اشاره: متن زیر، ترجمهای است از نوشته «جاناتان رامنی» در روزنامه «ایندیپندنت» به مناسبت «شصتمین دوره جشنواره فیلم کن» که در ستون «ده فرمان» روزنامه «اعتماد» در تاریخهای ۱۱، ۱۸ و ۲۳ تیر سال ۱۳۸۶ با عناوین «مضحکه اسطورهیی»، «مجلس جشن هیولاها» و «خاستگاه مبهم چهرههای جهانشمول» در سه قسمت به چاپ رسید.
کن: سطحینگری، بیمایگی، شیفته زرق و برق، مرعوب ستارهها؟ این فکرها را دور بریزید. خب البته حقیقتش را بخواهید در تقویم رسانهها، کن طولانیترین و پرریخت وپاشترین شانسی است که هر ساله نصیب عکاسها میشود، جشنوارهای که ولخرجیها و گشادهدستیهای پرهیاهو، مهیج و تبآلودش دیگر «اسکار» را به چیزی مثل مهمانی خودمانی بعد از اهدای جایزه صلح نوبل بدل کرده. اگر به عکسهای یادگاریی که در سال ۱۹۹۷ به مناسبت پنجاه سالگی کن منتشر شد نگاه کنید، پیش خودتان فکر میکنید که ۹۹ درصد این جشن بزرگ فقط مختص ستارههای نوظهور یا کشف نشدهای بود که دست در دست غولها و بزرگان سینما اینجا و آنجا می پلکیدند یا به همراه «رابرت میچم» در سواحل کن مشغول بدننمایی بودند (اسم آن بازیگر «سیمون سیلوا» بود. او در سال ۱۹۷۵ درگذشت اما نامش تا ابد در مسابقات اطلاعات عمومی تکرار میشود.) کن هراندازه که جایگاه روشنفکرانهتر و متعالیتری برای خودش دست و پا کرده و هر چقدر که کارگردانهای صاحب سبک و مولف را آن را ملک شخصی خودشان میدانند، اما باز به پیرمردهای رسمیپوش جدی و اصیلی که پشتکارشان مثال زدنی است و یا حتی مردان جوان آلامدی که با لباسهای ابریشمیشان بر سواحل مدیترانهای این شهر جلوه فروشی میکنند، تعلق ندارد.
این «زنان» هستند که دغدغه همیشگی و فکر و ذکر دائمی این جشنواره به حساب میآیند. بههر حال این حقیقتی انکارناپذیر است که بازیگران زن هرچقدر هم که کیفیتبازیشان ستودنی یا پرسونایشان معتبر و وزین باشد باز این انتخاب درست لباسهایشان و طرز لبخندزدنشان روی پلههای کاخ جشنواره است که میتواند ساخت یک فیلم، فضای یک رویداد رسانهای یا شمایل یک ستاره را کاملا دگرگون کند. مسلما این گفته تنها مختص ستارگان دلربا و جذابی چون «شارون استون»، «مونیکا بلوچی» یا «دایان کروگر» نیست که همچون «هلن تروا» به جشنواره ۲۰۰۴(چیزی در حد مضحکه همان قصه اسطورهای) قدم گذاشتند و امسال نیز همچون محبوبان شب اختتامیه در آنجا حاضر شدند. این حرف حتی درباره«بیورک» وآن لباس دادائیستیاش هم که در جشنواره سال ۲۰۰۰ در مراسم پوشیده بود، صدق میکند. او به خاطر بازی در فیلم «رقصنده در تاریکی» که جایزه نخل طلا را از آن خود کرد به کن آمده بود. جشنواره حتی زن فاضلمابی چون «تیلدا سوئینتن» را هم از ویِژگیها و دنیای خاص خودش بینصیب نگذاشت: وظیفه هیئت داوران و حضور الزامی آنها در روی صحنه ،آوازه او را به عنوان یکی از شمایل ناخواسته و نامعقول دنیای مد بیش از پیش بر سر زبانها انداخت. و اصلا همین زنان باشکوه و نامدار و پرجلوه هستند که به کن کیفیتی اسطوره و افسانهای بخشیدهاند: برندگان جوایز، یا تنها تحسینشدهها، زنانی که بیشتر به تاریخ سینما تعلق دارند تا یک فیلم خاص، همانهایی که شهرت ابدی و اعتبار فناناپذیرشان برآمده از فیلمهایی به شدت جدیای بود که در شهرهایی نه چندان جدی ساخته شده بودند.نوشته زیر [چاپ شده در تاریخ ۱۳ مه در روزنامه ایندیپندنت] مرور کوتاهی است به برخی از قهرمانهای آثار سینمای هنری که تاریخ کن را رقم زدند و کن تاریخ زندگیشان را شکل داد.
