تماشای مراسم اسکار دیگر چندان وجد‌آور نیست. کسانی که مدت‌ها ‌بود (چند وقت؟) پس از اعلام نتایج واکنش‌هایی میان حیرت وعصبانیت را بروز می‌دادند امسال نیز با دیدن یکی از قابل ‌‌پیشبینی‌ترین مراسم سال‌های اخیر(کسی در برنده شدن «فارست ویتاکر» و«هلن میرن» یا انتخاب «مرحوم» به‌عنوان بهترین فیلم شکی نداشت) احساس شوق ‌برانگیزی را تجربه نکردند. شوخی‌های بی‌مزه الن دی‌جنرس، مجری مراسم،با اسکورسیزی (که به او فیلمنامه ترکیبی «مامان گنده» و «رفقای خوب» را برای ساخت داد) و ایستوود‌ که از اسپیلبرگ خواست برای سایت «مای اسپیس» از ‌دونفر‌شان عکس یادگاری بگیرد) یا حضورش با جارو برقی و تمیز کردن زیر پای حضار، اجراهای لوس و تصنعی «آن هاتاوی» و«امیلی بلانت» و شوخی بی‌ظرافت و بدون خلاقیت این دو با«مریل استریپ» (که مثلا قرار بود فضای «شیطان پرادا می‌پوشد» را بازسازی کنند یا به زبان بهتر ادای آن را در بیاورند) و همچنین واکنش‌های کلیشه ای و بدون جذابیت لوکاس و اسپیلبرگ و کاپولا (که نشان داد بازیگران بی‌استعدادی هستند. خدایا چقدر همه چیز مصنوعی بود!) این روزها دیگر به سختی کسی را می‌خنداند. احتمالا «گی‌یرمو ‌‌دل تورو» حیرت‌زده‌ترین تماشاچی حاضر در سالن کداک بود وقتی که دید «هزار‌توی پن»  باوجود برنده شدن در سه رشته فیلمبرداری، گریم و کارگردانی هنری در گرفتن اسکار بهترین فیلم خارجی ناکام ماند. ازمراسم امسال چند چیزی که به خوب به خاطرمان می‌ماند همان اجرای «جری ‌ساینفلد» است برای اهدای جایزه بهترین فیلم مستند، پخش موسیقی در ‌آغاز صحبت «ال‌ گور» که به صورت محترمانه یعنی خفه شو!حضور پر‌شمار مکزیکی‌ها، آلمانی‌ها ، انگلیس‌ها و.(که به قول مجری  یک چند‌‌تایی آمریکایی هم درمیان‌شان بود) خوانندگی طنزآمیز سه نفره «ویل فارل»، «جان سی ریلی» و «جک بلک» و شوخی‌شان با حاضران‌،‌ بازی سایه‌ها، پوزخند «ادی مورفی» و برنده شدن اسکورسیزی که برای یک برنامه ۴ ساعته کم است.

