اشاره: نوشته زیر یادداشت بلندی است که به مناسبت نمایش عمومی فیلم «مرد عنکبوتی ۳» به کارگردانی «سم ریمی» در تیر سال۱۳۸۶ در روزنامه «شرق» در دو شماره با عنوان «همه به کمک نیاز دارند» به چاپ رسید.
دیر زمانی است که سالهای سینمایی دوران ما بدون نمایش اقتباسهاس تصویری کمیک استریپ/بوکها (داستانهای مصور)، دیگر به پایان نمیرسند. به زمانه جدیدی قدم گذاشتهایم. دیگر لازم نیست برای تماشای دوباره و چندباره ماجراهای شگفتانگیز و سرگرمکننده قهرمانهای شکستناپذیر و فناناشدنی عصر حاضر در انتظاری چندساله بهسر ببریم، بعد از دیدن چهره تکراری آنها (و بخصوص ابرقهرمانهای سالهای دور) سرخورده یا خوشحال بشویم و بعد با خودمان فکر بکنیم که آنقدر صبر ارزشش را داشت یا نه. در این دوران اصلا صبر معنایی ندارد. پردههای سینما هر چهارماه یکبار نسخه جدیدتر و با کیفیتتری از قهرمانهای شناختهشده (و بعضا ناشناخته برای بیگانگان با فرهنگ همهگیر کمیکبوکها و شخصیتهای ریز و درشتشان) را نشانمان میدهند. قهرمانهای جدیدتری هم در راهند. شاید ابعاد مختلف شخصیتشان، دنیای پرآشوب و بیسروسامانی که درش زندگی میکنند، دشمنان بدطینت و بیرحم روبرویشان و جماعت ترسو ونگونبخت و بیپناهی که در این دنیای سیاه و بیقانون زندگی میکنند و در تمام این سالها همچنان خودشان را محتاج حضور آنها میدانند، تفاوت چندانی نکرده باشند، با اینحال تا آمدن قهرمانهای محبوبتر و قویتر و بزرگتر، جای خالیشان را پر میکنند. ساختن یک «بتمن» و «سوپرمن» دیگر به مانند گذشتهها برای هالیوود خیلی انرژیبر و شاق نیست. اخبار سالانه آثار اینچنینی این روزها به خبر ماهانه روزنامهها و مجلات و رسانههای دیگر تبدیل شدهاست. صف قهرمانهای در نوبت ساخت دارد طولانی و طولانیتر میشود و احتمالا تا چندسال بعد بهمانند دیگر ژانرها، هرماه یکی از آنها را خواهیم دید. اشتیاق تماشاگران برای تماشای قهرمانهای دستساز زمانهشان روی پرده سینما و اشتهای تمام نشدنی استودیوها برای تولید و ساخت فیلمهایی با محوریت آنها بهنوعی در دل خودش همان تعریف قدیمی و عملی «صنعت سینما» را هم پنهان کرده: یک چرخه تماما اقتصادی تولید-مصرف و عرضه-تقاضا با مجلاتی (وکتابهایی) که ماهانه یا بعضا هفتگی نوشته و فیلمهایی که هر ساله از رویشان ساخته میشوند، محصولات جانبی انبوهی (همچون بازیهای کامپیوتری، اسباببازیها، عروسکها، لباسها وخوراکیها) که به فروش میروند، برنامههای تلویزیونی که تولید میشوند، مجلههای سینمایی که خبرها و ماجراهای پشت صحنه و مهمانیها و مراسم را پوشش میدهند، پولهایی که از جیبخریداران می رود و کیسههایی است که در طرف دیگر پر میشود، سرمایهگذاریهایی که برای آثار و تولیدات موفقتر بعدی صورت میگیرد، دوربینها و سختافزارهایی جدیدی که ساخته میشوند، نرمافزارهای کامپیوتری جدیدی که طراحی میشوند، فنآوری جدیدی که شکل میگیرد، سریدوزیهایی که انجام میشود، و چرخهای که میگردد و میگردد و این همه پول و شغل و سرمایه تولید می کند.
