اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفتگوی روزنامه دیلیتلگراف با «کنستانتین کوستا گاوراس»، که در تاریخ ۵ اسفند سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «حرف دیروز و امروز ما» (همچنین میتوانید به این لینک مراجعه کنید) به چاپ رسید.
سرمای سختی خوردهام و حرفهای زیادی برای گفتن دارم. اما نمی گذارم این سرماخوردگی مانع حرف زدنم بشود. دوست دارم درباره موضوعات مختلفی صحبت کنم. میخواهم از سفرم به دوبی بگویم، از ناآرامی های فرانسه و «تبر». به خاطر نمایش فیلم «تبر» در جشنواره فیلم دوبی، به این شهر سفر کردم. دعوت مسوولین برگزارکننده را پذیرفتم چون خیلی خیلی مشتاق و کنجکاو بودم و خب، در آن جا با ثروتی هنگفت و بیحساب و کتاب مواجه شدم. اصلاً میتوانید استدلال کنید که این همه پول به وسیله ماشینهای باری آورده شده. دراین باره حرفی برای گفتن ندارم، تنها می دانم که این میزان پول به شدت نامعقول و بیجا است. بهتر است بحث را عوض کنیم و درباره فیلمی حرف بزنم که به شدت با این فضا فاصله دارد.
«خوشههای خشم» فیلمی به کارگردانی «جان فورد»، اثری که شاید به خاطر محافظه کاری همیشگی فورد، تا اندازهای عجیب و حیرتآور به نظر می رسید. با تمام این حرفها، فورد عمیقاً تحت تاثیر جریانات مربوط به دوران رکود اقتصادی دهه ۱۹۳۰ قرار گرفته بود و سعی کرد آن پیشامد را با واقع گرایی استثنایی و کم نظیری در اثرش منعکس کند. «خوشههای خشم» تا به امروز، همچنان به عنوان یک نمونه درخشان سینمای سیاسی مثال زدنی است. سال ۱۹۷۰ بود که در ضیافت ناهار اعضای آکادمی اسکار جان فورد را ملاقات کردم. در آن مراسم، پیشکسوتان سرشناس دیگری مثل «جورج کیوکر»، «ویلیام وایلر»، «کینگ ویدور» و «جورج استیونز» هم حضور داشتند. آن سال، فیلم «زی/ زد» من در پنج رشته نامزد و برنده دو جایزه اسکار شده بود. به همین دلیل، وقتی کنار این فیلم سازان بزرگ قرار میگرفتم، دیگر میتوانستم سرم را بالا بگیرم و احساس کوچکی و حقارت نکنم. فورد به هنگام سخن گفتن از فیلمهایش، شبیه مردی بود که دارد درباره فرزندان عاقل و بالغش، پس از سالها دوری و جدایی از ایشان، حرف می زند. فورد بیشتر علاقه مند بود تا از اوضاع فرانسه، محل زندگی من و همان جایی که کارگردانها به مدد حضور ابزار و ادوات سبک وزن دست به خلق سینمایی نو، بدیع، متحرک و بدون نیاز به ریل زده بودند، مطلع شود. او به شدت مشتاق بود تا بداند من چطور از دوربین روی دست استفاده کرده بودم. نسل او همیشه از دوربینهای بزرگ استفاده می کردند و خود او هم همیشه در یک صحرای درندشت و وسیع با مجموعهای ۲۰۰ نفره سروکار داشت. و خب، با این وجود سبک او خیلی مدرن بود.
در آن زمان کارگردانها، به خاطر شرایط سخت فیلمبرداری مجبور بودند تنها به تکنیک ساده فیلمبرداری در دو زاویه متقاب تن در بدهند. اما دوربین در «خوشههای خشم» مدام در حرکت است. «خوشههای خشم» فیلمی جادهای است. در یکی از صحنههای اولیه فیلم، خانواده قصه، تمام دار و ندارش را در یک کامیون کوچک جمع میکند و مقصد نامعلومی را در پیش میگیرد: درست عین خانوادههای زیادی که این روزها دست به خطر میزنند و کشورشان را به مقصد اروپا ترک میکنند. آنها به طرف کالیفرنیا حرکت میکنند و با این که فیلم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده، شما رنگ تمام چشم اندازهای حاصلخیزی را که آماده خوشامدگویی به همه هستند، با تمام وجود حس میکنید. اما همانجا هم تبهکاران به زور دستمزدها را کم کردهاند.
در «تبر» مستقیماً از فیلم فورد تاثیر نگرفتهام، ولی امروزه ما هم با مشکلاتی از آن دست، اما در ابعادی بزرگتر، روبه روییم. حالا حرف ما به کشور خاصی محدود نیست، داریم درباره قارهها حرف میزنیم. مردم برای یافتن کار، و تنها برای زنده ماندن دست به مسافرت، آن هم در مسافتهای خیلی طولانی، میزنند. و خب، وقتی به مقصد میرسند چه چیزی در انتظارشان است؟ خیلی رک و بیپرده، همگی استثمار میشوند. دستمزدهایشان افتضاح است، در شرایط اسفناکی زندگی میکنند و به هیچ وجه محترم شمرده نمیشوند. دموکراسی به ما اجازه نمیدهد که در لفظ، برده داشته باشیم. به همین دلیل بردهداری نوینی را برپا کردهایم.
«خوشههای خشم» درباره زندگی کارگران بیکار مزرعهها است، اما این مساله این روزها گریبان طبقه متوسط را هم گرفته. با آنها مثل کارگران معمولی و پیش پاافتاده رفتار میشود و هر روز گروهی از آنها را اخراج میکنند. هر جایی که «تبر» را نشان دادیم، از ژاپن بگیرید تا امریکای شمالی و اروپا، همه به من میگفتند که این اتفاق دارد برای ما هم میافتد. به نظر من «تبر» یک حکایت غیراخلاقی است. افرادی که در سن چهل سالگی از کار بیکار می شوند، موقعیت تراژیکی دارند. ولی در هر تراژدی، نشانههای کمدی هم دیده میشود و چون در فیلم من عنصر طنز هم وجود دارد، پس ما با «امید» نیز سر و کار داریم.