در دهه ۵۰ و اوائل دهه ۶۰ سینمای ایتالیا تمامی جشنواره کن را تسخیر کرده بود. نام «سوفیا لورن» در سال ۱۹۵۴ به عنوان ستاره پرشور و جذاب آن سالها دهان به دهان میچرخید و ۱۲ سال بعد اسمش بر صدر فهرست اسامی هیئت داوران خودنمایی میکرد. لورن در سال ۱۹۶۱ با کسب جایزه بهترین بازیگر زن به خاطر بازی در «دو زن» ویتوریو دسیکا، برنده کلید شهر شد. «ژان پولان» در نقد تحسین آمیزش بر آن فیلم گفت : «هیچکس نمیتواند مثل او جیغ بکشد». اما او در همان سال رقیبی جدی را هم در کنار خود دید. «کلودیا کاردیناله» قلمرو او را به خطر انداخت. او در جشنواره کن با دو فیلم «La Viaccia»و «دختری با چمدان» (که اخیرا دوباره به مورد توجه همه قرار گرفته) حاضر بود. کاردیناله در آن سال با آن کلاه و لبخندی که به صورت داشت به احتمال بسیار زیاد بیشترین سوژه عکاسها شده بود. اما فیلمی که اوج ظهور را در خود داشت و همه را مقهور خودش کرد شاهکاری بود از ویسکونتی با نام «یوزپلنگ» که در سال ۱۹۶۳ به نمایش درآمد. حضور او و «برت لنکستر» و یک یوزپلنگ درکنار ساحل دریا نمونه کلاسیک یکی از همان بختهای طلایی است که در کن نصیب عکاسها میشود. او در سال ۱۹۸۲ به همراه«کلاوس کینسکی» بخاطر بازی در «فیتزکارالدو» (ورنر هرتزوگ) به کن بازگشت. او محتملا در کنار یوزپلنگ بیشتر احساس امنیت میکرد تا کینسکی.