«مارتین اسکورسیزی» سرانجام پس از عمری نامزد شدن و نشدن به حقش رسید. به هنگام شنیدن نامش از فرط خوشحالی با کلی آدم روبوسی کرد، با شوق و هیجان روی صحنه رفت وبا گفتن جمله «می‌شه یه بار دیگه پاکت رو مرور کنید!» طعنه‌اش را هم به آکادمی زد. باور کردنش برای خیلی‌ها دشوار بود که به هنگام دریافت جایزه این ‌اندازه برون‌گرایی، خشنودی و شور را از او ببینند. آیا این‌ هم یکی دیگر از بازی‌ها و نمایش‌های ساختگی اسکار بود؟ حضور طنزآمیز سوت‌های دو‌انگشتی«مارک والبرگ» و فیگور‌های طعنه‌آمیز و سر تراشیده«جک نیکلسون» در تصاویر انتهایی مراسم، این پایان خوش هالیوودی را به کام همه شیرین کرد. نمی‌دانم این مسئله واقعاً (و تاکید می‌کنم واقعا) برای چند نفر مهم بود(مطمئنم گروهی از منتقدان با بد‌جنسی دوست داشتند این اتفاق دوباره نمی‌افتاد تا باقدرت بیشتر به اسکار تشر بزنند و خوشحال باشند که اسکورسیزی اعتبارش را دارد از جای دیگری کسب و می‌کند و به این بازی نیاز ندارد)، ولی نوشته‌های منتقدان غربی نشانی از خوشحالی بی‌‌حد و حصر دوستداران و سینما‌دوستان شرقی او نداشت. با اینکه خوشحالی و ذوق‌‌زدگی‌ اسکورسیزی طبیعی‌ترین، قابل لمس‌ترین و مهمترین بخش مراسم بود، خبرهای فردا صبح شبکه‌ تلویزیونی «E! Entertainment» شبکه‌ای که تمام برنامه هایش به هالیوود و ستاره‌ها اختصاص دارد) به پوشش مدعوین، قضیه بازپروری «بریتنی اسپیرز»، ماجراهای دنباله دار پس از مرگ «آنا نیکول اسمیت» و حضور نداشتن «برد پیت» و«آنجلینا جولی» در مراسم محدود شده بود.البته برنده شدن اسکورسیزی و ماجراهایی از این قبیل که کمی فراتر از بازیگر‌ها و خواننده‌هاست، اصلا و ابدا در خط‌‌مشی آن شبکه نیست و بماند که قضیه اسکورسیزی دو ‌روز بعد از پخش مراسم از همه شبکه‌های خبری و تلویزیونی محو شد. ما هر ‌سال به تماشای این بازی ادامه می‌دهیم چون احساس می‌‌کنیم باید این‌ کار ‌را بکنیم. مراسم اسکار ‌چیزی است شبیه تمام بزرگداشت‌ها، سالگردها و روزهایی که هر ‌ساله با بهانه یا بی‌بهانه، و با‌‌فکر و بی‌‌فکر همه را دور هم جمع می‌‌کند و خب برای اینکه ما هم از بقیه عقب نیفتیم با جدیت‌ آنرا دنبال می‌کنیم، همان‌طوری که با حرص و ولع دی‌وی‌دی  فیلم‌های روز را نگاه می‌کنیم. شاید پس از فاصله گرفتن از‌ آنها کمی به ‌خودمان بیایم و  فکر کنیم که این جریان به کدام بخش زندگی دیوانه‌وار و پر ‌از ترس، نگرانی‌، بی‌ثباتی و خستگی و روزهای بی‌‌آینده ما می‌چسبد. اسکار را می‌بینیم که فراموش کنیم.«دیوید تامسون»، منتقد مشهور و فکور انگلیسی‌، در مجموعه مطالبی که در سایت و روزنامه «گاردین» منتشر شد، مراسم اسکار را از زوایای مختلف به نقد کشیده است. نوشته زیر نگاه طنزآمیز اوست به قضیه مارتین اسکورسیزی که در تاریخ ۲۶ فوریه در وبلاگ  روزنامه گاردین قرار گرفته بود. [این ترجمه و مقدمه بالا با عنوان «آخرین وسوسه مارتی» (همچنین به این لینک مراجعه کنید) در تاریخ ۲۱ اسفند سال ۱۳۸۵ در روزنامه «اعتماد» به چاپ رسید.]

ساعت دو صبح روز برگزاری مراسم اسکار است و مارتین اسکورسیزی خوابش نمی‌برد.‌‌خوشبختانه فرشته نگهبانش، «سنت مارتین» ‌(‌قدیس حامی انکار‌شدگان همیشگی و محرومان ابدی)، او را همراهی می‌کند.

صحنه اول: ساعت ۲:۲۳ سحر‌، هتل بزرگی در بورلی‌هیلز

مارتی: خودشه! دو تا ۲۳ ! اون  فیلم لعنتی جیم کری درسته! دارم همه جا ۲۳ می‌بینم. یعنی اینکه یا دوم می‌شم یا سوم. از همون اولش هم می‌دونستم اصلا نمی‌باست می‌اومدم.

سنت مارتین:‌ سکوت کن فرزندم. برو بخواب. از همان ابتدا هم می‌دانستی که می‌آیی. تو همان کسی هستی که دریافتی چگونه بیشترین نقد مثبت را نصیب خودت کنی.

