اشاره: متن زیر ترجمهای بود از گفتههای «گییرمو دل تورو» که در ستون «ده فرمان» روزنامه «اعتماد» در تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۸۵ با عنوان «۱۵ درس از سینما و زندگی» (میتوانید به این لینک نیز مراجعه کنید) به چاپ رسید.
یک: جاودانگی زمانی است که مرگ را نادیده میگیریم. تنها از این راه به جاودانگی میرسیم و نه با ۳۰۰ سال زندگی و مکیدن خون باکرهها.
دو: اگر والت دیزنی «هزارتوی پن» را میساخت ، آنوقت موفقیت «اُفلیا» در انتهای هر آزمون به معنی واقعی کلمه اهمیت دو چندانی پیدا میکرد و او بیبرو برگرد میبایست در هر سه آزمایش پیروز میشد. اما این آزمونها ذهن ما را از موضوع اصلی دور میکنند. اینجا مساله موفقیت و شکست در میان نیست. این، نگاه و چگونگی برخورد اُفلیا با آزمونهاست که شخصیت حقیقی او را شکل میدهند.
سه: برای من، زندگی چیزی است در حد کارهای روزمره: دل سپردن، لباس شستن، واکسزدن کفش ، ازدواج کردن، بچهدار شدن. و یکی از همان کارهایی هم که «قرار است» انجام دهیم مردن است. قبول دارید؟ مثل یک فرهنگ رایج و جا افتاده، دوست داریم که برای مرگ اهمیت ویژهیی قائل شویم. فکر نمیکنم که مرگ مساله چندان بزرگی باشد. زندگی مساله بزرگی است، اما مرگ نه.
چهار: بعضی وقتها به مصالحه تن نمیدهید. برای «هزارتوی پن» سرمایه گذارهای زیادی را پیدا کردیم. هر کدامشان در مقطعی ترس و نگرانیشان را از شروع، پایان و زبان فیلم اعلام کردند. یکی از آنها به من گفت: «سرمایه فیلمت را تامین میکنم، تازه اگر آن را به زبان انگلیسی بسازی، حاضرم دو برابر به تو بدهم.» بعضی وقتها حضور هنرپیشههای آمریکایی در فیلم های اروپایی نتیجه خوبی به همراه نداشته است.
پنج: فرهنگ ما به شدت شیفته جوانی دائمی و رفاه بدون زوال است. این چه معنایی دارد؟ من سر در نمیآورم. فکر میکنم ما باید همگی شیفته پلشتی، معیوب و مزخرف بودن، آشفتگی و بیسر و سامانی و فوقالعاده بودن زندگی باشیم.
شش: وقتی بالاخره در سایت Rotten Tomatoes اولین یادداشت منفی «هزار توی پن» را خواندم، واقعاً احساس آسودگی کردم. ۳۱ یادداشت قبلی همگی از فیلم تعریف کرده بودند و وقتی یادداشت سی و دوم با آن نگاه منفی روی سایت قرار گرفت با خودم گفتم «چه عجب». امید داشتم که فیلم هر کسی را به نوعی تحت تاثیر قرار دهد. فیلم مثل «تست روانشناسی لکه» است. برخی بعد از تماشایش میگفتند: «خیلی غم انگیز و تلخ بود» و گروهی دیگر هم گفتند: «فیلم شاعرانه و امیدوارکنندهیی بود.»
هفت: همیشه از گوناگونی دیدگاهها استقبال میکنم. مثلاً برای من عجیب است که خیلیها فیلم «فرزندان بشریت» را خیلی تلخ و یاسآور میدانند. من فیلم را یک جور غریبی در حس و حال و برآمده از کتاب مقدس میبینم. چیزی مثل بهترین حکایات قدیمی کتاب مقدس درباره امید. لحظه اثیری شاعرانه فیلم همان جایی است که نوزاد با گریهاش جنگ را متوقف میکند. با وجود این صحنه، واقعاً چطور کسی میتواند حرف از تلخی و یاس آوری فیلم بزند؟
هشت: همه ما دست به خلق دنیاهایی فانتزی میزنیم. «من وکیلم»، «من دکترم»، «من جمهوریخواهم» ، «من دموکراتم»، اینها همه محسناتی موهوم و ساختگیاند. به دنبال این القاب، دست به سرکوب شخصیترین و درونیترین مقولاتی میزنیم که در قلبمان جای دارند. همان مقولاتی که با هیولاها، جنها و پریان اشباع شدهاند و با ژرفترین مسائل حیات و هستی مرتبطند.
نه: یک مخترع انگلیسی به نام «جفری پاک»، درباره تربیت و بزرگ کردن بچهها، گفته بینظیری دارد: «ما باید با بچهها مثل سفیر فرهیخته یک کشور با فرهنگ برخورد کنیم و به جای آموزش مدام ایشان(این فرض نحیف و احمقانه فرهنگمان) بکوشیم از آنها بیشتر و بیشتر یاد بگیریم.» من از ته قلب به این حرف ایمان دارم.
ده: اگر عاقل بودیم هیچ وقت پول را اختراع نمیکردیم ، مرزها را به وجود نمیآوردیم. «آلفونسو کوآرون» خیلی قشنگ گفته «وقتی از بالا به کره زمین نگاه میکنم، نمی بینم خطی کشورها را از هم جدا کرده باشد.»
یازده: تماشاگران بیش از اندازه مشتاق حضور روایت در فیلمها هستند. تعدادی از فیلمهای محبوب زندگیام، در مقام یک سینما دوست حرفهیی، هیچ خط داستانی منسجمی ندارند. من عاشق آثار «ژرژ فرانژو»، «داریو آرجنتو» و «دیوید کراننبرگ» هستم. تصاویر برخی از آثار ایشان از قصه فیلمهایشان ماندگارتر است.
دوازده: به طرزی وسواسی دفترچه یادداشت جمع میکنم. این قضیه از آنجایی شروع شد که فهمیدم «بن هکت» فیلمنامه نویس و گزارشگر همیشه همراهش یک دفترچه داشته است. سعی میکنم که هر روز بنویسم. روزی با آقایی برخوردم که اسمش «بند انگشت» (Knuckles) بود.پیش خودم گفتم چه اسم جالبی و بلافاصله آنرا در دفترم یادداشت کردم.
سیزده: یکی از مزخرفترین و فجیعترین جملاتی که میشنوید و من هم آن را به زبان آوردهام این است که: «من قانونی وضع نمیکنم، ولی از آن پیروی می کنم.» این جمله واقعاً مشمئزکننده است. شما فقط باید از قوانینی پیروی کنید که با طبیعتتان سر سازگاری دارد.
چهارده: تربیت فرزندان دشوارترین کار زندگی است. در حال حاضر دخترانم ۵ و ۱۰ سال دارند. میدانم هر وقت ۱۶ سالهشان شد به من میگویند که برو پی کارت. این قضیه برای شما هم پیش خواهد آمد.
پانزده: وقتی «هزارتوی پن» را تماشا میکنم، احساس میکنم به تماشای بهترین ساخته عمرم نشستهام. احساس خوشایندی است وقتی که این فیلم آخرین ساختهتان هم باشد.