در سال ۱۹۵۶ حضور تاثیر گذار«دایانا دورس» با فیلم «تسلیم شب» (یا «گناهکار موطلایی»، که برگردانی تصویری بود از زندگی روث الیس– آخرین زنی که در انگلیس اعدام شد) در جشنواره کن، در ذهن همگان ماند، با اینحال دهه شصت، دورانی است که کن به محل درخشش ستارگان زن سینما تبدیل شد. موفقترین آنها «ونسا ردگریو» بود که دوبار در سالهای ۱۹۶۶ و ۱۹۶۸ به ترتیب برای «مورگان: بیمار مناسبی برای درمان» و «ایزادورا» جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره را از آن خود کرد. علاوه بر این دو فیلم، در سال ۱۹۶۷ او به خاطر هنرنمایی در اثر شورانگیزو برنده نخل طلای آنتونیونی، «آگراندیسمان»، که ماجراهایش در لندن اتفاق میافتاد، بار دیگر در کن حاضر شده بود. یادمان نرود که به غیر از او به «سامانتا ایگار» (بهترین بازیگر زن در سال ۱۹۶۵ به خاطر ایفای نقش در فیلم «کلکسیونر» ویلیام وایلر) هم اشارهای بکنیم. و همچنین فراموش نکنیم که در سال ۱۹۶۲ «ریتا توشینگهام» نیز با اولین حضورش و برنده شدن جایزه بازیگری به همراه بازیگر مرد مکملش «موری ملوین» به خاطر فیلم «طعم عسل» به همه نشان داد که انگلیسیها نیز موج نوی جوانان خودشان را دارند. توشینگهام، این چهره پریوار درامهای تلخ خانوادگی/ کارگری (kitchen-sink drama)، در سال ۱۹۶۵ با بازی در فیلم «مهارت… و نحوه به دست آوردنش» (ساخته ریچارد لستر) به کن بازگشت همان فیلمی که به بازیگر تازهکار انگلیسی اجازه داد (که با ایفای نقش حاشیهای یک اسکیباز آبی) با لباس شنا جلوی دوربین عکاسان قرار بگیرد. ای وای ببخشید اشتباه شد، منظورم بانوی معظم «شارلوت رامپلینگ» بود.
احتمالا فکر میکنید در میان موفقترین و مشهورترین ستارگان زن سینمای فرانسه، کن بدون هیچ حرف و حدیثی تنها از آن «بریژیت باردو» یا «کاترین دنو»ی همیشه شکوهمند بود. البته کن هیچگاه حضور متناوب این دو را فراموش نمیکند، با این وجود مطمئنا «ایزابل آجانی» در میان همه بازیگران زن فرانسوی باکلاسترین و مطرحترین است. او در سال ۱۹۷۶ در همراهی با«رومن پولانسکی» و بازی در فیلم بیمانند و بیاندازه غریب و وحشتناک او، «مستاجر»، تمامی کن را مبهوت و زیر و رو کرد. سپس در سال ۱۹۸۱ به خاطر ایفای نقش در دو فیلم برنده بهترین بازیگر زن شد: اولی اثر اروتیک موقر «جیمز ایوری» ( با نام «کوارتت») و دیگری «تسخیر» فیلم بینهایت افراطی و دیوانهوار «آنژی ژووافسکی» با جمله مشهور و تبلیغی:«اون زن در خلوتش با یک هیولا رابطه عاشقانه دارد.» که درآن در “نهادش” با موجودی اختاپوسمانند به کشمکش و کلنجار و درگیری مشغول بود. در سال ۱۹۹۴ نیز بازی او در فیلم «ملکه مارگو»، خونبارترین و وحشیانهترین فیلم تاریخی که تا به امروز در بخش مسابقه کن به نمایش درآمده است، مورد تشویق و تقدیس همه قرار گرفت. این روزها ، با اینکه آجانیِ گریزپا و ناپیدا به ندرت در فیلمی ظاهر میشود و کمتر تصویری از او به نمایش درمیآید، همچنان محبوب نشریات و رسانههای فرانسوی است. او در سال ۱۹۹۷ رئیس هیئت داوران بود.
«مونیکا ویتی»، ستاره و بت فیلمهای هنری دهه شصت، که پیچیدهترین و اسرارآمیزترین سیمای سینمای اروپا را داشت، در یکی از غریبترین و پیچیدهترین فیلمهای آن دهه نیز به ایفای نقش پرداخت. ویتی منبعالهام «میکلآنجلو آنتونیونی» بود و بازیگر فیلم جریانسازش – «ماجرا». نمایش فیلم در بخش مسابقه کن در سال ۱۹۶۰ با اعتراض شدید تماشاگران همراه شد. روایت کشدار، طولانی فیلم و پرهیز از قصهگویی سرراست و خطی تماشاگران را گیج و کلافه کرده بود. با اینحال بعد از یک سال منتقدان به هوشمندی ژرف فیلم اعتراف کردند و درایت بنیادی آن را ستودند و ویتی نیز به عنوان یگانه بانوی آثار بینظیر اگزیستانسیالیستی دهه ۶۰ تثبیت و شمایل مرسوم این فیلمها شد. او و آنتونیونی دو سال بعد با فیلم «کسوف» به کن بازگشتند، در سال ۱۹۶۶ نیز با تفنگ و لباس […] در فیلم مضحک جوزف لوزی «Modesty Blaise» بازی کرد، در سالهای ۱۹۶۸ و ۱۹۷۴ جزو هیئت داوران بود و درسال ۱۹۹۰ هم با تنها ساختهاش، «رسوایی پنهان»، در جشنواره ظاهر شد.
