اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه دیلیتلگراف با «میلوش فورمن»، که در تاریخ ۲۸ بهمن سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «همه سوار جارو میشوند» (همچنین میتوانید به این لینک مراجعه کنید) به چاپ رسید.
شاید باور نکنید، اما من بیش از هر فیلمی، از فیلمهای خستهکننده و مزخرفی که در کشورمان مجبور به تماشایشان بودیم، تاثیر گرفتهام. فیلمهای بسیار بدی که در چکسلواکی میدیدیم. وقتی واقعاً فکر فیلمسازی به سرم افتاد، تازه فهمیدم چقدر تحت تاثیر آن فیلمها هستم. خب، ما در جامعهای کمونیستی زندگی میکردیم و وقتی همه آن دروغها، همه آن تبلیغات کودکانه و همه آن شعارهای توخالی را میدیدیم، به اندازه کافی تحریک میشدیم تا حداقل سعی کنیم فیلمی واقعی – نه جعلی – را روانه سینماها بکنیم و به تماشاگران نشان بدهیم. وقتی که بچه بودم، پدر و مادرم را در حمله آلمانهای هیتلری از دست دادم، برای همین است فکر می کنم اولین فیلمی که شدیداً ذهن مرا به خودش مشغول کرد، «دیکتاتور بزرگ» ساخته محبوب و حیرتانگیز چارلی چاپلین بود. وقتی که جنگ تمام شد، فقط ۱۴ سال داشتم و هیتلر هنوز هم آن قامت هیولاگونه اش را داشت. در آن اوضاع و احوال، ناگهان با فیلمی روبه رو شدیم که مردم را میخنداند و آنها را از دست آن دلقک شوم رها میکرد. با فیلم دیکتاتور بزرگ بود که فهمیدیم سینما میتواند چه نقش اجتماعی و فلسفی قدرتمندی داشته باشد.
در نظرمن، فیلم چاپلین، از عنصر بسیار مهمی پردهبرداری میکرد و شاید همان فیلم بود که مرا به دنیای سینما کشاند، اما فیلمی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت «معجزه در میلان» (ساخته ویتوریو دسیکا) بود. این فیلم شاهکاری است شگفت انگیز و در عین حال تحسین برانگیز. یکی از همان داستانهای باورنکردنی دوران کودکی همه ما که حالا برای بزرگسالان تعریف میشد و در عین حال، در لایههای پنهانش، فیلمی به شدت اجتماعی بود. اثری که روی پرده سینما کاملاً موفق، صادق، قابل قبول، تاثیرگذار و در عین حال بیاندازه مفرح و دوست داشتنی است. فیلمهای نئورئالیستی ایتالیایی، تنها آثاری بودند که اجازه داشتند در کشورهای کمونیستی به نمایش درآیند، چرا که جامعههای کاپیتالیستی و سرمایه داری را مورد انتقاد قرار داده و مدام آنها را نکوهش میکردند. اما نکته بامزه این جا بود که این فیلم – که قاعدتاً میبایست مورد پذیرش سران جامعههای کمونیستی باشد ـ به خاطر جزئیاتش، توسط همان کمونیستها توقیف شده بود. فیلم درباره اختلاف همیشگی بین داراها و ندارها است و البته شدیداً طرف فقیران را میگیرد. در سکانس پایانی فیلم، همه فقیران و بی خانمانها، جلوی کلیسای جامع میلان به دسته جارو چنگ میزنند و با آن به دنیای بهتری پرواز میکنند و جالب این که کمونیستها در این سکانس به این نکته پی برده بودند که جارو در حقیقت به سمت غرب پرواز میکند، به نظر آنها فیلم بر این تاکید داشت که دنیای بهتر، در غرب متجلی شده است و به همین دلیل، آنها فیلم را توقیف کردند.
با وجود عدم نمایش عمومی فیلم، ما توانستیم در مدرسه فیلمسازی آن را ۱۵ تا ۲۰ بار ببینیم. فیلم بینهایت برایمان جذاب و جدید بود و فکر میکنم این مساله تا اندازهای به ساختار کل فیلم برمیگشت. ساختاری که بعدها با عنوان «سینما –وریته» (سینما – حقیقت) شناخته شد. از طرف دیگر، فیلم به لحاظ قصه نیز ساختار محکمی داشت. تمام اجزای فیلم به ایده مرکزی فیلم مربوط میشد – و شما فقط شاهد یک سری تصاویر بیهدف و نامربوط از زندگی جاری در خیابانها نبودید – برای مثال در فیلم شاهد چند نما از شلوغی و ازدحام جمعیت هستیم و جالب اینجا است که من حتی در حال حاضر چهره تک تک آدمهای درون آن قابها را به یاد دارم. اگر فیلم را دیده باشید، اصلاً حس نمی کنید قرار است در آن ازدحام با آدمهای بدون چهره روبه رو شوید و فقط قرار است از تجمع توده آنها برای پیشبرد صحنه استفاده شود. در آن تجمع، هرکسی شخصیت خود را به همراه آورده و شاید بتوان گفت ما در آن تصاویر شاهد ازدحام «تک تک آدمها» هستیم. آن طور که یادم میآید فیلم فقط یک بازیگر حرفهای داشت پائولو استوپاف. اکثر بازیگران فیلم آدمهای کوچه و خیابان بودند و چهره آنها بیشتر از چهره بازیگران بقیه فیلمها به خاطرم مانده است. هماهنگی فیزیکی کلیه بازیگران با یکدیگر، واقعاً فوق العاده است. فیلم به هیچ وجه در دام تکریمهای مبتذل و کلیشه ای که از طبقه کارگر در فیلمها می شود، نمیافتد و در عین حال، فیلم پر از طعنهها و انتقادهای طعنه آمیز است. مثلاً این سکانس را به خاطر بیاورید که در بیغولههای اطراف میلان «توتو» توسط آدمهایی که فهمیدهاند او می تواند آرزوهایشان را برآورده کند، محاصر شده و بعد از مدتی تازه متوجه میشود آنها به اندازه پول دارها حریص و طماع هستند. آنها از او چه میخواهند؟ پالتویی خز، معجون عشق یا کلاههای مد روز؟
معجزه در میلان به طرز موشکافانه و دقیقی، بین رویاها و واقعیتهای روزمره، با چاشنی طنزی تلخ به داوری مینشیند. همین جا باید اعتراف کنم که همه فیلمهای من به شدت وامدار این فیلم هستند.