اشاره: نوشته زیر ترجمهای است از گفت و گوی روزنامه «دیلی تلگراف» با «وادیم پرلمان» که در تاریخ ۲۰ آذر سال ۱۳۸۵ در ستون «ابدیت و یک روز» روزنامه «اعتماد» با عنوان «روزی روزگاری دزدان دوچرخه» به چاپ رسید.
بیشتر کارگردانها، وقتی قراراست به این پرسش پاسخ دهند که محبوبترین فیلم زندگیشان کدام است، یا چه فیلمی بیشترین تاثیر را بر آنها گذاشته، کمی من و من میکنند، جابه جا میشوند، دستهایشان را به هم میفشارند و سرآخر تقاضای مهلتی طولانیتر را میکنند تا با دقت فراوان انتخاب نهاییشان را به شما بگویند. اما فیلمساز اوکراینی، وادیم پرلمان، کارگردان فیلم «خانهای از شن و مه» جزو این دسته از کارگردانها نیست.
«من خیلی صریح، بیهیچ واهمهای، انتخاب خودم را به شما میگویم. «دزدان دوچرخه» به کارگردانی «ویتوریا دسیکا». دراینباره یک لحظه هم تردید نکنید. به نظرم این فیلم همچنان، شاهکار دوران نئورئالیسم سینمای ایتالیا است. به خوبی یادم میآید که کی برای اولینبار فیلم را تماشا کردم. ۱۸ ماه بود که در دانشگاه سینمایی تورنتو تحصیل میکردم و میخواستم درس خواندن را رها کنم و به دنبال کار دیگری بروم. یادم میآید روزی از روزها به صورت خیلی اتفاقی جایی نشستم، فیلم را تماشا کردم و با احساسات و دغدغههای آدمهای توی فیلم شریک شدم. من آنها را حس میکردم. من آنها را میفهمیدم. حالا که فکر میکنم، یادم میآید تجربه تماشای اولینبار «دزدان دوچرخه» مثل تجربه خواندن رمان آندره دوبیوس (خانهای از شن و مه) بود. این کتاب به مانند فیلم دسیکا درباره درک و فهم انسانیت و مشکلاتی است که شخصیتهای قصه با آن دست به گریبانند و اینکه چهطور آرزوها و رویاها به تراژدی غیرقابل جبرانی منتهی میشوند.
فیلم نکات برجسته فراوانی دارد. یکی از آنها استفاده دسیکا از بازیگران غیرحرفهای، در به تصویر کشیدن قصه فیلمش بود. نکته دیگر بخش پایانی فیلم است. به نظر من کلیدیترین و اصلیترین بخش فیلم و حتی به تعبیری دیگر نقطه اوج «دزدان دوچرخه» سکانس پایانیاش است. جایی که «آنتونیو» تلاش میکند تا دوچرخهای را بدزد و این تقلای او به شکست و سرافکندگی میانجامد. او با وجود این که از دستگیر شدن نجات پیدا میکند اما نگاه همه جماعت توی خیابان به سمت او جلب میشود، مردم داد و هوار میکنند و او به همراه پسرش که حالا احساس شرمندگی سرتاسر وجودش را گرفته از آنجا دور میشوند. هر وقت که فیلمی میسازم، آرزو میکنم، خدایا کاش میتوانستم پایان فیلمم را شبیه دزدان دوچرخه در بیاورم. هر وقت که آن را میبینم احساس میکنم با شاهکاری طرفم که فوقالعاده بیعیب و نقص است. پدر و پسر از جماعتی که احاطه شان کردهاند قدم زنان دور میشوند و دست در دست هم به راهشان ادامه میدهند. پسر پیوسته به پدرش نگاه میکند، با هر نگاه کردن احساس سرافکندگی درونش را به درد میآورد چرا که فکر میکند تلاش پدر برای دزدیدن دوچرخهشان او را در حد یک دزد پایین آورده است. تقریباً در نمای نهایی فیلم میبینیم که قطره اشکی هم روی صورت پدر خودنمایی میکند. او حتی از نگاه کردن به صورت پسرش هم شرم دارد. پدر و پسر دست در دست هم به جلو میروند و اینجا دسیکا با نشان دادن یک کلوزآپ باورنکردنی از دستهای این دو، تماشاگر را شدیداً در شگفتی و بهت فرو میبرد.
شاید به همین دلیل ترجمه امریکایی عنوان فیلم را به هیچ وجه نمیپسندم. «دزدان دوچرخه» ترجمه درستی از عنوان ایتالیاییاش (Ladri di biciclette) است که متاسفانه در امریکا با عنوان «دزد دوچرخه» به نمایش درآمد؛ عنوانی که کاملاً غلط است و من بینهایت با آن مخالفم چون تصور غلطی را در ذهن تماشاگر فیلم به وجود میآورد. (البته فیلم در انگلستان به نام دزدان دوچرخه نمایش داده شد) نکته اصلی اینجا است که ما در پایان فیلم با دو نفر طرفیم که دوچرخهای را میدزدند نه یک نفر.
فیلم در نمایش جهانیاش با استقبال فراوانی روبه رو شد و در سال ۱۹۴۹ جایزه بهترین فیلم خارجی نمایش داده شده در آمریکا را به دست آورد. در سال ۱۹۵۹ در انتخاب بهترین فیلم مجله سایت اند ساوند «دزدان دوچرخه» به عنوان بهترین فیلم ساخته شده تاریخ سینما شناخته شد. در سال ۲۰۰۲ نیز در انتخابهای همین مجله عنوان ششمی را به دست آورد که از نظر آرا با «گاو خشمگین» (مارتین اسکورسیزی) و «سرگیجه» (آلفرد هیچکاک) برابری میکرد. با این وجود، جالب اینجا است که گروهی از منتقدان مدرن و امروزی دوران ما این فیلم را نمیپسندند) کسانی مثل دیوید تامسون که تصاویر شهری دسیکا را میستاید اما قصه فیلم را تصنعی میداند.
همه این حرفها درست اما این فیلم برای من نهایت و ایدهآلترین شکل ممکن فیلمسازی است که همیشه سعی میکنم کیفیت فیلمهای آیندهام را با آن مقایسه کنم.البته هیچ الزامی در خود نمیبینم که حتماً فیلمهایی تلخ و سیاه بسازم و مطمئن باشید دوست ندارم با احساسات تماشاگر بازی کنم. اما دوست دارم وقتی تیتراژ پایانی فیلم را میبینیم، تاثیری شبیه همان نمای دستهای «دزدان دوچرخه» در تماشاگران به وجود آمده باشد. این دقیقاً همان کیفیتی است که به دنبالش هستم. این همان چیزی است که دوست دارم تماشاگرم احساسش کند. فقط اگر بتوانم یک لحظه و تنها یک لحظه به نمایی شبیه نمای دستهای پدر و پسر فیلم دسیکا برسم دیگر هیچ چیز نمیخواهم.