«ژانگ ییمو» در سال ۱۹۹۰ با فیلم «ژو دو» در جشنواره کن حاضر شده بود. ملودرارمی به معنای واقعی پرشور و پرحرارت، تکاندهنده و غمانگیز با فیلمبرداری درخشان و تصاویر به غایت زیبای پارچههای سرخ رقصان در آسمان. تلخترین و دردآورترین شرح و توصیفی که در سینما بینظیر و ناب جلوه میکرد. «گنگ لی» با بازی در چنین فیلمی به عنوان نماد بازیگری جهانی که از چنین ظهور کرده بود در ذهن همه حک شد. او با بازی در«مثلثهای شانگهای» (ژانگ ییمو) و «وداع با محبوبم» (چن کایگه) و فیلم آیندهنگرانه «ونگ کاروای»، «۲۰۴۶»، و همچنین قرارگیری در کنار دیگر ستارههایی که روی بیلبوردهای نصب شده در شهر کن به تبلیغ لوازم آرایشی «L’Oréal» میپرداختند، همچنان به حضور تحسینبرانگیز و مسحورکنندهاش در این جشنواره ادامه داده، اگرچه این روزها اهمیت و برتری و اقتدارش هم با ظهور «ژانگ زییی» افسونگر و رزمیکار دارد به مخاطره میافتد. «گنگ لی» با اینکه اخیرا در تازهترین اثر حماسی ژانگ ییمو، «نفرین گل طلایی»، به ایفای نقش پرداخته اما حضور او در هالیوود و بازی در «میامی وایس» – به نقش یک زن تبهکار – یا ایفای نقش شخصیتهای ژاپنی در فیلم «خاطرات یک گیشا» و «ظهور هانیبال» از دوران اوج بازیگریاش و تواناییهایی که او را به چنین جایگاه اسطورهای رساندهاند، کمتر نشانی در خود دارد.
«په»، که طرفدارن اسپانیاییاش با این نام صدایش میزنند، بهواقع بازتاب یکجور بیقاعدگی، نابهنجاری یا غرابت است. کن در معرفی و شکلگیری و ظهور او هیچ نقشی نداشت اما در احیاء و اوجگیری دوبارهاش چرا. او پیش از حضور بیثبات و معذباش در هالیوود، و قرارگرفتن در جلوی دوربینها با کسی تا اندازهای هم نام خودش بود [تام کروز] در اسپانیا بازیگر بزرگ و شناخته شدهای به حساب میآمد. حضورش در فیلم شب اختتامیه سال ۲۰۰۵ «کروموفوبیا» نیز کماهمیت بهنظر میرسید: جیغهای کروز بر سر «ریس ایفنس» آنهم به لهجه مندرآوردی کاکنیاش چیزی نبود که در خاطرهها بماند. و بعد این«آلمودوار» بود که با فیلم خوشجلوهاش «بازگشت» از راه رسید و کروز هم با فوقالعادهترین و چشمگیرترین حضورش در آن خودنمایی کرد. پارسال او به همراه بقیه بازیگران زن فیلم برنده جایزه بهترین بازیگری شد. شخصیت برجسته و نظیرگیر و پر سرو صدای اول فیلم که کروز نقشش را بازی میکرد مادر بیاندازه شیک پوش شدیدا جذابی بود که بحرانی مخاطرهآمیز زندگی روزمرهاش را برهم زده بود. این شخصیت دلربا خاطره شیرزنان جذاب راسخ و تسخیرناپذیر فیلمها را، از «جوآن کراوفورد» گرفته تا «آنا مانیانی»، برایمان تداعی میکرد.
