اشاره: نوشته زیر یادداشت کوتاهی است درباره فیلم «خوگشل/زیبا/بیوتیفول» ساخته «الخاندرو گونسالس ایناریتو» در مرداد سال ۱۳۹۰ با عنوان «پرخوری بزرگ» در مجله «تجربه» به چاپ رسید.
قضیه اختلاف و جدایی «الخاندرو گونزالس ایناریتو» و «گییرمو آریگاٰ»، دوست و فیلمنامهنویس فیلمهایش، بعد از نمایش «بابل» (۲۰۰۶) مطرح شد. یک منتقد اهل مکزیک که استاد دانشگاه هم بود برایمان توضیح داد که در ظاهر همه فکر میکردند آریگا از محصول نهایی و عدم پایبندی کارگردان به فیلمنامه اولیه دلخورشده ولی اصل دعوا به رفتار ایناریتو برمیگشته است. درحقیقت آریگا معتقد بوده که ایناریتو در محافل خصوصی و عمومی تمامی تحسین منتقدان و موفقیت فیلمها را تنها محصول تواناییهای خودش میدانسته و اساسا در این اقبال جهانی برای دیگر عوامل و شخص او در مقام فیلمنامهنویس سهم کمتری قائل میشده است؛ بههمینخاطر پس از موفقیت «بابل» ادامه همکاریشان را میسر ندیده و ترجیح دادهاند تا از هم جدا بشوند تا ببینند بهقول معروف هرکسی چند مرده حلاج است. قصه تلخ این جدایی در ذهن تماشاگران ماند و عدهای هم چون من هم با خوشبینی منتظر آینده ماندند که مثلا بعدها بهجای یک فیلم خوب با تماشای دو فیلم مسحور و مشعوف شوند. این خیال خوش البته دوام چندانی نداشت. آریگا فیلمش را با نام «دشت سوزان» در سال ۲۰۰۸ ساخت که از قرار معلوم با وجود ستارههایی چون «چارلیزترون» و«کیم بسینگر» پخش درست و حسابی پیدا نکرد (فیلم در بریتانیا به نمایش عمومی درنیامد)، عملا آنگونه که باید و شاید به حقش نرسید و دیده نشد. از آنطرف ایناریتو با «خوگشل» (۲۰۱۰) اساسا به مسیر دیگری رفت. پارسال بعد از نمایش پرحرف و حدیث فیلم در جشنواره کن، وقتی فیلم بدون هیچ نمایش عمومی و تنها با چند نمایش محدود جشنوارهای به جشنواره لندن رسیده بود با وجود انتظار و عطش همه نمایندگان رسانهها، پخشکنندگان آن را در برنامه نمایش اختصاصی سینمای رسانهها قرار ندادند، عملا به سه نمایش عمومی بسنده کردند و از آن غریبتر از خبرنگارانی که تقاضای گفتگوی اختصاصی داشتند چک ۱۵۰۰ دلاری تقاضا کردند که خب واکنش اکثریت هم به چنین پدیدهای که اصلا هم رایج نیست معلوم بود. نهایتا با هزار بدبختی و خواهش و تمنا تماشای «خوگشل» میسر شد و البته نتیجه متاسفانه جز سرخوردگی نبود. انتظار به سرانجام نرسید و عطش و اشتیاق همچنان ماند و ورای تمام این قضایا پرسشی بود که مدام که ذهن را به بازی میگرفت: واقعا در فاصله بین «بابل» و «خوگشل» چه اتفاقی افتاده است؟
این روزها دیگر با فاصله گرفتن از آن قضایا توضیح یا توجیه آن سرخوردگی کار چندان دشواری بهنظر نمیرسد. درحقیقت شاید اولین و مهمترین نکتهای که پس از تماشای فیلمهای اخیر آریگا و ایناریتو به چشم میآید این است که هردو انگار بهصورت ناخودآگاه یا آگاهانه به شدت تلاش کردهاند که در یک رقابت پنهان تواناییهایشان را به دیگری (و تماشاگران) اثبات کنند و با سماجت «فیلم خودشان» را بسازند؛ یا بهعبارت دیگر این خودشان باشند که در فیلمها برجسته شوند و البته بماند که با همه این حرفها باز هم هرکدامشان تکهای از فیلمهای قبلی به آثار جدیدشان آوردهاند. آریگا در «دشت سوزان» با فیلمی تلخ و عبوس درباره «زخم» همچنان با همان حالت افراطی و جاهطلبانه سابق، روایت اثرش را بر خردهروایتهای موازی وغیرخطی و ساختار بهم ریخته زمانی و راویان متعدد استوار و همچنان مضامینی چون رابطه فرزندان و والدین، خیانت، «اثر پروانهای» و پیامدهای دومینو وار یک تصمیم /تصادف/ قضاوت درطول زمان را برجسته میکند. اینکه نتیجه فیلم آریگا بهکجا میرسد موضوع این نوشته نیست (و احتمالا در نوشتههای دیگر دوستان نیز اشاره مختصری به آن شده است) و به همین بسنده میکنم که اثر متوسط و قابل قبول او چیزی فراتر از نوشتههای قبلیاش نیست و شاید حتی از آنها عقبتر نیز بایستد و اساسا تکرار همین بازیگوشیهای روایی، ابهامآفرینی و روایتهای پازلگونه است که تماشاگر را تا به انتهای اثر نگه میدارد.