مارتی: حالا این قضیه چه چیز خوبی برای من داره؟ من دارم همیشه خودم رو شکنجه می‌دم. راستش رو می‌دونی، کاشکی اصلا یه دکتر محلی بودم.

سنت مارتین: آنوقت همه بیماران تو از نگرانی و اندوه می‌مردنند .برو بخواب.

مارتی: آرامش دادن که کارته.‌ قدیسین همه ‌خوابن. من این رو خوب ‌می‌دونستم. من نمی‌خوابم.

سنت مارتین: استنباط خودت را بکن. ببین،‌ پسرم فردا چه اهمیتی دارد؟

مارتی: البته دیگه امروزه.

سنت مارتین: خیلی خب. اما تو می‌دانی، اینطور نیست؟

مارتی: من نمی‌دونم که چی می‌دونم.اصلا چی ‌رو باید بدونم؟

سنت مارتین: فیلم‌های معرکه و محشر. به قول آنها جای‌شان محفوظ است.«خیابان‌های ‌پایین‌شهر»…

مارتی:‌ آه.هه

سنت مارتین: «راننده تاکسی»…

مارتی: آره

سنت‌ مارتین: (خواب‌‌آلود)…اووم

مارتی (به سنت مارتین یادآوری می‌کند): «گاو خشمگین»؟

سنت مارتین: قصد داشتم «نیویورک‌ نیویورک» را به زبان بیاورم.

مارتی: اوه مگه دوستش داری؟ نه، واقعاً از‌ش خوشت می‌آد؟ هیچوقت نفهمیدم که تو از اون خوشت می‌‌آد. چی اون رو دوست داری؟

سنت مارتین: خب …

مارتی: برای اینکه تقریبا ازش هیچی به خاطرم نمونده.

سنت مارتین : بله به خوبی از این مسئله ‌آگاهم.

مارتی (هرهر می‌خندد): آخه اون موقع خیلی‌ عجیب‌غریب بودم.

سنت مارتین: فرزندم ، زمانی را به یاد دارم که در محافل مختلف گفته می‌شد که تو دیگر زیاد زنده نخواهی ماند. اطمینان دارم خودت نیز این را زمانه گفته بودی.

مارتی: حقیقت داره.‌حالم خوش نبود. اون وقت‌ها با خودم فکر ‌می‌کردم موقعی جایزه بهترین کارگردانی ‌رو بهم می‌دن که دیگه نفس‌‌کشیدن رو فراموش کنم.

سنت مارتین: یا حرف زدن را.

مارتی: من زیاد حرف می‌زنم . تو می‌‌خوای همین رو بگی نه؟

سنت مارتین: البته زیاد، برای کسی که مثل تو مشکل تنفسی دارد.

مارتی: ایده جالبیه. بگذریم. فهرست…

سنت مارتین: چه شد؟ می‌دانی‌، من‌ به خواب نیاز دارم .فردا باید از‌تو محافظت کنم.

مارتی: فهرست فیلم‌های معرکه‌ای که خیلی وقت پیش باید براشون اسکار‌می‌گرفتم. منظورم اینکه الان بحثمون رو تموم نکن.

سنت مارتین: آه.خب، «رفقای خوب»

مارتی: ادامه بده

سنت مارتین: من به شدت خوابم می‌آید.

مارتی: می‌خوای رو رفقای‌خوب تموش کنی؟ اونوقت اسم خودت رو هم فرشته‌ نگهبان گذاشتی؟

سنت‌مارتین: پنج‌تاست، فرزندم. پنج‌فیلم. و فکر‌می‌کنی چه کسان دیگری جایزه اسکار بهترین کارگردانی نصیبشان نشده است… هیچکاک،‌ هاکس،‌ لوبیچ،…(مثل زمان شمارش گوسفندان،به خواب می رود)

 

صحنه دوم: مارتی و سنت مارتین در صندلی عقب لیموزین کنار هم نشسته‌اند.‌ مقصد‌شان سالن کداک است و در ترافیک گیر‌کرده‌اند.

مارتی: من چی بهت گفتم! ما هیچوقت نمی‌رسیم. درست عین‌ شروع فیلم «هشت‌ و نیم» شده‌.ساعت چنده؟

سنت مارتین: سه و بیست و ‌سه دقیقه.

