اشاره: نوشته زیر ترجمه‌ای است از گفت‌ و گوی روزنامه دیلی‌تلگراف با «هکتور بابنکو»،  که در تاریخ۱۱ دی‌ماه سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «بله، من مرگ را تجربه کرده‌ام» (همچنین می‌توانید به این لینک مراجعه کنید) به‌ چاپ رسید.‏

«از ضربه خوردن فرار نمی‌کنم، فقط می‌خواهم زاویه مناسب مشت زدن را پیدا کنم»

این عین جمله «هکتور بابنکو» است. کارگردان نکته‌سنج و شوخ‌طبع که توصیف شفاف ایده‌هاش، انگلیسی دست و پا شکسته‌اش را جبران می‌کند. با این حال خیلی طول نکشید که او فیلم «۲۱ گرم» را به علل کاملاً حرفه‌ای و نیز دلیل شخصی و دردآور برای بحث انتخاب کرد.‏

«فیلم «۲۱ گرم» ترکیبی از سه قصه فوق‌العاده است که به شکلی مبهوت‌کننده در هم تنیده شده‌اند. من واقعاً به طرز دیوانه‌وار عاشق تک تک اجزای این فیلم هستم. موضوع و درون مایه آن، ساختار دراماتیک‌اش و شیوه‌های به کار گرفته شده در تدوین و فیلمبرداری «‏۲۱ گرم»، مرا شگفت زده کردند. ‏«‏۲۱ گرم»‏ اشاره به وزنی است که گروهی از دانشمندان معتقدند انسان‌ها به هنگام مرگ آن را از دست می‌دهند. وزنی که شاید همان روح آدمی باشد و در این فیلم به مفاهیم عمیق‌تری مثل تولد، عشق، گم‌گشتگی، شکست و حسرت یک رستگاری معنوی تاکید دارد. «۲۱ گرم» بی‌آنکه به فیلم ملودرام تبدیل شود، یا از درام جهت سوءاستفاده از احساسات تماشاگرش استفاده کند، فیلم بسیار، بسیار، بسیار احساسات‌گرایانه است. چیزی که بیش از همه ذهن مرا مشغول برخورد آرام، سرد، جسورانه و شدیداً درونی فیلم با مقوله مرگ کرده بود. تاثیر فوق‌العاده این فیلم رو من، شادی، از اوضاع و حس و حال قبلی‌ام ناشی می‌شد. من هم درست مانند شخصیت‌های این فیلم تا یک قدمی مرگ پیش رفته بودم. وقتی برایتان از «مرگ» حرف می‌زنم، مطمئن باشید، با تمام وجود لمس‌اش کرده ام.

«هکتور بابنکو» بیش از ده سال با سرطان غدد لنفاوی دست و پنجه نرم کرده بود، تا این که در سال ۱۹۹۵ پیوند مغز استخوانی که انجام داد، پاسخ مثبت را به‌ همراه داشت. او از مرگ نجات یافت و در این مدت بین او و دکتر معالجش [دراژیو وارلا] که به صورت داوطلبانه در خشونت بارترین زندان برزیل [کاراندیرو] کار می‌کرد، دوستی بسیار صمیمانه  شکل گرفته بود.

«ایناریتو در ‏«‏۲۱ گرم»‏ هر‌کاری که دلش خواسته با دوربین‌اش انجام داده: او در یک صحنه سه بار و از سه جهت مختلف و روی یک شخصیت، از جامپ کات استفاده کرده است. ایناریتو در این فیلم همه آن قواعد را که فکر می‌کردم برای تعریف یک قصه ضروری است، زیر پا گذاشت. عنصر دیگری که در ۲۱ گرم مرا مجذوب خود کرد، روایت زمانی پیچیده و تودرتوی فیلم بود.‏ تدوین فوق‌العاده این فیلم، واقعاً باورنکردنی است. «شان پن» به من گفت که آنها در زمان فیلمبرداری دو فیلمنامه داشته‌اند. در نسخه اول، هچ خبری از به هم ریختگی زمانی نبود و همه قصه‌ها براساس ترتیب و توالی منطقی زمانی پیش می‌رفتند و دیگری نسخه نهایی بوده که آن را دیده ام. این مساله نشان می‌دهد که ساختار فیلم «‏۲۱ گرم» در اتاق تدوین شکل نگرفته است.

فضای این فیلم، با بیشتر فیلم‌های من [که وامدار ادبیات هستند و ساختار کلاسیک‌تری دارند] متفاوت بود. من همیشه کوشیده‌ام دوربین را به‌ مثابه چشم بگیرم (Eye Level) و تصاویر فیلم‌هایم تا آن جا که امکان دارد، چندان جلب توجه نکنند. هنوز آن قدر دیوانه نشده‌ام که بتوانم آن آزادی‌ای  را که در ذهنم موج می‌‌‌زند، به تصویر بکشم. ولی بعد از ورود به همه عرصه‌ها، دیگر می‌توانم هر دیدگاه را، به راحتی، تحمل کنم. دیگر جلوی آدم‌ها و دیدگاه‌هایشان موضع دفاعی نمی‌گیرم و با آنها مقابله نمی‌کنم. حالا هر عقیده‌ای  می‌تواند به دنیایی ذهن من هجوم بیاورد. این مزیت بزرگی است. اکنون سعی می‌کنم هرچیز متفاوتی را تجربه کنم، چرا که این کار، بیش از هرچیز، تنوع و گوناگونی دنیای اطرافم را به من می‌آموزد.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

بیست − بیست =