ساخت و عرضه بهتر و جذابتر (و به بیان درست استانداردتر) این محصولات عملا استودیوها را به رقابتی تمام عیار واداشته. سیل کارگردانهای توانمند و باشعوری که با ساختههای اول و دومشان سینما دوستان را مبهوت کردند و مژده خلق فیلمهایی بدیعتر و خلاقانهتر و کارنامه پربارتری را در آینده میدانند، ولی بعدها برای ساخت بزرگترین پروژههای کمیک استریپی بهکار گرفته شدند نشان میدهد که این رقابت تا چه اندازه جدی است. این کارگردانها در برابر وسوسه جدا شدن یا نشدن از دنیای نیمه مستقل خویش، رسیدن به شهرت و ثروت، عملیساختن تمام رویاهای دوران کودکیشان و همچنین کار با قویترین ، کارآمدترین، ثروتمندترین ،حرفهایترین و پشرفتهترین دم و دستگاه فیلمسازی دنیا منشگوناگونی را برگزیدهاند. مقایسه فیلمهای اولیه و آثار متاخرتر و پروژههای آینده یا به سرانجام نرسیده کارگردانهایی مثل «برایان سینگر»،«روبرت رودریگس»، «دارن آرنوفسکی»، «گیرومو دلتورو»، «کریستوفر نولان» به خوبی گویای تغییر سبک کاری ایشان در طول زمان و در پیوند با هالیوود است.(البته ذکر این نکته هم ضروری است که دنیای کمیکبوکها در روی پرده تنها به قهرمانها/ضد قهرمانها محدود نشده. آثار مستقلی چون «دنیای شبح» یا «شکوه آمریکایی» که با آدمهایی به شدت معمولی سرو کاردارند، یا حتی فیلمی مثل «تاریخچه خشونت» در این سالها همگی اقتباسهایی سینمایی از داستانهای مصور بودهاند و همگی در زمان نمایششان در فهرست ده فیلم برتر منتقدان قرار گرفتهاند)
بحث درباره برندهها و بازندهها یا موفقیت و شکست کارگردانها در این رقابتهای هرساله چند وقتی است که به کار عبثی تبدیل شده. برای واژههای فوق تعریف درستی نداریم. نمیدانیم آیا کارگردانها هم مثل تهیهکنندگان به اهداف خود رسیدهاند یا نه. حتی ذکر گزارهای شبیه «مسابقه قهرمانهای کمیکاستریپ و نوولهای گرافیکی امسال، با نمایش «روح سوار» و «۳۰۰» شروع بسیار مایوس کنندهای داشتند »- که برای ابتدای این متن در نظر گرفته شده بود- با فروشهای نزدیک به ۳۰۰ و ۵۰۰ میلیون دلاری این دو فیلم ( که همچنان هم ادامه دارد) و اعلام خبر ساختهشدن دنبالههای احتمالی(با وجود نقدها و نگاه منفی کارشناسان) بیشتر به حرف مفت و بیربط یا واکنشی احساسی و آنی میماند که نه تنها حسن غبن و خستگی و بیزاری در مواجهه با آنها را دو چندان میکند بلکه بیشتر به کار گفتگویی خودمانی میآید ونه چیز دیگر.
«روحسوار» یکی از همان ضد قهرمانهای (مثلا کوچکی) است که قرار بود فاصله بین «آدمهای ایکس ۳» و «سوپرمن بازمیگردد» پارسال را تا «مرد عنکبوتی ۳» و «چهار شگفت انگیز ۲: ظهور موج سوار نقرهای» را پر کند. «روحسوار» با شخصیت اول تخت، ساده، تک لایه و بدون جذابیتش که نه تماشای سویه مثبتش مفرح و امیدوارکننده است و نه طرف ظاهرا شرش وجه نو و شناختهنشدهای دارد و نه اساسا خیلی غریب و نابهنجار به نظر میرسد، شخصیتهای منفی کهنه و تاریخ مصرف گذشتهای مثل شیطان و پسر شیطان همراه با کارگزارنی که دوتایشان در همان میانههای فیلم از بین می روند وفیلم را با خلائی اساسی روبرو