بین ببرد. همین چند هفته پیش، تهیه کننده آلمانیمان را هم از دست دادهایم و برنامهریزی کرده بودم که چند هفته بعد فیلمبرداری را شروع کنیم.
هشت: سعی کنید برای پخش فیلم قرارداد درست و حسابی امضا کنید.
نه: شماره نه، من را به یاد «جان لنون» میاندازد. موسیقی تنها حرفهیی است که از فیلمسازی دیوانه وارتر و پر دردسرتر است. و آثار اشخاصی مثل لنون، «جو استرامر»، «نینا سایمن»، «تلانیوس مانک» و هنرمندان بیشمار دیگری، همچنان الهامبخش و امیدوارکننده است. این مساله در دنیای فیلم هم صدق می کند. میدانم که «جان کاساویتس» راحت به این جایگاه نرسیده. «باستر کیتون»؟ عشق او به کارهایش بود، نه رسید فروش گیشه آخر هفته فیلمش، که همیشه او را به ادامه دادن ترغیب میکرد. هر وقت به ته خط میرسم و دچار استیصال میشوم، به بزرگان و تقلاها و مقابلههایشان با مشکلات فراوان و نزاع دشوار و فرسایندهشان با «تجارت» و «کم هوشی» فکر میکنم و از همین موضوع نیرو و انرژی میگیرم.
ده: هر طور شده مجله «مووی میکر»ی را که درش «جیم جارموش» قوانین (یا ضد قوانین فیلمسازیاش) را نوشته بود، پیدا کنید. [میتوانید این مطلب را در شماره ۱۸۸ روزنامه شرق، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۳، به ترجمه مهدی مصطفوی کاشانی بخوانید.] جارموش، قوانین خودش را دارد. او تا به امروز فیلمی نساخته که از تمام وجودش برای آن مایه نگذاشته باشد . فیلمهای او هیچ وقت چیزی جدای روحیات، دغدغهها و خواسته های عمیق ذهنیاش نبوده اند، و توانسته با فیلمسازی از پس امورات زندگیاش هم بربیاید، من هر کارگردانی را که تنها به وسیله فیلمسازی زندگیاش را بچرخاند، با تمام وجود تحسین میکنم. جای خوشبختی است که معمولاً با ایفای نقش جنایتکارهای روانی در فیلم های دیگران، توانسته ام دستمزد کافی و معقولی بگیرم و خب، این قضیه به من اجازه داده برای تهیه خورد و خوراکم دیگر خیلی وابسته فیلمهایی که کارگردانیشان کردهام نباشم. همچنین همیشه کارگردان هایی مثل «تام دیچیلو» و «الکساندر راکول» را که هیچ وقت از خلق دنیای خاص خودشان دست بر نداشتهاند و همیشه پیگیر سبک شخصیشان بوده اند، ستوده ام.
یازده: دوستم «فیل پارمت» که فیلمبردار «جیم بیکس» هم بود، یک بار به من گفت بگذار هرکسی کار خودش را بکند. اگر به همکاران و عوامل، مسوولیت و این شانس را بدهید که کارشان را به نحو احسن انجام دهند، و به کوششهایشان هم احترام بگذارید و از آنها تقدیر کنید، فیلمتان قطعاً از همکاری آنها به خوبی بهره مند میشود. برای برطرف کردن همه آن چیزهایی که فیلمتان محتاج شان است، بهترین اشخاص را استخدام کنید و بعد به آنها اعتماد کنید تا کارشان را انجام دهند.
دوازده: اگر صحنهیی که آماده فیلمبرداریاش هستید دردسرساز است، برای پیداکردن راه حل چگونگی ساختش وقت بگذارید. این موضوع شاید به مرخص کردن همه عوامل از سر صحنه و تنهاماندن خودتان و بازیگرهای فیلم منجر شود. بعضی وقتها، و تاکید میکنم نه همیشه، غرایز طبیعی بازیگرها مشکلات دردسرساز و گیرهای فیلمنامه را رفع میکنند. سر هر موردی، به خودتان اجازه دهید که بازیگران شگفت زدهتان بکنند.
سیزده: راستش را بخواهید، من چیزی به اسم قانون سیزدهم ندارم . سیزده فقط عدد خوش شانسی من است. فکر می کنم اگر قرار بود حتماً برای این شماره به قانون خاصی برسم احتمالاً چیزی شبیه این می شد: «برو بترکون.» (Break a leg) و خرافاتی هم نباشید.