مارتی: همون اول بهت چی ‌گفتم؟

سنت مارتین: همه ساعت‌ها روی بیست ‌و ‌سه تنظیم شده‌اند. این‌ها همه ادا و اطوار پوچ آن فیلم است.

مارتی: واقعا؟ چه باحال.راستی من چرا از اینجور تبلیغ‌ها برای فیلمام استفاده نمی‌کنم؟

سنت مارتین: ما زود رسیدیم.

مارتی: جدی؟ چقدر نزدیکشیم؟

سنت مارتین: دو یا سه ساختمان کمتر یا بیشتر.

مارتی: می‌دونی می‌خوام یه حقیقتی رو صادقانه بهت بگم. وقتی سوار لیمو شدم می‌دونستم همین که به راننده بگم برو به سمت ملیبو، می‌ریم که خوش بگذرونیم. بی‌خیال اسکار. منظورم اینکه مگه من به اونا مدیونم؟ دیگه چندبار ببازم و هی مثل یه بازنده محترم و مودب براشون لبخند بزنم.

سنت مارتین: خب این ماجرا، درباره بازیگری درس‌های فراوانی را به تو آموخته است.

مارتی: و ریاضت نفس. این رو ابدا فراموش نکن.

سنت مارتین: من این را فراموش نمی‌کنم. ولی تو اصلا حرفی به راننده نزدی.

مارتی: نزدیک بود بهش بگم.

سنت مارتین: این نیز درام توست. و شاید هم ملودرام؟ من فراموش کرده‌ام.

مارتی: بهت می‌گم ملودرام یعنی چی. امروز «سید جنیس»، ‌رئیس آکادمی، با هام تماس گرفت. صندلیم یکی از بهترین ‌جاهای ممکنه و دقیقا تو دید دوربینه.

سنت مارتین: واقعاً لیاقتش را داری.

مارتی: خواهش می‌کنم.‌آره هر‌وقت می‌خوان از یه بخشی خلاص بشن خب مارتی هست دیگه. کوچیک و جمع‌وجور با مو‌های خاکستری، میخ شده به صندلیش، مشغول بازی با تسبیحش.

سنت مارتین: یقین دارم آنها این تصاویر را از همان ‌آگهی تبلیغاتی گرفته‌اند که برای خط هواپیمایی آمریکن اکسپرس ساخته بودی.

مارتی: داری به من نگاه می‌کنی، یا ‌که چی؟ فقط من اونجا ‌هستم؟ حالا همه می‌گن مارتی رو ببین، داره از دلواپسی و دلهره دیوونه میشه.

سنت‌ مارتین: می‌توانی وانمود کنی که خوابیده‌ای.

مارتی: چی!

سنت مارتین: خوابی آرام. یا اینکه خودت را به کتاب خواندن مشغول کنی.

مارتی: دیوونه شدی؟ من باید نشون بدم که این قضیه برام مهمه. اگه این کارو نکنم‌،‌ اونا دیگه نمی‌تونن پوست صورتم رو بکنن. تو اصلا نمی‌دونی کاتولیک‌ بودن یعنی چی!

سنت مارتین: مرا ببخش، مردپیر. این صفت جدید قدیسین است- ما باید خنثی و بی‌طرف باشیم.

مارتی: یه سوئدی لعنتی ، این اون چیزیه که تو هستی!

سنت مارتین : آرامش را بر ‌وجودت حاکم کن. «آی‌پد» داری؟ اگر داری، می‌توانیم باهم به اپرا یا موسیقی دیگری گوش بدهیم.

مارتی: حالا موقع اعلام بهترین کارگردانی من باید چی‌ کارکنم؟

سنت مارتین: می‌توانی با پیتر اوتول حرف بزنی. اگر امشب را از دست بدهد، هشت باری ‌می‌شود که دستش به اسکار نرسیده است.

مارتی: اون امشب می‌بازه. فارست ویتاکر انتخاب منه. می‌دونی کی باعث شد فارست پاش به سینما باز بشه و بعدش گل کنه؟

سنت مارتین: نه اطلاعی در این باره ندارم

مارتی: من. تو فیلم «رنگ پول». همونی که پل نیومن به خاطرش اسکار برد.