میکنند، اراذل و اوباشی که حضور کمرنگشان در حد کاریکاتور موجودات خبیث «گاتهام سیتی» هم نیست، فیلمنامه ضعیف و سست وبیاندازه سادهانگارنهاش و بازیهای مزخرف «نیکلاس کیج» و«اوا مندز» (که تصاویر فیلم به خوبی تنها دلیل حضور تحمیلیاش را فریاد میزنند واحتمالا امسال کاندید تمشک طلایی خواهد شد)، به ترکیب بیاصالتی تبدیل شده است که تماشایاش این روزها نوعی شوخی توهین آمیز با تماشاگر را تداعی میکند. لحظات بیانرژی و کلیشهای فیلم و طراحی بیرمق و بیجلوه جلوههای ویژه آن، برخلاف ادعای سازندگانش معلوم میکرد که آنها نه اثرشان را جدی گرفتهبودند نه تماشاگرانشان را و حتی انگار فراموششان شده بود که در چه دورانی به سر میبرند. چرایش را نمیدانم، ولی این ابراز مدام شگفتی و دلخوری از ساخته شدن فیلمهای بنجل و بیمایه وغر زدنهای همیشگی خودش کار شگفتانگیزتری است. چرا انتظار داریم مثلا سال ۲۰۰۷ دیگر همه فیلمها به مذاقمان خوش بیاید؟ چرا نمیپذیریم و بیخیال نمیشویم؟ چرا باز با سماجت از بد بودن و چرایی بدبودن این همه فیلم حرف می زنیم. چرا عادت نمیکنیم همانطوری که مثلا این روزها دیگر از تماشای سفر عوامل سازنده «مرد عنکبوتی ۳» به مسکو جا نمیخوریم؟ جهان تغییرات اساسی کرده. چرا با آن کنار نمیآییم؟
البته تنها این برق فلاشهای خبرنگاران روسی نبود که صورتهای «توبی مکگوایر» و«کریستن دانست» را سفید کرد. سازندگان «مرد عنکبوتی ۳» چند هفته به نمایش عمومی آن با سرعتی همپای شخصیت اول فیلمشان درکلیه پایتختهای بزرگ دنیا (از برلین و پاریس بگیرید تا لندن و توکیو) ظاهر شدند و با تمام وجود برای آن تبلیغ کردند. سکوت خبری درباره ساخت و فیلم و قصه آن که دو سال و اندی به طول کشیده بود ناگهان در عرض چند ماه شکسته شد. حجم مصاحبهها و تیزرهای گوناگون و برنامههای تلویزونی و موارد تبلیغی و اشارههای گذرا- و قطعا حساب شده به خطوط اصلی ماجراهای این دفعه در عرض چند ماه آنچنان زیاد شد که عملا خواسته یا نا خواسته طراوت و تازگی و لذت شگفت زدگی در برخورد اول با آن را از بین برد.(اتفاقی که مثلا درباره «دزدان دریای کارائیب: پایان جهان» و «سیزده یاراوشن» نمیافتد) تماشاگران پیگیر و طرفداران شیفته این قهرمان قبل از نمایش فیلم خوب میدانستند این بار ازدواج «مری جین» و «پیتر پارکر» باز هم به مشکل بر میخورد، شخصیتهای منفی «مرد شنی» و «ونوم» و «جن جدید» (همان هری- دوست پارکر- که راه پدرش را در پیش گرفته) هستند، ماده سیاهی لباس مرد عنکبوتی را در بر میگیرد و او با وجه تاریک وجودش روبرو میشود و….واقعاً قرار بود دیگر از چه چیزی ذوق زده شویم یا به هیجان بیاییم؟ اصلا چه نیازی بود که ما اینهمه از فیلم جلوتر باشیم؟ (و خب کسانی که دربارهاش کمتر میدانستند در برخورد بیشتر از آن لذت بردهاند)