«ناستازیا کینسکی» دختر مرد وحشی بیمهار، کلاوس کینسکی، به نوعی در زمره ضد ستارههایی بهحساب میآید که کن عاشق و شیدایشان است: یک چهره به معنیواقعی جهانشمول، با خاستگاهی به شدت مبهم، غریب و نامانوس (در واقع یکی از بخشهای معمولی برلین). کینسکی ستاره جذاب و افسونگر خوشسیمای آثار هنری دهه هشتاد بود که پرسونایی داشت ناآرام، درندهخو، نه چندان پایبند به معیارهای رایج اخلاقی، اما بهطرزی غیرعادی شکننده و آسیب پذیر. او که با بازی در فیلم «تس» رومن پولانسکی در سال ۱۹۷۹ توجه همه را برانگیخته بود، در سال ۱۹۸۳ به خاطر ایفای نقش در«The Moon in the Gutter» ساخته «ژان ژاک بنکس» که در آن زمان دیگر محبوب منتقدها شده بود، روزهای بد و سختی را در کن تجربه کرد. آن فیلم در کن شدیدا مورد انتقاد منتقدان قرارگرفت، اما چه اهمیتی دارد؛ در کن هیچکاری بهتر از تخریب و به لجن کشیدن یک فیلم و فحش دادن به آن نمیتواند برای کارگردانهای خوش ذوق و با سلیقه و پیرو مد روز معروفیت و شهرت به بار بیاورد. کینسکی سال بعدش با حضور در فیلم «پاریس، تگزاس» ویم وندرس – که بیتردید بهترین لحظلات عمر سینماییاش را در آن به نمایش گذاشت ـ و برنده شدن نخل طلایی آن اثر، انتقامش را از کن گرفت. و در عصر نمایش فیلم هم لباس گلوگشادی به تن کرد که هیچکس انتظارش را نداشت و همه را شگفت زده و کلی سرو صدا به پا کرد.
… و امسال؟
امسال بیهیچ تردیدی این چهره فوقالعاده جذاب و اغواگر هوشربای «ایشیا آرجنتو» بود که فلاش دوربینها را از کار انداخت. نسخه بهتر از اصل «ناستازیا کینسکی» او که سال گذشته گستاخی پلیدش را با فیلم «ماری آنتوانت» به کن آورد امسال با سه فیلم حاکم بلامنازع جشنواره بود. او علاوه بر بازی در جدیدترین ساختههای «الیویه آسایا» (Boarding Gate) و «آبل فرارا» (Go Go Tales)، در فیلم کاترین بریا، «آخرین معشوقه»، هم با ایفای نقش یک زن افسونگر قرن نوزدهمی حضوری مناقشهانگیز و جنجالی داشت. البته «سامانتا مورتون»، بازیگر دمدمیمزاج انگلیسی، نیز با سه فیلم در جشنواره حاضر بود که البته هیچکدامشان در بخش مسابقه شرکت نداشتند. بازی در نقش «مریلین مونرو» در فیلم «آقای تنها» قطعا همان چیزی است که عکاسها آرزویاش را داشتند. البته همانطور که خوب میدانید پاپاراتزیها عاشق دخترکان معصوم هستند و خب «نورا جونز» بیقید و بند که فیلم وونگ کاروای،«شبهای بلوبری من»، اولین تجربه بلند سینماییاش هم به حساب میآمد، بهترین سوژه به نظر میرسید.