اشاره: نوشته زیر ترجمه‌ای است از گفت و گوی روزنامه «دیلی‌تلگراف» با «مایکل آپتد»، که در تاریخ  ۱ اردیبهشت سال  با ۱۳۸۶ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «داستان‌های باورکردنی» (همچنین می‌توانید به این لینک مراجعه کنید) به ‌چاپ رسید.‏

از این فرزند نا‌خلف و عصیانگر هالیوود، سه دهه زودتر فعالیت‌هایم را آغاز کرده‌ام ولی با تمام وجود تحسین‌اش می‌کنم. هر زمانی که به ساختار یک فیلم و «انرژی و قدرت روایت» فکر می‌کنم، نا‌خودآگاهم مرا به سوی کوئنتین تارانتینو می‌کشد. او در «قصه‌های عامه‌پسند» با روایت نامنظم و به هم ریخته قصه‌اش، ارزش‌های فیلم‌اش را چندین برابر کرد. تارانتینو کاری کرد که هیچ وقت نفهمیم دقیقاً در کجای ماجراییم.

«قصه‌های عامه‌پسند» نقطه عطفی بود در فیلمسازی، تا حد کمی مثل «جنسیت، دروغ و نوار ویدئو»ی (استیون سودربرگ) در سال‌های قبل از خودش، و از نسل جدید فیلمسازی خبر می‌داد همچون «ازنفس‌افتاده»ی (ژان لوک گدار) در دوران جوانی من  [در نگاه او] به نظر می‌رسید که اثر تارانتینو، به طرز فوق‌العاده چشمگیر و مبهوت کننده‌ای، امکان‌های جدید و شیوه‌های تازه‌ای را در قصه گویی و روایت فراهم کرده بود. با این وجود، ویژگی استثنایی و برجسته فیلم، محبوبیت فراگیر آن در بین تمامی تماشاگران سینما بود. علاقه‌مندان و دوستداران قصه‌های عامه‌پسند تنها به طرفداران فیلم‌های هنری محدود نمی‌شدند. با فیلمی طرف بودیم که از یک طرف برنده نخل طلای کن شده بود و از طرف دیگر بیش از ۲۰۰ میلیون دلار فروش گیشه داشت. فیلمی که در عین تحول و ارتقای زبان فیلمسازی، با زبان مردم عادی سخن می‌گفت.

دستاورد درخشان و ماهرانه این فیلم، حس وحال و لحن آن است. فضای اثر از مضحکه و شوخی به خشونت سوررئالیستی و سپس خشونت «رئال» تغییر می کند. در یک لحظه از خنده روده‌بر می‌شویم و در لحظه‌ای دیگر از ترس یکه می‌خوریم. واقعاً دشوار است که در طول تماشای آن با لحن ثابتی روبه‌رو باشیم و همین گوناگونی فضا، تجربه حال و هوای مختلف و مهمتر از همه اینها موفقیت در باور پذیری و تصویر کردن تمامی آنهاست که قصه‌های عامه‌پسند را به اثری یگانه و حیرت‌انگیز بدل می‌کند.

مساله دیگر، حضور عنصر خشونت است. اذعان می‌کنم که بعضی از ساخته‌های من تصاویر شوک‌آوری داشته اند. در برخی از بخش‌های [مجموعه تلویزیونی] «رم»، در گلوی اشخاص خنجر را تا دسته فرو می‌کردیم. من تارانتینو را به دلیل نوع نگاه او به خشونت و شیوه به کارگیری آن در فیلم‌هایش تحسین می‌کنم. او همیشه خیلی حساب‌ شده و کنترل شده از خشونت استفاده می‌کند و نکته مهم و دوست داشتنی او نیز همین است: تارانتینو هیچ وقت خشونت را تقدیس و ستایش نمی‌کند. او واقعاً ذهن شما را به بازی می‌گیرد و به همین خاطر در آثار او خشونت بیشتر وجهی عقلانی و روشنفکرانه به خودش می‌گیرد. خشونت آثار تارانتینو تنها به اندازه‌ای است که تماشاگر بفهمد با آدم‌های خیلی موقر و نازنین و دل رحمی سرو کار ندارد و خب هیچ وقت [با تصاویر‌ش] خشونت وحشتناک و مشمئز‌کننده‌ای را به خورد‌مان نمی‌دهد.‏

قصه‌های عامه پسند گواه روشنی است بر حساسیت، نکته سنجی و توانمندی تارانتینو در خلق و شخصیت پردازی قوی موجودی مثل «میا» (با بازی اوما تورمن). شکل‌گیری و پردازش شخصیت میا در فیلمنامه فوق‌العاده عالی است. او زنی کلیشه‌ای و قربانی نیست و سرنوشتش در دستان خودش است. او بانوی تقدیر خویش است. حضور چنین زنانی در فیلم‌هایی از این دست، تماشاگران را به شدت عصبی و آشفته می‌کند. در ۹۵ درصد موارد، آنها تحقیر می‌شوند یا مورد استفاده ابزاری و خشونت قرار می‌گیرند. ولی در فیلم تارانتینو چنین چیزی را نمی بینم. بهترین و محبوب ترین سکانس من همان سکانس رقص هذیانی دو نفره میا با «وینسنت» (جان تراولتا) است. آن لحظه، اشاره‌ای بود به نقش شمایل گونه تراولتا در فیلم «تب شنبه شب». تراولتا در این فیلم معرکه است. یک تنه فیلم را جلو می‌برد و حضورش در همه جا حس می‌شود: قصه‌های عامه پسند فیلم او‌ست. تراولتا به طرز بی‌نظیر و استادانه‌ای هم شما را می‌خنداند، هم ضعیف است و هم هولناک. او با توانمندی تمام عیار در لحن‌های مختلف و فضا‌های گوناگون فیلم، نقش‌اش را بدون کم وکاست ایفا می‌کند، گویی در اجرای او یک اعتماد به نفس کم نظیر وجود دارد. قصه‌های عامه پسنه او را احیا کرد و صورت تازه‌ای از او را به ما نشان داد. انتخابش برای این فیلم کار شدیداً خطرناکی بود ولی نتیجه خوشایند و شیرینی به همراه داشت.

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here

بیست − شانزده =