از اینطرف ایناریتو نیز با سماجت تمام فیلمی «جاه طلبانه» درباره تجربه مرگ یا مردن یا آدمی که دارد میمیرد (که البته به نوعی یکی از مضامین «۲۱ گرم» (۲۰۰۳) هم بود) ساخته و در آن نگاه انتقادی/ اجتماعیاش را به روابط مخدوش و خانوادههای ازهمپاشیده و جوامع چندملیتی با همان سبک واقعنما و اجرای تاثیرگذار همیشگیاش (دوربین روی دست، پلانهای کوتاه، اهمیت دادن به ریتم، قابهای فوقالعاده از چهره بازیگران و استفاده سمپاتیک از موسیقی) بهرخ میکشد.( و حتی اینجا هم پرواز دسته جمعی پرندهها را در آسمان به هنگام غروب، بعنوان امضای تصویریاش آوردهاست)
سرخوردگی پس از تماشای فیلم هیچ ربطی به اجرا و پرداخت فیلم ندارد؛ مشکل جایی پیشآمده که نگاه جاهطلبانه فیلمساز در فیلمنامه نیز به صورتی افراطی و سطحی تزریق شدهاست. جایی که او و دو همکار فیلمنامه نویسش فراموش میکنند بعضی وقتها هم «کوچک زیباست». نتیجه این جاهطلبی و فراموشی توامان، فیلمی است بیاندازه طولانی با یک شخصیت محوری و هشت شخصیت کم وبیش حاشیهای بدون پرورش، بدون عمق، بدون جذابیت و ذرهای برانگیختن حس خاصی در تماشاگر که بازی تحسین برانگیز اما نهچندان ویژه بازیگرش نمیتواند یکتنه بار سطحینگری پرداخت دیگر شخصیتها را بهدوش بکشد. (بهشخصه معتقدم بازی «خاویر باردم» واقعا چیزی فراتر از «جایی برای کهنهکارها نیست» (۲۰۰۷) کوئنها یا «دریای درون»(۲۰۰۴) الخاندرو آمنهبار نیست). جاهطلبی مضر، جایی به چشم میآید که تیم فیلمنامهنویس می خواهند درباره همهچیز و همهکس از روح واقعی بارسلون تا کسب و کار با مرگ یا از مفهوم «رنج و فروپاشی» تا حفظ انسانیت در درون یک سیاهی فراگیر و شرایطی حیوانی بگویند و همین باعث میشود ایده مرکزی فیلم و عمق و تامل برآن از بین برود؛ جایی که بهراحتی میتوان زوایدی چون شخصیت برادر یا زوج سیاه مهاجر یا همجنسگرایی دو شریک چینی را یا سکانس کلوب شبانه پایانی فیلم را از قصه حذف کرد و ذرهای خلا حس نکرد. واقعا میشد بهجای نمایش حجیم این همه مصیبت و ناخنک زدن به هر موضوع تلخ و غمانگیزی با تمرکز بیشتر بر یکی دوتا از شخصیتها و در زمانی کوتاهتر به نتیجهای موثرتر از این رسید.