سنت مارتی: فکر‌می‌کنم آن‌ را فراموش کردم.

مارتی: پل قبل از اینکه با فیلم من اسکار بگیره، شش بار اسکار رو از دست داده بود.

سنت مارتین: شش؟ دو ضرب در سه.

صحنه سوم: سالن کداک. مارتی وحشت‌زده و نگران در صندلی انتهایی ردیف جلو نشسته است.

مارتی: می‌بینی!هر‌تصویری که از تماشاچی‌ها نشون می‌دن من توش هستم.

سنت مارتین: شاید قرار است برنده شوی، پیرمرد.

مارتی: برای‌ «مرحوم»؟ تو می‌خوای من برای این برنده بشم؟ ‌فکر‌می‌کنی منظورت رو نفهمیدم؟ ‌فکر می‌کنی احمقم؟

سنت مارتین: البته درباره برنده بهترین فیلم شدن «مرحوم» نیز شایعاتی به گوشم خورده است.

مارتی: این دیگه ننگ و خفته. برای «راننده‌ تاکسی» اصلا نامزد نشدم اونوقت به خاطر «مرحوم» برنده بشم؟ این توهین‌آمیز نیست؟ من اینجا نمی‌مونم.

سنت‌ مارتین: نمی‌توانی. لیمو‌‌زین تو تا چهار ساعت دیگر بر‌نمی‌گردد.

مارتی: نمی‌تونم اینجا بشینم و این وضعیت احمقانه رو تحمل کنم. می‌دونم قصدشون چیه. وقتی خوب من ‌رو روی صندلیم زهره‌ترک کردن اعلام می‌کنن که:«و اسکار تقدیم می‌شود به… استفن فریرز»

سنت‌ مارتین: اووم. چه‌ کسی در‌آن چند ردیف عقب‌تر نشسته است؟

مارتی: اون فرانسیسه، فرانسیس فورد ‌کاپولا

سنت مارتین: و چه کسی کنار او نشسته؟

مارتی: اون یکی هم جورج لوکاسه.

سنت مارتین: در‌عجبم که چرا ایشان اینجا هستند.

مارتی: چی‌ می‌خوای بگی؟

سنت مارتین: ایشان را می‌بینم و از خود می‌پرسم آنها برای چه به اینجا ‌آمده‌اند؟

مارتی: فکر‌کنم قراره یه جایزه رو هم اونا به برنده بدن.

سنت مارتین: اما کدامش را؟

مارتی: اوه خدای من!

سنت مارتین: دو‌زاری‌ات افتاد؟

مارتی: منظورت اینه که یعنی؟

سنت‌ مارتین: حال از زبانت نپرد. معتقدم سرانجام خوبی است. اینگونه فکر نمی‌کنی؟

مارتی: یا مسیح مقدس! زبونم بند اومده.

سنت مارتین (با‌خود‌): البته این یکی را شک دارم.

مارتی ساکت نشسته و سپس به آرامی اشکش جاری می‌شود. و این تنها به خاطر برنده شدنش نیست بلکه همراهی دو همکار قدیمی‌اش نیز احساسات او را منقلب کرده است. او دریافته که حالا دیگر مهم نیست که دارد به خاطر «‌مرحوم‌» جایزه می‌‌گیرد. این جایزه به خاطر همه عمرش است. اما با اینحال کمی به فکر فرو می‌رود و بدگمانی طبیعی‌اش بر احساسات دیگر او غلبه می‌کند.

مارتی: می‌دونی معنی این چیه؟

سنت مارتین: این که آنها تو را بی‌اندازه دوست دارند.

مارتی: این‌ حرف رو به من نزن. پس اونا اینجا هستن. فرانسیس از فلوریدا کوبیده اومده اینجا.

سنت مارتین: خب؟

مارتی: از قبل هماهنگ شده. اونا می‌دونستند که قراره من جایزه رو بگیرم.

سنت مارتین: احتمالا!

مارتی: تو به من بگو . تو قدیسی. تو خبره‌این چیزایی. ولی اگه از قبل هماهنگ شده، من الان باید اینجا باشم؟

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

6 + نوزده =