دلشوره منطقی و قابل درک سازندگان فیلم (با خرج ۳۰۰ میلیون دلاریشان که دیگر جای شوخی و اهمال و خطر کردن را باقی نمیگذاشت) تنها در تبلیغات آن خلاصه نشده است. زمان سنجی و یا به بیان درستتر محافظه کاری، نزدیک شدن به خواستههای مخاطبان منتظر و حساسیت بیش از اندازه آنها به شرایطی که درش قرار گرفتهاند- بخوانید گیر کردهاند- آنها را به واکنشی توجیه پذیر و در عین حال بیاندازه مخاطرهآمیز واداشت که سویه تاریک و شوم آن مثل همان ماده سیاهرنگ لزجی که آرام آرام مردعنکبوتی را در خود گرفت، اینجا کل فیلم و ذهن خالقان او را اسیر کرد، و متاسفانه برعکس قهرمانشان امکان رهایی از آن و رستگاری نهایی دشوار و نشدنی بهنظر میرسید. توضیح اتفاق پیش آمده چندان به تیزبینی بخصوصی نیاز ندارد. محبوبیت مجموعه فیلمهای «جنگ ستارگان» (که چندین دهه با همچنان دوام آورد و هر نسلی به نوعی آنرا تجربه کرد)، «آدمهای ایکس» و دنبالههایش و بویژه موفقیت و دستاوردهای هنری/اقتصادی «ارباب حلقهها» و موجی از فیلمهای موفق مثل«افسانه نارنیا» و آثار مزخرفی همچون «اِراگون» و «مسیریاب» که پس از آن ساخته شدند و میشوند و مهمتر از همه اینها کثرت فراگیر مجموعههای بیاندازه موفق تلویزیونی پر بیننده و شاهکاری چون «گمشده» (امیدوارم فرصتی بشود تا بتوانم در باره این مجموعه که تمامی استانداردهای برنامهسازی تلویزیونی را زیر و رو کرده و به یک کالت تمام عیار بدل شده چیزی بنویسم) و«دفتر وکالت» (با هفتسال پخش مداوم) و یا «قهرمانها»، «آناتومی گری» و «خانواده سوپرانو» (که توانستهاند تنها در یک شب نزدیک به ۲۰ میلیون تماشاگر را پای تلویزیون میخکوب بکنند) متر و معیار خوبی برای سلیقه و خواسته تماشاگر این دوران است که شدیدا از حضور شخصیتهای گوناگون و ریز و درشت استقبال میکند، بهخوبی با آنها و قصههای تو درتویشان کنار آمده و حتی حرص تماشای بیشترشان را دارد. فهرست تمامی فیلمهایی که قرار است در تابستان به نمایش در آیند خود گویای این ماجراست: «هری پاتر و فرمان ققنوس»، «خانواده سیمپسون» (با بیشاز نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ شخصیت اصلی که در طول ۱۸ سال نمایش بیوقفه دیگر جزئی از فرهنگ آمریکا شدهاند)، «سیزدهیار اوشن»، «شرک سوم»، «دزدان دریایی کارائیب : پایان جهان» و«گروه چهارنفره شگفت انگیز۲: ظهور موجسوار نقرهای» و… هرکدام دست کم بیش از شش شخصیت اصلی دارند. این سری فیلمهایی که هر روز قسمت سوم و چهارمش در حال ساختهشدن هستند، جدای اینکه بیحوصلگی و ترس هالیوود در دست زدن به تجربههای جدید، ته کشیدن ایدههای نو و و تز «خالی کردن جیب تماشاگر احمق – و نه مظلوم- تا هر جایی که امکان دارد » را در صورتمان میکوبند! ،نشانگر رویکردی کاملا تلویزیونی به سینماست: قسمت اول را میسازیم. قسمت دومش هم شخصیتها را پرورش میدهیم، قسمت سوم همه را به حال خودشان رها میکنیم، قسمت چهارم فلاشبک میزنیم و…همین باعث میشود کیفیت مستقل هر فیلم فدای فیلم اولی و یا قبلی شده و همه چیز به دانستهها و علایق تماشاگر پیگیر و مشتاق گذاشته شود. با این نگاه، حتی دیگر دیدن تیتراِژ ابتدایی «مرد عنکبوتی ۳» با تکه تصاویری که به صورت خیلی موجز ماجراهای قبلی را در تارهای عنکبوت نشان میدهد، بیشتر شبیه تدبیر هنرمندانهای برای نمایش «آنچه گذشت» به نظر میرسد تا چیز دیگر.