میتوان بهراحتی فهرستی تهیه کرد از موضوعاتی چون عذاب، عقوبتٰ، شخصیتهایی که همگی با هرچیزی مشغول کاسبیاند و … که فیلم به آنها اشاره کرده و رد شده که درتلاش مشقتبار ایناریتو برای شریک کردن تماشاگر و نزدیک کردن و همراهی او به تجربه درد و رنج مردن شخصیت اصلی نهایتا تنها به افزودن غمی بر غمها میانجامد و دیگر هیچ. فیلمی با این حس و حال شاید باید جاهطلبیاش را به نوع دیگری بهرخ میکشید و بهجای گسترده شدن به متمرکز شدن فکر میکرد. تجربه مواجهه با مرگ و مردن یا تامل درباره مرگ/زیستن در نمونههای معاصری چون فیلم نوآورانه، پیچیده و سرشار از خلاقیت «نیویورک، جزء به کل» (۲۰۰۸) چارلی کافمن یا کمدی بیاندازه سیاه «مرگ آقای لازارسکو»(۲۰۰۵) کریستی پویو با واقعگرایی افراطیاش (که در فیلم بعدیاش«آئورا» (۲۰۱۰) نیز تشدید شده) در نمایش سرگردانی یک بیمار در بیمارستانهای مختلف در طول یک شب که اتفاقا انتقاد بسیار تند و تیز اجتماعی را نیز در دل خود دارد یا حتی فیلم روسی شاعرانه، کوچک و بیادعایی چون «ارواح خاموش» (۲۰۱۰) الکسی فدورچنکو که قصه سفر دو مرد برای دفن آئینی همسر یکی ازآنها را روایت میکند؛ به مراتب تاثیرگذارتر و ماندگارتر از «خوگشل» شدهاند. فیلم شاید هم نیاز به بازیگوشیهایی از جنس نوشتههای آریگا داشته که حال از آن دریغ شدهاست.
در حال حاضر «خوگشل» و اشباعشدگی سطحیاش از درد ومرگ درکنار اجرای قابل قبول ایناریتو مرا یاد سکانس مرگ میشل در فیلم «پرخوری بزرگ»(۱۹۷۳) مارکو فرری میاندازد. میشل (میشل پیکولی) که از فرط خوردن در حال مرگ است با پیانو شروع به نواختن قطعهای زیبا میکند. او با شکم نفاخ با درد و رنج به نواختن ادامه میدهد تا اینکه از فرط گاز انباشته شده در شکمش پس از تخلیه آنها میمیرد. تماشاگران هم تا آخرعمر هم اجرای فوقالعاده او به یادشان خواهد ماند هم مرگ دردناک و البته پرسروصدایش را. نهایتا همین پرخوریهاست که پخشکنندگان را وا میدارد تا برای گفتگو با فیلمسازی که لقب یا برچسب مستقل را با خود دارد و بعد از ساختن سه فیلم به شهرتی جهانی رسیده، چک ۱۵۰۰دلاری طلب کنند.
پینوشت:
۱. در همین شماره مجله تجربه، دو یادداشت مثبت از آقایان «امیر خضرایی منش» و «علی لطفی» بر این فیلم نوشته شده که پیشنهادهای جذابی درباره چگونه دیدن این فیلمهستند. هرچند که معتقدم نوشته این دو از خود فیلم عمیقتر است.
۲. دوست منتقد بزرگوار و فهیم من آقای «وحید مرتضوی» چند ماه قبل در وبلاگ گرینگوی پیر یادداشت کوتاهی بر این فیلم نوشتهبودند که اساسا دیگر جای هیچ حرف و حدیثی را نمیگذارد. نوشته فوقالعادهای است. خواندنش حتما توصیه میشود.
۳. ماجرای چک ۱۵۰۰ دلاری از این قرار است که: سال گذشته در زمان برگزاری جشنواره فیلم لندن از طریق ایمیل برای مدیر روابط عمومی فیلم تقاضای گفتگو با ایناریتو را فرستادم. در آن شلوغی و بلبشو چندان امیدی به جواب مثبت نداشتم؛ با اینحال پاسخی دریافت کردم به این مضمون که:”… همانطور که میدانید تقاضاهای بسیاری برای ما رسیده است. با اینحال میتوانیم وقتی را برای شما در نظر بگیریم. اگر تمایل دارید همراه با بقیه خبرنگاران دور یک میز روبروی کارگردان بنشینید یک چک ۱۰۰۰ دلاری و اگر درخواست یک گفتگوی اختصاصی رودررو دارید یک چک ۱۵۰۰ دلاری به آدرس زیر بفرستید. درضمن فیلم به صورت اختصاصی برای شما به نمایش درخواهد آمد…”. جریان این پاسخ تنها برای من تعجببرانگیز نبود و دیگر خبرنگاران هم وقت شنیدن ماجرا خنده تلخی میکردند و از روی نارضایتی سری تکان می دادند.
۴. باز به توصیه وحید مرتضوی حتما پیشنهاد میکنم این فیلمِ تبلیغاتی ایناریتو را که برای نایک در جامِ جهانیِ پیشین ساخته، حتما حتما ببینید.