بههرحال فهرست فیلمهای رقیب (اصلا اگر بپذیریم که رقابتی در کار است) و آنچه گفته شد انگار آنچنان برای سازندگان فیلم مزاحمتهای ذهنی درست کرده بود که مجبور شدند فیلم را با سه شخصیت منفی وارد بازار کنند و چون گویا این کفایت نمیکرده شخصیت اول فیلم را نیز تقسیم به دو کردهاند. و خب محصول نهایی نتیجهای جز اختصاص فرصتی محدود برای پرداخت و شخصیتپردازی هر کدام از این موجودات جدید (که تازه شخصیت هری به تدریج در طول دو قسمت قبلی شکل گرفته بود و قاعدتا میبایست کار فیلمانهنویسان را حداقل تا اندازهای راحت میکرد) و به جایش صرف وقت و تمرکزی دقیق و ظریف روی ظهور دیجیتالی/بصری آنها را به دنبال نداشتهاست. «مرد شنی»، «ونوم»، «هری» و مرد عنکبوتی (مثلا بدکار) به تناوب برای مدتی ظاهر میشوند و بعد برای مدتی طولانی گم میشوند و جایشان را به دیگری میدهند تا فیلم از نفس نیفتد (و انصافا این اتفاق هم صورت میپذیرد) با اینحال حتی اگر یکی از آنها از کل ماجرا حذف میشد نه تنها نقصی حس نمی شد بلکه قطعا با فیلم بهتری روبرو بودیم چون قهرمان منفی کامل تری داشتیم. (مجموع این شخصیتها حتی ذرهای مثل دکتر اکتاویوس/ هشتپا(آلفرد مولینا) اثر گذار نیستند)
تعقیب سرنوشت ابرقهرمانهای کمیک استریپ در روی پرده سینماها که لجوج ترین و سرسختترینشان «بتمن» و «سوپرمن» هستند و هنوز هم دوام آوردهاند شاید بتواند به طرز غمانگیز و البته اجتناب ناپذیری توجیهگر برخورد جماعت سازنده آخرین قسمت و درماندگیشان باشد. اتفاقی که باید سه سال پیش میافتاد و با مقاومت و کله شقی و تیزهوشی ستودنی سم ریمی رخ نداد و «مرد عنکبوتی ۲» را تنها با یک قهرمان منفی را به بهترین فیلم کمیکاستریپی (با محوریت یک ابرقهرمان) شاید ده سال گذشته تبدیل کرد و باعث شد تا جایگاهی در نزدیکیهای دو شاهکار «تیم برتون» (بتمن و بتمن بازمیگردد) پیدا کند، این بار دیگر گریز از آن امکان نداشت. عوامل سازنده سه گزینه پیش رو نداشتند:۱- قهرمانشان دوباره برگردد (مثل سوپرمن و بتمن) که دلیلی نداشت چون از نظرها غیب نشده بود و به قول خودش «دوباره منم، مرد عنکبوتی، همسایه همیشگی شما». ۲- یا به عقب برگرد و دوباره شروع کند! (دوباره مثل بتمن) و خب چون ما شروعش را دیده بودیم امکان این یکی هم نبود. ۳- مثل بچه آدم ( شبیه آدمهای ایکس و بلید) به راه خودش ادامه دهد و حداقل تا اینجا قصه را ختم به خیر کنند. دو راه حل اول که انگار نهایت خلاقیت ادامه دهندگان سنت دنباله سازی هم هست واقعا نتایج خوبی نداشته. سوپرمن که اساسا شخصیتی تکبعدی و بدون لایه هست، برای زمان خاکستری ما ملالآور و فاقد ظرافت جلوه میکند و حتی نوستالِژیک هم نیست و به نظر من دقیقا به خاطر همان یک قهرمان منفیاش (لکس لوتر با بازی متظاهرانه کوین اسپیسی) و دغدغههای کنهه و بیمزهاش (و حتی دوبارهگویی حرفهای مرد عنکبوتی ۲) دیگر موجود تاریخ مصرف گذشتهای است حالا هر چقدر هم «برایان سینگر» خودش را کشته باشد تا همه اجزای فیلمش شکوهمند بشود. ( بماند که منتقدان هم بعضا به فیلم روی خوشی نشان دانند.) جدیدترین پروژه بتمن نیز با اسم «شوالیه تاریکی» که همه جا از آن با عنوان «بتمن شروع میکند ۲» یاد میشود (واقعا شنیدن چنین چیزی چقدر مضحک و مسخره است وقتی بتمن شروع کرده دیگر ۲اش چیست؟!) عملا با بازگشت جوکر و کلی شخصیتهای منفی جدید «گاتهام سیتی» احتمالا به دوباره گویی پر زرق و برق موجودات قبلی و جدید منتهی خواهد شد و این تماشاگراناند که با لذت و شعف تمام تا ته ته وجودشان دوشیده میشود*. بهرحال خالقان «مرد عنکبوتی ۳» راه میانهای را در پیش گرفتند: مثل «سوپرمن ۳» قهرمان خود را به دو بخش خوب و بد نصف کردند (درآنجا آلیاژی از فلز کریپتونیک و جرم تنباکو باعث چنین اتفاقی بود)، تعداد قهرمانهای منفی را افزایش دادند (مثل بلایی که بعد از بتمن برتون، او را هم اسیر خودش کرد) و قصه خودشان را گفتند.
با وجود تمام این سرخوردگیها و چهرهدرهم کشیدنها و دلخوریهایی که موقع تماشای «مرد عنکبوتی۳» حس میکنید، باز به نظر میرسد این موجود دوست داشتنی همچنان تنها قهرمانی است که ظرفیت دوام آوردن روی پرده را دارد و میتواند حتی بدون جلوههای ویژه به کارش ادامه دهد. او (و پیتر پارکر) یگانه قهرمانی است که فیلم به فیلم لایه جدیدی به شخصیتش افزوده شده و همپای شخصیتهای منفی مقابلش و حتی چندین قدم جلوتر از آنها قصهها را پیش میبرد.(باز برای مثال مقایسه کنید با بتمن که در این همه فیلمهایش جدا از مبارزه ابدی با آدهای شرور جذاب یا بیجذبه واقعاً چه نکته تازه یا وجه ناشناختهای از او نشان داده شده است؟)
مرد عنکبوتی در طول این سه فیلم در مسیری منطقی از درگیری با خصم شرور و بد ذات برون به نبرد با دشمن درون رسیده و از آویزان شدن در آسمانخراشها فاصله گرفته و کم کم به قدم زدن روی زمین عادت کرده است. فیلم اول اگر بعد از این همه سال در ابتدای قرن بیست و یکم باز قصه همیشگی تکراری و بیاندازه بیسلیقه درگیری خوبی مطلق و شر مطلق را برایمان تعریف میکرد، اما فیلم دوم در فاصله به شدت معنیدار با آن با حضور یکی از بهترین، کاملترین و پرداختهشدهترین شخصیتهای منفی (دکتر اکتاویوس/اختاپوس) موضوعاتی به مراتب مهمتر وعمیقتری را چون «چرایی نیاز به قهرمان» و «مشکلات ابرقهرمان بودن » در دل خودش داشت. و نیازی هم نبود مثل «سوپرمن بازمیگردد» این قضیه را فریاد بزند.(راستی واقعاً چرا این فیلم انقدر عالی و بینقص به نظر میرسد؟ آیا واقعاً خود سوپرمن، بتمن، بلید، هالک و بخش عمدهای از ابرقهرمانها صورت دیگری از این دوگانگیها نبودهاند و تضاد «وظیفه» و «مسئولیت» و«تعهد» با «زندگی» و امور شخصی را نمایش ندادهاند ؟)
قسمت آخر این مجموعه بیشتر از آنکه درباره او و در گیریهایاش باشد (که در کل تنها شش بارهم بیشتر نیست)، روایت ماجرای پیتر پارکر است که همراه همزادش قصه به قصه پختهتر و پرداختهتر شده. اگر در قسمت دوم پارکر بین خودش و ابرقهرمان فاصلهای فوقالعاده و زیاد و دردسرساز حس میکرد اینبارمرز بینآنها به حداقل ممکن رسیده و تقریبا دیگر حیاتی جدای از یکدیگر ندارند (مگر پیش از این هم داشتند؟): مریجین و پارکر درحالیکه روی تارهای عنکبوت دراز کشیدهاند با هم جملات عاشقانه رد و بدل میکنند و پارکر بههنگام تعقیب و گریز و جنگ و جدال با هری (که دیگر او را در مرگ پدرش مقصر میداند و نه مرد عنکبوتی را) بجای لباس سرخ آبی معروف ابر قهرمان کت و شلوار آدمیزادی به تن دارد.
تفاوت دنیاهای فیلم دوم و سوم مرد عنکبوتی را میتوان در همان سکانس ابتدایشان احساس کرد. آنجا پارکر برای فرار از ترافیک و سر وقت رساندن پیتزا به مشتری! لباس مرد عنکبوتی را به تن میکند ، و اینجا با خودشیفتگی و لبخندی از روی رضایت همراه با چند کودک در خیابان به تماشای فیلمی تبلیغاتی از عملیات آکروباتیک خودش ایستاده بچهها که در ابتدا ذوقزده و خوشحالاند، پس از اندکی با دلزدگی تماشای فیلم را نیمهکاره رها می کنند و پارکر میگوید:«صبر کنید جاهای خوبش مونده.» و بچهها جواب میدهند «نه بقیهاش رو خودمون میدونیم !!!» (به واقع اگر بخواهیم کمی بیانصافی و بدجنسی به خرج دهیم باید ادعا کنیم که خود فیلم هم تا اندازهای به همین مسئله دچار شده است) البته مشکلات «قهرمانبودن» یا «قهرماننبودن» اینبار هم همچنان باقی است. مرد عنکبوتی که دیگر به ستاره و شمایل روزگارش تبدیل شده به تحریک تماشاگران دست به شیطنتی از جنس همان خواستههای نشریات زرد می زند و همین باعث دورشدن بیشترش را از مری جین میشود.
و خب فیلمی که با خودشیفتگی قهرمانش و شهرت دردسرسازش شروع شود، حال و روز بقیه شخصیتهایش معلوم است. در «مرد عنکبوتی ۳» ، این تنها پارکر نیست که دارد میان شرارت و نیکخویی تاب میخورد. تقریبا تمامی شخصیتهای مرد فیلم تا حدی در میان سیاهی و سفیدی سرگردانند: «ادی بروک – ونوم» (با بازی تافر گریس)، «هری- جن جدید» (با بازی جیمز فرانکو) و «مرد شنی- فلینت مارکو» (با بازی توماس هیدن چرچ) به همراه مری جین و پارکر/ مرد عنکبوتی سیاهپوش فصل مشترکی از خصایص منفی را به نمایش میگذارند. پارکر و جین تحمل انتقاد را ندارند، هری و پارکر و ادی به فکر انتقاماند، هر سه در دل نفرت میکارند و بر مبنای تصوری غلط قضاوت و عمل میکنند (جین هم مثل آنها براساس تصور غلطی رفتار پارکر را تحمل نمیکند)، جین و ادی هردو مدام در حال حسرت خوردنند و به مردعنکبوتی حسادت میکنند، ادی و پارکر (و البته مرد عنکبوتی) دغدغه شهرت دارند و مرد شنی و پارکر از قدرتشان سوءاستفاده میکنند. مرد شنی بیشتر از آنکه با موجودات این قسمت خط اشتراکی داشته باشد، از یک نظر به شخصیتهای منفی قصههای قبلی شبیه شده. «جن سبز» (با بازی ویلم دافو) و-بخصوص- «دکتر اکتاویوس» ذاتا آدمهای شریر و بدطینتی نبودند و جاهطلبی و شیفتگی بیاندازهشان به تکنولوژی وعلم آنها را به آنروز در آورد. قرار گیری «فلینت مارکو» در آن دستگاه عظیم و غولآسا آسیابمانند او را نیز به یکی از همین محصولات خبیث (گیریم ناخواسته) تکنولوژی نوین تبدیل میکند. (حتی با این نگاه او بیشتر به پارکر شبیه است که اگر برحسب اتفاق در آن پارک نبود و آن جرم آسمانی در کنارش سقوط نمیکرد احتمالا با این همه دردسر روبرو نمیشد. شاید اصلا به همین خاطر است که شکل گرفتن مرد شنی و اوج گیریاش همزمان میشود با قطع رابطه بیشتر و بیشتر مری و پارکر و سیاهتر شدن لباس مرد عنکبوتی)
بخش حسرتبرانگیز تماشای «مرد عنکبوتی ۳» آنجاست که با وجود تلاش همه عوامل برای رسیدن به دنیایی خاکستری و فاصله گرفتن از دو قطبیهای خیر- شر معمول (که فقط مخصوص شخصیتهای مرد هم هست) همچنان برای خیلی از پرسشها پاسخی ندارد: چرا «بد بودن» همچنان با رنگ سیاه تعریف میشود؟ (خب البته با وجود مخاطب فیلم جواب این سوال از پیش معلوم است مشکل ماییم که توقعمان بالا رفته) چرا وجه شرارت پارکر تنها با تغییر آرایش موهایش و کمی زنبارگی (البته از نوع PG13 اش) نمایش داده میشود؟ (در خیابان راه میرود و مثل مرد عنکبوتی با دستهایش به زنها اشاره میکند) چرا تنها این «مری جین» است که دارد در میان این مردان دست به دست می شود (اول فیلم روی تارهای مرد عنکبوتی خوابیده و آخرش روی تارهای ونوم دست و پا میزند) و همه او را از هر راهی آزار میدهند؟ راستی چرا روی پل به پارکر نمیگوید که هری اورا گروگان گرفته؟ هرکه نداند او که خوب میداند نامزدش مرد عنکبوتی است و میتواند نجاتش دهد. چرا پیشخدمت هری تا آخرین لحظه حقیقت ماجرای مرگ پدر او را نمیگوید که دست آخر مجبور شود اینقدر بیظرافت آن را به زبان بیاورد؟ «ونوم» از کجا میداند که مرد شنی به خاطر دخترش این کارها را میکند و به این بهانه او را به نبرد با مرد عنکبوتی تحریک میکند؟ او از کجا متوجه میشود که پارکر همان مردعنکبوتی است و به همین دلیل مری جین را برای کشاندن او به محل حادثه گروگان میگیرد؟ خب اگر نامزد خودش را گروگان میگرفت با توجه به رابطه پارکر با او، همچنین حسادتهای مری جین و گیر کردن مردعنکبوتی بر سر دوراهی با وضعیت منطقیتر و دراماتیکتری روبرو نبودیم؟
نکته حاشیهای دیگری که اینبار برعکس قسمت اول اکثر قریب به اتفاق منتقدان از اشاره به آن شدیدا طفره رفتهاند شرایط روز سیاسیاست که خود فیلم آشکارا بر آن تاکید داشته. اگر در قسمت اول و بعد از ماجرای یازده سپتامبر و حمله به افغانستان همه داشتند به «قدرت» و «وظیفه» و «مسئولیت» شدیدی که مرد عنکبوتی در پس پرچم به اهتزار درآمده آمریکا احساس میکرد اشاره میکردند؛ این بار اینهمه تاکید بر بخشیدن، فراموشی، چرخه معیوب انتقام و خشونت، لباس سیاهی که تن هرکه برود او را به موجود خطرناکی تبدیل میکند و نیاز به انهدام کامل آن، انتخاب غلط /انتخاب درست احتمالا همه ارجاعاتی به وضعیت امروز و سیاستهای اینروزهای آمریکا (یا منتقدان آن) است. البته تمامی این تعابیر نتیجه حضور وتاکید چندثانیهای مسخره و دگربار پرچم آمریکا و اجرای بد و آماتوری تشویق ناظران در آن صحنه است که در یکی از معدود و کلیدیترین پروازهای مرد عنکبوتی صورت میگیرد و من به شخصه بعید میدانم که هالیوود بخواهد اینگونه سیاستهای دولتمردانش را به نقد بکشد و راه درست و عملکرد مصلحانهتری را پیشنهاد دهد.(به هرحال ذکر این نکته باز مثل همان حرفها و تعابیر خودساخته و الصاقی میماند که یک ذهن پریشان میخواهد به فیلمی تحمیل کند)
دولتمردان آمریکایی ماجراجوییهای جدیدی را در پیشگرفتهاند و زمزمههای ساخته شدن فیلم چهارم این مجموعه دوباره بالا گرفته. گویا سم ریمی چندان تمایلی به ادامه دادن ندارد (من که باور نمیکنم). نامزدهای تازه دوره بعدی ریاست جمهوری آمریکا هم حرف از حمله به عنوان آخرین راهحل میزنند. فیلم بعدی- اگر درکار باشد- بدون حضور ریمی و توبی مککوائر و کریستین دانست (که به مرور بهتر و بهتر شدهاند) احتمال زیاد فیلم لذتبخشی نخواهد بود. احتمالا چیزی میشود در ردیف بتمنها و سوپرمنها. شاید هم فاجعهای در راه باشد. فیلم سوم که پایان خوشی به همراه نداشت. مرگ هری و ازدواجنکردن پارکر پیشبینی تلخ آیندهاست؟ دولتمردان آمریکایی و سازندگان مرد عنکبوتی باید حرف مری جین را جدی بگیرند: «همه به کمک نیاز دارند، حتی مرد عنکبوتی».
*پیشبینی من درباره این فیلم اشتباه از آب در آمد و فیلم نولان به یکی از بهترین آثار اقتباسی از کمیکبوکها و یک کالت تمام عیار بدل شد.